eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
📷شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد ▪️شهید سپهبد علی صیادشیرازی شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۷۸): عظیم ترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش هدایت و عاقبت بخیری می پندارم. ▪️شهید سپهبد قاسم سلیمانی (شهادت ۱۳ دی ۱۳۹۸): والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [ رهبر معظم انقلاب است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. 🌷۲۰ فروردین سالروز شهادت صیاد شیرازی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ| راوی راه آسمان 🔸 میگفت: این جوانهای ما به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷علاقه عجیبی به امام زمان(عج) داشت. هر وقت می شنید یکی از رزمندگان با امام زمان(عج) ملاقات داشته هر جور که شده، خودش را می رساند و صحت و سقم آن را می پرسید و در دفترش می نوشت، شرح زیارت یکی از رزمندگان زرقانی را اینگونه نوشته بود: ... بعد از پایان نگهبانی در باران آمدم و دو رکعت نماز شب خواندم. نم لباس ها تمام بدنم را به لرزه انداخته بود، حالتی در من پیدا شده بود که خوابم نمی برد. شروع کردم به خواندن دعای فرج و صدا زدن آقایم امام زمان(عج). می گفتم:آقا من بدون لباس ماندم و با بدن خیس خوابیدم. ناگهان فضای تاریک سنگر روشن شد. دستی از درون نوری خیره کننده بیرون آمد و لباسی به طرف من گرفت و گفت:بگیر برادر! گفتم شما که هستید؟ گفت: همان که صدایش می زدی. تا لباس را گرفتم سنگر در تاریکی فرو رفت، اما بوی عطری در سنگر پیچیده بود که تا چند سنگر اطراف هم شنیده می شد... من[خان¬میرزا] خودم رفتم و آن لباس را زیارت کردم، هنوز بوی عطرش در مشامم هست. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻امام خامنه‌ای: این مرد سرافراز سعادتمند، که به دست سیاه‌روترین عناصر و چهره‌ها به شهادت رسید. انسان صادق و ذاکر و خاشع و با اخلاصی بود که برای خدا کار می‌کرد و در دوران جنگ و بعد از جنگ وظیفه خود را انجام داد. ۱۳۷۸/۱/۲۳ 🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 ✍روزه در کویر 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم. مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از نبود... 🌹 ❣❣❣❣❣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
امضای صیاد دلها سپهبد شهید علی صیاد شیرازی🌹 🕊 🔹من کان لله... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 محمد اسلامی نسب 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱خاڪ‌جبهہ‌هنوززمزمہ‌های‌مناجات ✨قنوتِ‌عاشقانہ‌ترین‌نمازهارابخاطردارد.. قنوتی‌ڪہ‌ذڪر:🤲 «‌اللهم‌ارزقنی‌توفیق‌شهادةفی‌سبیلڪ» نخستین‌دعای‌آن‌بود♥️🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹روزی در جوار ایشان و با یکی از آشنایان که در رشته پزشکی درس میخواند در خیابان از کنار حفاری بسیار عمیقی که برای ساخت و تاسیس پاساژ ایجاد شده بود گذر میکردیم، شهید سید محمدحسن از آن دانشجوی پزشکی سوال کرد ، اگر الآن در این حفاری عمیق پرتاب شویم چه میشود؟ دانشجو بر اساس دانشش پاسخ داد که اگر از ناحیه سر پرتاب شویم دچار ضربه مغزی و اگر از ناحیه شکم دچار پارگی کبد و طحال و ..... خلاصه توصیح کامل داد.... شهید در نهایت آرامش و متانت با تمام وجود سخنان دانشجو را گوش کرد و سپس با آرامش کامل و وقار تمام و تمام وجود پاسخ داد: "آنچه خدا بخواهد همان میشود". 🔹در پیام وصیت گونه اش که در قالب نامه ای ارسال کرده بود نگاشت : " ما سرنوشتمان را بخدا سپرده ایم هر چه مورد رضای خدا باشد سر تسلیم در مقابلش فرود می آوریم" سید محمد حسن هاشمی 🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صحبت‌های مردم درباره » رو بشنوید؛ حقیقتا درست گفتند که کسی شهید میشه که شهیدانه زندگی کرده باشه ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. یادم هست روزی که می‌خواست راهی سفر حج شوداز همان اول گفت:« پولی با خودم نمی برم که مجبور نباشم چیزی بیاورم حیفم می آید پول این مملکت را توی جیب سعودی ها بریزم» از سفر حج که برگشت هیچ چیز با خود نداشت به جای ضبط صوت آن را هم از او خواسته بودم. در جای دیگر قرار بود زمینی ۵۰۰ متری به او بدهند ولی او با وجود داشتن چهار فرزند و علیرغم خانه‌ای که از خودش نداشت حاضر نشد آن را تحویل بگیرد.خیلی با او صحبت کردم اما قانع نشد و سر انجام با اصرار زیاد زمین کوچکی گرفت که نیمی از آن را ساخت و بقیه را پس از شهادتش تکمیل کردیم. مثل حاجی کم بودند.شاید اگر سالهای سال هم بیندیشیم نتوانیم کمترین عیب و نقص را در رفتار او به خاطر بیاورم. مرد بود و اهل عمل. حالا که سالها از شهادتش گذشته است آرام جان و سبک که روحی من است. قبر مطهرش در دارالرحمه شیراز است هرگاه به آنجا می روم احساس می کنم بهترین جای دنیا هستم و دارم در بهشت قدم میزنم همانجاست که همیشه لبخند شیرین چهره با وقار و نگاه نافذش را پیش رو میبینم. لبخندی که حکایت وصال شیرین اوست.چهره‌ای که چکیده بهشت است و نگاهی که هنوز هم ساده و بی ریا است. همیشه فکر می کنم که دارد زندگی می کند آن هم در دنیای حقیقی.نه مثل ما که از حرکت باز ایستاده ایم و از زیر خاک دان زمین شده ایم. به همین خاطر از روح بلندش مدد می گویم و از خدا می خواهم استقامت و تقوایش سرمشق زندگیم باشد. اندوه بزرگ مردی چون حاج مهدی آتشی نیست که به خاکستر نشیند و من هنوز که هنوز است در دور جای خاطراتم او را میبینم با قامتی افراشته و چهره‌ای پر تراودکه آرام آرام قدم برمی‌دارد و در هاله ای از نور محو می‌شود . ⁦✔️⁩پایان روایت عموی شهید دارد 🍃🌷🍃🌷 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻شهیدصیادچرا صیاد دلها شد؟! اگه میخوای زود به خدا برسی؛ بعضی از راه ها ظاهرا سخت و طاقت فرساست اما رسیدن به خدا نزدیکتره... شهادت یعنی زندگی کن؛ اما فقط برای خدا... پس اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خدا... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷قبل عملیات بود. در صف نماز جماعت نشسته بودیم، که خانمیرزا آمد. خانمیرزا فرمانده گردان دیگری بود، اما قبل از عملیات آمده بود به من و پدر که در این گردان بودیم سر بزند. تا وارد محل نماز شد، دیدم پیش نماز که روحانی بود و جلو نشسته بود، از جایش بلند شد و به خانمیرزا تعارف کرد که جلو بایستد. بالاخره حاج آقا موفق شد و خانمیرزا جلو ایستاد و نماز به امامت ایشان برپا شد. بعد از نماز خانمیرزا شروع کرد به صحبت. از حضرت رسول الله(ص) گفت تا آقا صاحب‌الزمان(عج). چنان صحبت‌های غرا و پرشوری کرد، شور و ولوله‌ای غیر قابل وصف در همه افتاد. به خصوص صحبت‌های زیبایی که در باب حادثه‌ی عاشورا و شهادت آقا اباعبدالله(ع) گفت. در من هیجانی ایجاد شده بود که دوست داشتم هر چه سریعتر ماشین‌ها بیایند، به سمت منطقه بروم، در راه خدا بکشم و کشته شوم! همه زمزمه می‌کردند، این بار دیگر باید برویم و شهید شویم. در آن عملیات پدر تیربارچی بود و من هم کمکی‌اش. در آن عملیات هم من مجروح شدم، هم پدر، هم خانمیرزا! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻شهیدسیداحمدپلارک: خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمی‌کردی و تو یاریم نمی‌کردی به این‌جا نمی‌آمدم و اگر تو ستارالعیوبی را برمی‌داشتی می‌دانم که هیچ‌کدام از مردم پیش من نمی‌آمدند، هیچ بلکه از من فرار می‌کردند حتی پدر و مادرم. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش. یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد. حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم. گفت: دارم می رم زیارت شاهچراغ(ع) قرار بود توی راه سونوگرافی بابا رو بگیره، برای همین نماز دیرتر رسیده بود حسینیه. پسر عموم می گفت: اصرار کردم که وایسا با هم می خونیم، من کار دارم. گفته بود: خیلی دیر شده باید نمازم رو بخونم. چند دقیقه ای از ورودش نگذشته بود که صدای انفجار فضا رو پر کرد . ' شهدای بمب گذاری ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷🌱🌹🌱🌷🌱🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
همسر بی بدل حضرت طاها او بود لایق مادری أم ابیها ۜ او بود نور را آینه هر آینه تنها او بود مصطفی آن همه تنها شد اما او بود 🥀 (س)🥀 . 🥀 🏴🏴🏴🏴
🌙 🗓 🌹 مریم رحیمی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⛅صباحڪم بالخیر! ما را هم از رزق آسمانی تان نمکـ گیر ڪنید...✨ *ڪہ عاقبتمان بالخیر شود... و شهادتـــــ هم،عاقبتـــ بہ خیرشدن استــــ ... شاید رزق امروزمان رانوشتند: !..🕊️🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
در سفر مكه همراه حاج مهدي بودم. به هر مقام كه مي‌رسيديم، حاج مهدي در عبادت و ‌نماز کم نمی گذاشت و مشوّق و همراه خوبي برای ما بود. رسم است زمان احرام بستن، حاجي بايد لباس‌هايش را با حوله­ی سفيد عوض كند و لبيك بگويد تا مُحرم شود. همه‌ اين كار را با خوشحالي و سرعت انجام مي‌دادند، اما حاج مهدي حال عجيبي داشت. حوله را پوشيده بود،‌ اما لبيك نمي‌گفت. حدود نيم ساعت فقط گريه مي‌كرد و نماز مي‌خواند. گفتم: «حاجي سريع لبيك را بگو تا حركت كنيم، دير شد.» گفت: «من نمي توانم دروغ بگويم. لبيك كه مي‌گويم، بايد از ته قلب باشد و من هنوز آمادگي آن را پيدا نكرده‌ام.» نيم ساعتي گذشت تا بالاخره راضي شد و گفت: «لبيك، اللهم لبيك.» 🎊🎊 🌷🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. ⁦✔️⁩به روایت خانم مرادی همسر شهید ۱۶ سال بیشتر نداشتم.کم سن بودم و راه و رسم زندگی و پیچیدگی های آن هیچ چیز نمی دانستم. اگر کسی به خواستگاری می آمد پدر و مادرم بدون تحمل پاسخ منفی می دادند.نیم که من می‌خواستم با آنها مخالف بودند یا این که انتظار زیادی داشتم. اصلاً به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم ازدواج بود و زندگی مشترک.برای من ازدواج کردن به معنی ورود به عرصه ناشناخته بود که علاقه ای به درک و فهم آن نداشتم. مهدی پسر خاله ام بود. چند سالی در نزدیکی ما در خانه اجاره ای زندگی می کرد. باروحیه و اخلاقش تا حدودی آشنا بودم. اما تصور نمی کردم به خواستگاری من بیاید.او ۱۰ سال از من بزرگتر بود و مثل یک برادر به او نگاه می کردم.ولی تقدیر این بود من شریک زندگی او شوم و او شریک که نه بلکه همه زندگی من بشود. به من روح ببخشد، زندگی ببخشد و صداقت و پاکی بیاموزد.اگرچه اندکی بعد به تماشای پروازش نشستم با دلی شکسته با آن وجود نورانی او وداع کردم و با رویایی زودگذر و مالامال از خاطره های شیرین تنها ماندم. اوایل سال ۵۸ بود که برادر بزرگتر مهدی مسئله ازدواج ما را پیش کشید.من طبق معمول باید جواب منفی میدادم و پدر و مادرم هم فکر دیگری نداشتند.اما قضایا طوری به هم گره خورد که راضی به ازدواج شدم. در این میان آنچه که بیشترین تاثیر را در پذیرش من داشت اخلاق شایسته و رفتار متین مهدی بود.هنوز یادم نرفته که آمد و با ادب و تواضع بسیار چند کلمه‌ای با من صحبت کرد. من حرفی نمی زدم و ساکت بودم از این رسم و رسومات هم چیزی بلد نبودم و برایم تازگی داشت. اما حرف هایی زد که به دلم نشست. حرف هایی تازه که تا آن موقع کمتر شنیده بودم.آنجا بود که روزنه ای به رویم گشوده شد و از پنجره دید مهدی به آسمان آبی زندگی نگریستم. خیلی زود کارها انجام شد و ازدواج کردیم.او در امور صنایع فلزی تبحر داشت و صداقت و درستکاری اساس کارش بود.با وجود او و صفا و صمیمیت در زندگی به کام ما شیرین بود و نگرانی نداشتیم. برای هر چیز در زندگی برنامه داشت. صله رحم ،حضور در مجالس دعا،کار و تلاش،فداکاری و ایثار،خلاصه برای همه چیز. با این حال به خاطر التهاب و نگرانی‌های آن سال ها و حضور گروه های منحرف و خطراتی که جامعه را تهدید می کرد،در تمامی زنهای انقلاب حضور پیدا می‌کرد. با روحانیت ارتباط تنگاتنگی داشت و به عنوان یک انسان متعهد برای حفظ ارزش های انقلاب با جدیت تمام می کوشید.از همین رو پس از چند ماه که از ازدواجمان گذشته بود وارد سپاه شد و روند تکامل خود را از آنجا دنبال کرد. دارد 🍃🌷🍃🌷 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷شب عملیات والفجر 1 بود. تیربارچی دشمن راه را برگردان ما سدکرده بود. خاموش کردن آن جرأت و جسارت خاصی می خواست. خود فرمانده گردان، خانمیرزا، پیش قدم شد و با رشادت از میان خط ممتد گلوله های تیربار شروع کرد به دویدن. انگار تیری که از چله کمان رها شود، با سرعت خود را به سنگر تیربار رساند و تیربارچی را به درک واصل کرد. سریع خودمان را به او رساندیم. با خرسندی از پشت سر گذاشتن تیربار، ناغافل به میدان مینی رسیدیم که نه در آن معبری بود و نه در گردان ما تخریب چی! مستأصل ایستاده بودیم، که خانمیرزا بی مقدمه شروع کرد به سمت دیگر میدان مین دویدن. در میدان مین می دوید، گرد و خاک و دود و آتش بود که پشت خانمیرزا به آسمان بلند شد... گرد و خاک و دودها که به زمین نشست، دیدیم خانمیرزا از میدان مین عبور کرده و یک معبر هم برای عبور ما پشت سرش باز شده است. وقتی از جای پای خانمیرزا از میدان عبور کردیم، دیدیم خانمیرزا شده یک پارچه خون. از پشت سرش ترکش نشسته بود تا پشت پایش، اما راه را باز کرده بود.. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢وقتی در جمع فاطمیون قرار می‌گرفت، یک به یک با نیروها روبوسی می‌کرد. وقتی به او می‌گفتم: حاجی نیازی به این کار نیست. حاج قاسم می‌گفت: در بین بچه‌ها شاید کسی از اولیای الهی باشد. راوی: یک تن از فرماندهان ارشد فاطمیون 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75