*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_مهدی_زارع*
* #نویسنده_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_پانزدهم*.
✅به روایت محمدنبی برزنده .همرزم شهید
حاجی دوربین به دست کنارم نشسته و نیروهای دشمن را زیر نظر دارد. دشمن بی مهابا جلو و جلوتر می آید. هدف آنها تسلط و تنگه و دور زدن خاکریز است.
به چشمان ریز و نافذ حاجی نگاه میکنم به نظر میآید جاده تاکتیک دشمن شده است . آرپی جی را برمیدارد و به طرف تنگه می دود.شلیک گلوله ها و انفجارهای مهیب مانع می شود که همراهش باشم. مثل اینکه عراقیها مطمئن هستند که ما دیگر قادر به حفظ خط نیستیم.تعداد بچه ها و مهمات کم است و به نظرم تا دقایقی بعد خط سقوط میکند. به اطراف نگاه می کنم اثری از حاجی نیست. فقط دود است و آتش و صدای انفجار. دلشوره بر قلبم سنگینی میکند. راهی را که حاجی رفته پیش میگیرم و میروم. شاید بتوانم کمک حالی برایش باشم.
به تپه بلندی که مشرف به تنگه است میرسم و چشم چشم می کنم و دنبال حاجی میگردم.
چند بسیجی در تنگه مقاومت می کنند.تانکهای عراقی بارانی از آتش بر سر ما می ریزند به طوری که شدت آتش خاک را به خطی سرخ تبدیل کرده است.
مات و مبهوت دلاوری بسیجیها هستند که یک باره همه چیز عوض میشود. از طرف خاکریز خودی آتش شدیدی به سوی دشمن روان می شود.روشنای امید به قلبم می تابد و به نظرم می آید که نیروهای کمکی رسیدهاند. نفس راحتی میکشم .رو برمیگردانم آتش و دود از تانکها و نفربرهای دشمن زبانه می کشد.حاج مهدی را میبینم که روی تپه کنار صندوق ای زانو به زمین زده و با هر فریاد الله اکبر نارنجکی را به طرف نیروهای دشمن پرتاب می کند.سراسر وجودم را خوشحالی پر می کند با لذت به صحنه نگاه می کنم. صحنه جنگ برای عراقی ها گرداب مرگ است ،پا به فرار گذاشته اند.
مدتی میگذرد هوا تاریک میشود و صحنه درگیری را سکوتی مرموز فرا میگیرد. برای لحظه ای فکر می کنم تمام اینها را در خواب دیدم.
اثری از نیروهای خودی نیست. اجساد دشمن در گوشه گوشه منطقه افتاده است.در میان دودی که با باد می رود حاج مهدی را میبینم که اسیر را جلو انداخته می آید. با خوشحالی به طرفش میدوم.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار کاجی از همرزمان حاج قاسم: #حاج_قاسم به شهید فخری زاده اجازه نداد برای زیارت به عراق برود و گفت مثل من زیاد است اما شما جایگزین ندارید.
#شهیدفخری_زاده
#حاجقاسم
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫
🌷خیلی ما سه فرزند آخر خانواده را دوست داشت و حواسش به تربیت ما بود. به من می گفت "صد من گلاب"، به خواهرم می گفت "صد من نمک" و اسم برادرم هم "خمپاره" بود. وقتی شیطنت میکردیم، کافی بود تنها یک گوشه چشم به ما بیاندازد، آب می شدیم و در زمین فرو می رفتیم و این سخت ترین تنبیه اش برای ما بود. نُه سالم بود. نیمه شب از خواب پریدم. چشمم به جای خالی خانمیرزا افتاد. دنبالش گشتم. دیدم گوشه ای نماز می خواند. کنار سجاده اش خوابیدم و محو نماز خواندنش شدم. بی صدا در نماز اشک می ریخت و همه بدنش می لرزید. یک ساعتی بی آنکه متوجه حضور من شود نماز می خواند. بعد نماز چشمش به من افتاد. گفت صد من گلاب اینجا چی کار می کنی؟
گفتم داشتم نگاه می کردم یاد بگیرم. با محبت دستی به سرم کشید. گفتم: چرا این وقت شب نماز می خوانی؟
انگشتش را گذاشت روی بینی و گفت: هیس! به کسی نگی ها، بعضی وقتها خوبه آدم این وقت شب، نماز بخونه و با خدا صحبت بکنه! تو هم همیشه سعی کن نصف شب ها بلند شی و نماز بخونی، این طور به خدا نزدیکتر میشی.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #ڪلام_شـھید | #صبر
🌟در زندگی، آدمی موفق تر است که، در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد
و کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود ...
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ازشناسایی آمد و خوابید..
بچهها چون میدونستن خسته اس، بیدارش نکردن
✨بیدار که شد با ناراحتی گفت:
"مگر نگفتم نمازشب بیدارم کنید؟!"
آهی کشید وگفت:
"افسوس
که آخرین نماز شبم قضا شد.."😔
فردایش مهدی شهید شد.🕊
#شهیدمهدیسامع
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #مناجات شهدایی
🔻شهیداحمدعلینیری:
شکر پروردگار عالمیان که ما را برانگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد.
و رسولان متعددی بلاخص رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم ره گشای خوبی در این جهان باشیم در مقابل شیاطین.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 #ماه_رمضان
🗓 #دعای_روز_شانزدهم_ماه_رمضان
🌹 #یادشهید عباس دوران
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
📹 #کلیپ ...
🤲 #دعای_روز_شانزدهم _ماه_رمضان
🕌 #دعای_ماه_مبارک_رمضان به نیابت و هدیه به شهدا
📡نشردهید
🔹🔸🔸🔹🔸🔸🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨مسیر
روشن است ،
مقصد!!
مستقیم ،
بهشت...❤️💚
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🌸
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#یادﺷﻬﺪاﻱﺷﺠﺎﻉ_اﺭﺗش....
💢شهید ارتشی که صدام را تحقیر کرد...💢
🌷صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان ) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد.
تنها ۱۵۰ دقیقه پس از این مصاحبه صدام،علی به همراه شهید عباس دوران و شهید علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند!
در یک مستند جنگی، معاون نیروی هوایی امریکا خطاب به صدام گفت: آسمان ایران عقابهایی همچون علی خسروی و عباس دوران دارند باید خیلی مواظب بود!
#شهیدعلی_خسروی
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺎﺱ_ﺩﻭﺭاﻥ
#شهدای_فارس
#شهدای_ارتش
#ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ 🌹
🌷🥀🌷🥀
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_مهدی_زارع*
* #نویسنده_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_شانزدهم*
✅به روایت محمدنبی برزنده .همرزم شهید.
خورشید خود را بالا میکشد و نورش را در دشت پهن می کند.علف ها با باد می رقصند مثل اینکه آنها هم از این پیروزی شاد هستند.
حاجی میخواهد محل درگیری را ببیند. همراهش میروم. جنازه های عراقی روی زمین افتاده است. بسیاری از آنها هیچ اثری از زخم در بدن شان نیست.اتفاقات شب قبل و جسدهای بی زخم برای معمای هستند که در جوابش می مانم.
به حاجی نگاه می کنم آرام پیش می رود و اطراف را جستجو می کند. مطمئن هستم او از اراضی آگاه است که من نمیدانم.
می پرسم: «حاجی دیشب اینجا چه اتفاقی افتاده است؟»
سر تا پایم را برانداز می کند و می گوید: «خودت که بودی؟»
میگویم: «اما شما بهتر از من میدونید!»
صدایش را کلفت میکند و میگوید؛:«ما که باهم بودیم چی برات معما شده؟؟»
تو چشمهایت از نگاه می کنم و می گویم:
_خاکریز ما داشت سقوط می کرد اما یک مرتبه همه چیز عوض شد!!»
حاجی نگاهش را از دشت بر میدارد نفس عمیقی می کشد و می گوید:
_تاحالا امداد غیبی ندیدی؟!
تعجب میکنم و میگویم:
_یعنی میخوای بگی از نیروی کمکی خبری نبود؟!
میخندد و میگوید:
_خبری که بود اما نه از آن جنسی که تو فکر می کنی ! راستش دیشب خیلی تلاش کردم تا بدونم آتش سنگین از کدام طرف به سمت عراقی ها میاد. از خیلی ها سوال کردم جوابی نگرفتم.در حالیکه اسرای عراقی می گفتند به خاکریز شما که رسیدیم با نیروهای زیادی روبرو شدیم که اصلاً انتظارش را نداشتیم.
حاجی لحظه ای سکوت میکند بعد دوربین را به چشم می گذارد و به روبرو نگاه میکند و میگوید:
_«گرچه ما خیلی دیر باور ایم و این دنیا حسابی اسیرمان کرده.اما از همان لحظه اول متوجه شدم که حوادث خارج از اراده و قدرت ماست و کسان دیگری دارند به ما کمک می کند»
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻وقتی تمام امیدت خدا میشود، بهشت را میبینی با یک فانوس...!
حکایت غواصان در شبهای شناسایی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫
🌷من زن داشتم، جانمیرزا هم همینطور. هر دو به اصرار خانمیرزا ازدواج کرده بودیم، اما خودش که بزرگتر از ما بود هنوز مجرد بود. کنار سفره نشسته بودیم، همه خانواده بودند. شوخی و جدی به خانمیرزا گفتم: کاکا شما بزرگتر از ما هستی. وقتش شده شما هم ازدواج کنی.
چشمش به سفره بود، دیدم رنگ و رویش سرخ و سفید شد. گفت: کاکا چی میگی، به خود خدا قسم تو این چند سالی که شما ازدواج کردید، من هنوز یک بار صورت همسر شما را هم ندیده ام.
راست می گفت یاد ندارم در این چند سالی که ما ازدواج کرده بودیم و در یک خانه زندگی میکردیم، پای یک سفره غذا می خوردیم، یک بار توی صورت همسرهای ما نگاه کرده باشد. حتی اگر در خیابان آنها را می دیدید، تا صحبت نمی کردند، نمی شناخت!
همانطور که سرش پائین بود گفت: من حتی شرم می کنم به صورت زنی که قرار است با او ازدواج کنم نگاه کنم!
همان جور که چشم به زمین دوخته بود ادامه داد: ان اشالله ازدواج من با حورالعین های بهشت است!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
「🌸🕊」
#درمحفلشھدا..
-میگفت:همهگلولھهایجنگنرم،
مثلِخمپارھشصتهست
نهسوتدارھنهصدا!
وقتیمیفهمیماومدهڪھفلانیدیگه
هیئتنمیاد،
فلانیدیگهچادرسرشنمیڪنھ!
#شهیدحجتاللهرحیمی🌱
🔰#کلام_شهید | #آرزوی_شهادت
🌟شهید نور الله اختری : گفتم:« ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟»
قدری فکر کرد و گفت:« هیچی»
گفتم:« یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه»
گفت:« یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم.
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلكــــ....
#شهادت_آرزومه
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🤲 نجوای عاشقانه شهید احمد دادستان
✍️ پروردگارا!
هر چند گنهکار و با کوله باری پر از معصیت و با کوری چشم و با کری گوش در نزد تو دعا می کنم، ولی ...
#ماه_رمضان
#ماه_توبه
#شهدا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 #ماه_رمضان
🗓 #دعای_روز_هفدهم_ماه_رمضان
🌹 #یادشهید مجتبی ذوالفقاری نسب
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
📹 #کلیپ ...
🤲 #دعای_روز_هفدهم_ماه_رمضان
🕌 #دعای_ماه_مبارک_رمضان به نیابت و هدیه به شهدا
📡نشردهید
🔹🔸🔸🔹🔸🔸🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊شهدا عاشق اند
❤️معشوقشان خداست
شاگردند
معلمشان #حسین علیه السلام است💚
معلم اند...
درسشان #شهادت است🌷🕊️
مسلح اند سلاحشان #ایمان است
🍃مسافرند،مقصدشان لقاءالله است
مستحکم اند،تکیه گاهشان #خدا است
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
رو به مسؤلینی که خبر شهادت حسین را اورده بودند گفتم, من می توانم پسرم را شناسایی کنم. مرا بردند کنار شهیدی که امده بود. لباس روی سینه اش را کنار زدم. اشک در چشمانم پیچید. گفتم خودش است حسین من!
گفتند چطور؟
گفتم پسرم عاشق امام حسین بود, در کودکي وقتي برای عزاداري سرور و سالار شهيدان به «مسجد جامع سعادت آباد» مي رفت آن قدر با دستانش محکم بر سينه مي زد که جاي انگشتانش بر روي سينه ي سمت چپ او باقي ماند!
#ارتشی_شهید حسین باقری
#شهدای_فاﺭﺱ🌹
#ﺷﻬﺪاﻱاﺭﺗﺶ
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_مهدی_زارع*
* #نویسنده_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_هفدهم*
✅به روایت سید محمد سجادیان (همرزم شهید)
هنوز شب به نیمه نرسیده بود.باد پاییزی هو کنان خاک و خاشاک را به این طرف و آن طرف می پراکند.نخل ها زیر نور منور ها روشن به نظر میرسند و سوت خمپاره گوشها را بر کرده است.
زیر نور مسی فانوس شیشه ای نشسته ایم که پت پت میکند و آزارمان می دهد. بخاری نفتی همچنان بی وقفه می سوزد. آتش بی امان دشمن یک لحظه قطع نمی شود. حاج مهدی با همان و وقار همیشگی برای مان حرف میزند:
«الحمدلله حالا که بنیصدر ملعون گورش را گم کرده و آبادان هم از محاصره درآمده و فرماندهان جنگ در فکر هستند که همین روزهای حمله بزرگی را ترتیب بدهند. ان شاالله ضربه جانانهای به بعثی ها می زنیم و این جنایت کار ها را می کنیم بیرون»
چنان گرم شنیدن حرفهای حاجی هستم که بیرون رفتن رسول (شهید رسول گلبن حقیقی) را نمی فهمم اما چیزی نمی گذرد که دلواپس می شوم.
یک چشمم به حاجی است و یک چشمم به پتویی که به در سنگر آویزان است.۱ منتظرم پتو کنار برود و رسول داخل شود.در خیالم میپیچد که دیروز دستور داده بودند و امکان به جز نگهبانان کسی در محوطه رفت و آمد نکند.خودروها امروز کمتر به چشم می آمدند و چند تا از بچه ها که زخمی بودند سرپایی مداوا شدند.
یک هفتهای از پیروزی ما در عملیات طریق القدس میگذرد و عراقیها سعی دارند هر طور شده این شکست را جبران کنند.
رشته افکارم با صدای انفجار مهیبی پاره می شود.سنگر به سختی می لرزد و همه به گوش دیوار پناه میبریم نظرمان را میان دستهای پنهان می کنیم.
از بوی باروت و دود که به داخل سنگر هجوم می آورند می فهمیم که خمپاره نزدیک سنگر فرود آمده است. به هم خیره می شویم.یاد رسول میافتیم و سراسیمه بیرون می دویم.
نالهای همه را به طرف خود میکشد حدس مان درست بود، خون از پای رسول فوران می کند.
دستپاچه میشویم خاجی بدون توجه به اضطراب ما کار خودش را می کند. پیراهنش را در می آورد و می گوید: «آقا رسول چیزی نیست»
رشته ای را محکم روی آن می بندد و خیلی خونسرد از ما میخواهد که رسول را به داخل سنگر ببریم.
رسول را داخل میبریم بعد هرچه می گردیم از حاجی خبری نیست. بیرون سنگر صدایش میزنیم از این و آن می پرسیم اما جوابی نمی گیریم.حال رسول لحظه به لحظه بدتر می شود و ما در نگرانی حاجی، او را فراموش میکنیم.
یکی از بچه ها, امدادگری را بالای سر رسول میآورد که وضع پای رسول را ببیند .
امدادگر پای رسول را که می بیند بیشتر از ما نگران میشود و میگوید: «با این خونریزی امیدی به زنده ماندنش نیست توی این موقعیت هم که ماشین نداریم..»
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای شهید حاج قاسم سلیمانی در جمع مدافعان حرم نیروی هوایی ارتش
✍اگر این مجاهدت خلبانها نبود، در سوریه صد در صد ما این توفیق را نداشتیم. آن چیزی که به عنوان حماسه خلبانان [نیروی هوایی ایران] در سوریه اتفاق افتاد، با حماسه مجاهدین در زمین برابری می کرد.
🇮🇷 به مناسبت ۲۹ فروردین، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران
#ارتش_انقلابی
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫
🌷خانمیرزا رئیس تربیت بدنی مرودشت بود، منم یک کارمند پائین اداره. یک روز گفت: چیه سید، تو همی! آهی کشیدم و گفتم: چکم برگشت خورده.
بی آنکه چیزی بپرسد، ادامه دادم، می خواستم یه تکه زمین بگیرم یه سقف برای بچه هام بسازم، از یک نفر پول قرض گرفتم. حالا چکم را گذاشته اجرا!
- اعتماد به خدا و پیغمبر داشته باش، خدا می رسونه!
- آخه خدا از کجا می رسونه!
- عمو جان تو اعتماد داشته باش، خدا می رسونه!
نمی دانم چه شد که جریان چک من منتفی شد. یعنی نه از آن بدهکار خبری شد نه از حکم جلب. بعد از دو ماه هم خانمیرزا، سند یک زمین را آورد و داد به من. هر چی گفتم خانمیرزا چکار کردی چیزی بروز نداد، رفتم سراغ آن بنده خدا که چکم دستش بود. گفتم: چکی که من به تو دادم چی شد؟ گفت: تو به چک چیکار داری؟
بعد از آن، نه آن طرف چیزی از چک و تسویه پولش گفت و نه خانمیرزا چیزی بروز داد!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | #فرمانده_دلسوز
🔻جسم نحیف فرمانده گردان تکه پاره شده بود! مگر نه این که جسم گردان، جسم فرمانده آن است و جان فرمانده جان تک تک بچههای گردان! نیمی از بچههای گردان مقداد در وسط میدان، روی رملهای فکه مانده بودند. حالا فرمانده چگونه میتوانست پیر نشود! آن هم فرماندهای مثل محمدرضا...
💠عملیات والفجر مقدماتی بود! محمدرضا باقیمانده گردان را زود به عقب انتقال داده و آن گاه خود به معرکه بازگشته و سر و گوشی آب داده بود. میدان مین باز در چنگ دشمن بود. شهیدان در وسط میدان افتاده بودند. محمدرضا انگار فرزندان خود را در وسط نیروهای دشمن جا گذاشتهبود.
🔆 طاقت نیاورد، همان لحظه به اردوگاه بازگشت و یک دسته نیروی از جان گذشته تجهیز کرد. او خود راهی به قلب دشمن گشود و دسته را تا وسط میدان هدایت کرد. هر رزمنده با دلهره و اضطراب، پیکر شهیدی را به دوش کشیده و به عقب انتقال داد. شب بعد نیروها به نصف تقلیل یافتند و شبهای بعد … در آخر محمدرضا تنها ماند. اما تا انتقال آخرین پیکر شهید به عقب، باز نایستاد!
رفیق شفیق شهید همت
🌷شهید محمد رضا کارور🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ماه_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس
بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم .
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود .
فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند ، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید .
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد ، خرماهـا دست نخورده بود ، بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد .
#فدای_لب_تشنه_ات
#یاحسین
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75