🌱دنیا همه جوره ما را مشغول خود کرده،
#آھ... ای به سعادت رسیده ها
دریابید ما را....
دعا کنید برایمان....✨
🌤️اول صبح را هیچ چیز بخیر نمی کند جز ..دعای خیر شما ...
#شهید_خلیل_پرویزی🕊️
#شهید_صادق_دشتی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌱 #سلامبرابراهیم 🕊
✍ابراهیم خیلی در اعمالش دقت می کرد.
شنیده بود که نفوذ شیـطان در اعـمال
انسان بسیار مخفی است. شیطان هر
کسی را به طریقی گمراه می کند حتی
کارهای خوبی که انجام می داد مراقب
بود که آلوده به نیت های دنیوی نشود.
🔹مرتب با علمای ربانی در ارتباط بود
و تلاش می کرد تا شیطان را ناکام کند.
ابراهیم می دانست که شیطان سه بار
قسم خورده تا انسان را گمراه کند
🔸«قـالَ فَبِعـِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمـَعِين»َ
ابليس گفت: به عـزّت تو سوگـند كه
همـه ى مـردم را گمـراه خواهـم كرد.
سوره ص آیه ۸۲
📚خدای خوب ابراهیم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_سوم*
با وحشت به سمت ساختمان خوابگاه میرود . دو اتاق کوچک بچه ها خالی هست و به هم ریخته.سیدعباس دستی به سرش می کوبد وای خدایا چه کار کردم؟!»
اشک چشم هایش را پاک می کند دلش می خواهد زمین دهان باز کند و در آن فرو برود. با شانه های آویزان و زانوهای سست ، می آید توی محوطه. بچه های خوابگاه دارند پیرمرد را از جا بلند می کند که ببرند بیمارستان.برای لحظه ای فکر و ذهنش می گذرد جلو میرود و میپرسد چی شده؟!
یکی از دانشجویان می گوید: والا ما هم درست نمیدونم چی شده انگار ساواکیها آمده بودند.
دیگری میگوید: ولی من از پنجره دیدم.مثل اینکه مأموران ساواک دنبال چندتا فراری میگشتن .پیداشون که نکردن به جایش این بدبخت را ناکار کردند.
بعد رو می کند به پیرمرد نالان: «پدر جان هیچ کس را نگرفتن؟!
پیرمرد در حالی که دست زخمی اش را با دست دیگر گرفته میگوید: «نه مثل اینکه قبل از آمدن اونا خبر شده بودند و رفته بودند. این بی دین و ایمون ها هم تلافیش رو سر من بدبخت درآوردن»
تازه داماد از خوشی میخواهد فریاد بزند. تمام غصه و غم از دلش پرواز می کند. دست می اندازد دور کمر پیرمرد,بیا بریم پدر جان !من خودم میبرمت بیمارستان و هر کاری هم داشتی دربست در خدمتم.
پیرمرد با تعجب نگاهی به سر و صورت زخمی و کبود سیدعباس میاندازد. میخواهد حرفی بزند و بگوید: «تو خودت که از من بدتری»
اما درد دست مجالش نمیدهد و همراه سیدعباس راه می افتد.
🌹🌹🌹🌹
سید حسام در را باز میکند. دو مرد پشت در هستند. یکیشان ظاهری ساده دارد. موهای صاف و چشمهای روشن. دیگری قد بلند و هیکلی است. کراوات دارد و این که تیره ای به چشم زده.
راحت می شود حدس زد که مأمور ساواک است . سید حسام خود را نمی بازد: «سلام بفرمایید»
مرد هیکلی می پرسد: «اینجا منزل موسویه»
سید حسام با خونسردی جواب می دهد :بله امرتون؟!
مرد اشاره می کند به بغل دستی اش و سید حسام می پرسد: «این آقا را می شناسی؟!»
سید حسام مرد را برانداز می کند. ظاهراً که کمی آشناست. ته چهره آشنای کسی را ندارد اما یادش نمی آید: «خیر نمی شناسم»
مرد ساواکی میگوید: «این آقا برادر حبیب هستند حبیب فردی. دوست شما و برادرتون»
سیدحسام ناگهان به جا میآورد .کمی به ذهنش فشار میآورد و اسم او را یادش می آید:« حمید آقا»
مرد ساواکی لبخند میزند پس شناختی؟!
ته دلش خالی شده اما با این حال لبخند میزند: «بله بفرمایید من در خدمتم.
رو به برادر حبیب میکند و با لحن مهربان و آشنا می پرسد: خانواده خوبند ؟!حبیب چطوره؟!
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
انالله و اناالیه راجعون...
🏴روح بلند و ملکوتی ، پدر شهیدان محمود، احمد و ابوالقاسم #عسکریان به فرزندان شهیدش پیوست...⚫️
🔹پدرشهیدی که، علیرغم اینکه می توانست از خیلی از سهم ها استفاده کند ، متواضعانه برای کسب #روزی_حلال تا ۹۰ سالگی ، در شیراز در یک مغازه کوچک ، کفشهای مردم را #تعمیر و واکس میزد 😭
🚨وقتی در مصاحبه از ایشان سوال کردیم از انقلاب و مسئولین چه توقعی دارید؟! به راحتی گفت : هیچ....
۳ تا پسر داشتم برای اسلام دادم ..خودم هم اگر گذاشته بودند میرفتم و فدای امام میشدم 😔
🏴🏴🏴🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز ، درگذشت این پدر ولایتمدار و انقلابی را به جامعه ایثارگران، خانواده های معظم شهدا و بخصوص خانواده شهیدان عسکریان تسلیت عرض می نماید.🏴
انشاالله در ایامی که متعلق حضرت رسول الله (ص) می باشد روح مطهر این پدر ذیل توجهات حضرت و فرزندان شهیدش باشد...
🏴 #هییت_شهدای_گمنام_شیراز 🏴
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 حبیب و گاهی برادرش حاج اصغر، توی خط آرایشگاه صلواتی بازکرده بودند. یک صندوق مهمات صندلیاش بود، بچهها روی آن مینشستند، حبیب سر آنها را میتراشید یا اصلاح میکرد. بعد هم خودش با آب و شامپو سر آنها را شستشو می داد و راهی میکرد. مراجعهکننده هم زیاد داشت و سر رزمندههای زیادی را اصلاح کرد و شست. یک روز از صبح تا حدود ساعت یک و نیم عصر بیوقفه اصلاح کرد. بعد نماز و ناهار گوشهای از سنگر خوابید. خیلی از خوابش نگذشته بود که دو رزمنده که لهجه اصفهانی داشتند، باحالت طلبکاری جلو در سنگر آمدند و بلندبلند گفتند: این آرایشگر صلواتی که میگن سر و اصلاح میکنه و شستشو میده کجاست؟ گفتم: الآن خوابِ، برید بعداً بیاید. با تندی گفتند: بعداً بیاید یعنی چی، ما اینهمه راه آمدیم اینجا برای آرایش، با این سرووضع برنمیگردیم. انقدر سروصدا کردند که حبیب از خواب بیدار شد. بااینکه خسته بود، بلند شد، سرشان را اصلاح کرد، باحوصله سر آنها را با شامپو شست و با رضایت آنها را راهی کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیره_شهدا
🌷روضه داشتیم. چند تا از مهمان ها از استکان ها خوششان امد, به هر کدام دو تا دادم.
وقتی احمد امد گفتم چهارتا استکان بیشتر نداریم, سختمه مرتب انها را بشورم. یه حواله بده از شورا بگیرم. سرخ شد. گفت به خدا اگه اتش کف دستم بگذاری که از ان سمت دستم بیرون بیاید از کارم برای خودم و خانواده ام سواستفاده نمی کنم!
🌷بیش از حد بچه هایش را دوست داشت, اما شهادت برایش دوست داشتنی تر بود. به پسرمان که سه, چهار ساله بود می گفت:باباجان, دعا می کنی من شهید بشم!
پسرمان با زبان بچه گانه خودش می خواند و تکرار می کرد:حسین شهید, بابام شهید...
احمد از شوق او را در اغوش می کشید.
همان روزها در حال ساخت خانه بود. به همسایه ها می گفت ان شاالله اولین شهید این کوچه منم!
همین طور هم شد!
🍃🌷🍃🌷
#شهید احمد عسکریان
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📢 #راهیان_نور
🔻یادش بخیر سالی که رفتم جنوب،اون حس و اون حال خوب...
#شهدا شرمندهایم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂"نمے رَوَد زِ سَرِ این پَرَندِهیِ قَفَسے
هَوایِ بالُ و پَرِ دِلفَریبِ بَعضے ها"
#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻣﮋﺩﻩ_ﺷﻬﺎﺩﺕ_اﺯ_اﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ ع🌹
از صدای گریه بیدار شدم. 😭
جمشید بود... خطاب به امام حسین می گفت: آقا مگه من چه خلافی کردم که مرا نمی طلبی❓
صبح خندان بود.
گفت :آقا را در خواب دیدم.بهم گفت نگران نباش تو را امروز می طلبم.
چند ساعت بعد شهید شد، پیکرش هم ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺖ مفقود ماند.
#شهیدجمشیدپایخوان
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_چهارم*
حمید جواب نمی دهد و نگاهش را به جای دیگری می دوزد.سیدحسام مانده که برادر حبیب این وقت روز با این مرد ساواکی در خانه آنها چه میکند؟چرا حرفی نمی زند چرا نگاهش اینقدر سرد و غریبه است؟! نکند اتفاقی افتاده؟کسی لو رفته و یا..
مرد ساواکی رشته افکارش را پاره میکند: «ایشان آمده اینجا سراغ برادرش»
سیدحسام جا می خورد: «مگه حبیب اینجاست؟!»
ساواکی موذیانه می پرسد: «نیست؟!»
سیدحسام پوزخند می زند معلومه که نیست.
در را کمی بازتر میکند: «اگر میخواهید تشریف بیارید داخل خانه را بگردین»
مرد سرکی به درون خانه می کشد. از من محکم و مطمئن صاحبخانه فهمیده که حتماً کسی در خانه نیست.
می گوید: «ولی شما حتما از حبیب خبر دارید. هم از اون هم برادرتون».
سید به سردی می گوید: خیر مدتی ازشون هیچ خبری ندارم»
نگاهش بین دو مرد می چرخد و ذهنش پر از سوال است. برادر حبیب و چنین کاری؟!
مرد ساواکی میگوید: «اگه جای اونا رو میدونید بهتره به ما بگید این آقا حمید چند روز از برادرش بی خبر و داره در به در دنبالش میگرده»
نگاهی به مرد ساکت کنارش میکند و ادامه میدهد: «از برادر شما هم خیلی شاکیه .میگه برادر شما حبیب را از راه به در کرده وگرنه حبیب و چه آروم و سر به راهی بوده»
حمید در تایید حرف های ساواکی سری تکان میدهد.اما هنوز از برخورد نگاهش با سید حسام اجتناب میکند.
سیدحسام اما خیره میشود به او و بدون اینکه نگاهش را بردارد به تلخی میگوید.:«در خانه ما همیشه به روی همه بازه. هرکس دوست داشته باشه به میل خودش میاد و به میل خودش میره.هیچ وقت هم نه من و نه برادرم کسی رو با زور و اجبار یا دوز و کلک وادار به کاری نکردیم.حبیب آقا هم اگر کاری کرده مسئولیتش با خودشه نه با برادر من و نه حتی برادر خودش!
ساواکی و حمید چند دقیقه دیگر می مانند و صحبت میکنند. کمی پرس و جو،کمی تهدید،کمی تشویق ،و بالاخره وقتی میبینند سید حسام وا نمیدهد میروند.
کمی که دور می شوند سید حسام برمیگردد داخل خانه و در را می بندد. قلبش هنوز با بی تابی می تپد. ذهنش پر از سوال های بی جواب.
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻ما صاحب داریم ...
🌟 برشی از روایتگری بازمانده ی کانال کمیل، حاج نادر ادیبی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
📍اینجا مرکز دنیاست...
#گلزارشهدا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـید محسن حججــۍ:
نمیدانم چه شدڪه سرنوشت
مرا به این راه پر عشـق رساند!
بدون شڪ #شیــرحلال مادرم
#لقـــمهحــلال پــدرم و انتخاب
#همســـرم در آناثر داشتهاست
🕊🌷🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb