❁﷽❁
پنجشنبه ڪه مے آید
باز دلتنگ #شهیدان مےشوم
بی قرارِ یـاد #یاران مےشوم
یاد #جانبازان میدان جنون
آشنایان غبارو خاڪ و #خون
یادآنانےڪه #مجنون کرده اند
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اگر دلت برای شهدا تنگ شده و هوای بهشت گلزار شهدا داری ....
همینک آنلاین شو ...⬇️
💢پخش مستقیم و قرائت زیارت عاشورا از گلزار شهدای گمنام شیراز :
https://heyatonline.ir/shohada.gomnam
🔰 #کلام_شهید | #پنجشنبه_های_دلتنگی
🔻شهید سید مرتضی آوینی: «عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم».
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃از همینجا سلام میدم
🍃به حنجر بریده
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
#کربلا می خواهم....
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_امام_زمانم 💚
✨ ای ڪه روشن شود
🌤️از نـور تو هر صبح جهان
✨روشنـــای دل من
💫حضرتـــ خورشـید سلام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 💚
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
گفتـــم :بیاجاے من برو حج واجــب!
گفت: به شــرط اجازه جبهه!
بعد از شهــادت ســه برادرش نه مسئولین اجازه می دادن به جبهه بره نه من دلم میــومد.
جلو فرمانده سپاه از من تعهــد کتبے گرفت و رفــت حج.
ازحج ڪه برگشــت،یڪی دو روز مانــد و رفت جبهه،اولین و آخرین بارش بود!
شــد چهارمین #شهــید خانواده ....🌹
#شهــید عیــن الله اکبرے باصرے
#سمت: فرمانده گروهان، گردان قمر بنی هاشم- تیپ امام حسن(ع) استان فارس
#شهادت:شلمــچه_کربلای۴
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی سردار بی سر
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید حاج عبدالله اسکندری
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #این رجبیون برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) و از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz/12177
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/j7ml1
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۸ خرداد تمدید شد⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به 8 نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
شهید اسکندری.pdf
38.79M
نسخه پی دی اف کتاب "این رجبیون" زندگینامه و خاطرات سردار شهید حاج عبدالله اسکندری👆
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_یازدهم*
دایی نیز فراموش نشده است .آماده است که کوبه ی در می نالد.
خواهر زاده ها با احترام خاصی سلام می کنند و احوالپرسی .دایی که در ماشین قرار می گیرد ،با جعفر آقا حال و احوال می کند .جعفر آقا ژست فرماندهی گرفته و شق روی صندلی جلو نشسته است. اما بر خلاف ظاهر هستش دل مهربانی دارد و افتخارش این است که هیچوقت دیرتر از آفتاب بیدار نشده است و این تکلیف را بر همه ی بچه ها فرض کرده است که هر طور شده نماز صبحش آن را بخوانند . این را شاپور خیلی خوب می داند ، که به قول خودش خیلی اهل جانماز آب کشیدن نبوده و نیست و گهگاه اگر توانسته ، در عالم بچگی از این تکلیف پدر طفره رفته است .
زمان غیرمعمولی است برای سفر ،اما هوا خوب است . هنوز یک دهه بیشتر از پاییز نگذشته است و تقویم سال پنجاه و سه تا نیمه ورق خورده است .گشت و گذار تهران بدک نیست. اگر آدم کار خاصی هم نداشته باشد بهتر می تواند ببیند ،دقت کند ، حواسش به مردم و خیابانها باشد و با دیدن خوراکی های جور وا جور که در ذایقه به آدم فریاد می شوند ، زبان در دهان آب افتاده بگرداند و نیم نگاهی در هراس پدر و برادر بزرگتر که سخت متشرع است به سر در سینماها بیندازد .بعد هم مرکب را زین و بنزین کنند و برگردند.
اصفهان و شهرضا را پشت سر می گذارند و می رسند به دو راهی دم غروب و راهی را که ادامه می دهند به شیراز نمی رسد . به سمیرم شاید .
ناگهان آسفالت خشک و نازک به پایان می رسد بی هیچ علامتی که کنار جاده باشد .جاده ی خاکی مرکز رهوار را تقلا می کشاند .فرمان از دست راننده خارج می شود .تلوتلو می خورد .در باز می شود و کلاه دوری تا مسافتی قل می خورد و آرام می گیرد .بعد از آرام گرفتن ماشین ،مهدی و دایی و جعفر آقا را در می یابند.
شاپور هرم ملایم و سرازیر را که روی شقیقه اشحس کرد ، سرگیجه اش تمام شد.جعفر آقا بی هوش است .درست مماس با ستون فقرات درز کت دریده است و خون بیرون زده است .بدن حرکت ندارد ، اما آمیخته باناله، که البته و هم دایی و مهدی است ، به سختی نفس می کشد.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻اگرذره ای از خاک میهن به کف پوتین سرباز دشمن چسبیده باشه آن را با خون خودم پاک میکنم؛ اگر چیزی بهتر از جانم داشتم آن را فدای کشور و مردم میکردم...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷نشسته بود و گریه می¬کرد. گفتم: چی شده؟
همین طور که رد اشک از دوسمت صورتش جاری بود گفت: بدبخت شدم. همه دوستان و عزیزانم رفتند.
با دست پشت پایش زد و گفت: هرچه می¬گویم بایستید تا من هم بیایم می¬گویند نه تو باید بمانی و فرماندهی کنی!
گفت: آقای فرهمند خط شما خوبه؟
گفتم: بد نیست؟
یک مقوای سفید گذاشت جلویش، بعد شروع کرد به بریدن آن. شد پانزده تکه. گفت: آقای فرهمند اگه زحمت نیست اسم دوستان شهیدم را روی این مقوا ها بنویس، می خوام بزنم به دیوار این سنگر، تا همیشه جلو چشمم باشند!
اسم چهارده نفر را گفت. پانزدهمی هر چه کرد کسی به ذهنش نیامد. گفت تو را به حضرت زهرا بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی! نوشتم. آن را داد به یکی از همسنگرانش و گفت نگه دار.
بعد کربلای 5 که به سنگرش رفتم، دیدم اسم او هم بین جای شهدا چسبانده شده است.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #کلام_شهید | #نَفْس_انسان
💠خويشتن را در قفس محبوس می بينم و می خواهم از قفس به در آيم. سيمهای خاردار مانعند. من از دنيای ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم.
"شهید محمد ابراهیم همت"
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #پیام_فرمانده | #راه_شهدا
🔻امامخامنهای:
راه شهدا را ادامه بدهیم یعنی چه؟!
اگر میگوییم راه شهدا را باید ادامه بدهیم، یعنی این احساس که اسلام و انقلاب اسلامی، به تلاش و مجاهدت و صبر ما نیازمند است. این احساس، همان احساسی است که شهدای عزیز ما را از خانه و کاشانه و آسایش و درس و کار و تلاشهای روزمرهی زندگی جدا کرد و به جبهههای نبرد کشانید.
۱۳۷۰/۱۱/۳۰
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱خنده هاشان
خاڪی بــود...
گریه هاشان
آسمـــــانے... ✨
🌱بےریا و خاڪے
ڪہ باشـــــی ،
آسمــــــــانےها
خـاطرخواهت مےشونـد ..❤️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🔰برای دریافت تخصص به آلمان رفت. پس از بازگشت به ایران، به جای پیدا کردن شغلی، به دامن روحانیت و مذهب پناه آورد.
این طلبه ی دانشمند که خسته از منجلاب فرهنگ غرب، به مذهب پناه آورده بود.
🔰غذای او جز نان خشک و پنیر یا خرما، چیز دیگری نبود. با پای پیاده یا با دوچرخه به روستاهای اطراف شیراز می رفت. اغلب، مجانی برای روستاییان وعظ می کرد.
🔰اگر مبلغی، روستاییان به او می دادند، به آیت الله دستغیب می داد، تا در امور خیریه هزینه کندـ پدرش می گوید:هر وقت به خانه ما می آمد، نان خشک و خرمایش را می آورد، و از غذای ما، چیزی نمی خورد.
🔰شهید محراب ایت الله دستغیب در خصوص شهید فرمودند: نوافلش ترک نمی شد، تهجدش ترک نمی شد، در اخلاقیاتش، روز به روز روحانیتش زیادتر، تواضعش و ادبش بیشتر.
اخلاص که اصل سعادت و روحانیت است که اگر او نباشد، اسم روحانیت را نباید رویش گذاشت، در آن جهت هم فوق العاده شده بود.»
#شهید_منصور_بامداد
#اولین_طلبه_شهید_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹🍃🌹
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_دوازدهم*
ماشین حاضر، به کار رفتن و رسیدن،نمیخورد .
چشم می دوانند. خط گرد و غبار نزدیک میشود .جای تعارف نیست .تا شهر رضا، زحمت به ناشناس مهربان می دهند .در بیمارستان شب را به صبح می رسانند و بالاخره راهی شیراز می شوند.
عاطفه پرستار بیمارستان نمازی طبق معمول که هر وقت مریضی سر میرسد به کمکش می رود, این بار نیز به طرف آمبولانس میدود. پیش چشمش سیاه میشود هول برش می دارد .نفسش بند می آید .شاپور است با سر باندپیچی شده! با داداش مهدی و دایی! یعنی چه اتفاقی افتاده؟!
دختر بابایی باشد یا نباشد احساسش به پدر متفاوت است نوع پسران است. بدن بی تحرک جعفر آقا روی تخت قرار میگیرد و بانوی سفید پوش دورش پر میزند معاینه و درمان شروع میشود. احترام پرستار بخش نیز به کار سرعت بخشیده است .نخاع بر اثر شی تیز قطع شده است .کاری نمیشود کرد. باید تا آخر عمر با همین حالت فلج باقی بماند.
شاپور پس از بستری شدن پدر به سراغ مغازه میرود. تعمیر پمپ و اینجور چیزها .کاری که پس از سالها شاگردی امروز برای خودش ارباب شده. حالا یک ماه از مریضی پدر میگذرد و هیچ وقت نتوانسته است در ساعت ملاقات به دیدنش برود .هر شب بعد از ساعت ۸ که مغازه را بسته به عنوان برادر خانم پرستار، دزدکی وارد بخش شده است و با پدر خوش و بش کرده سر به سرش گذاشته و بعد به خانه آمده است.
روز یازدهم آبان بود ساعت ۱۰ و نیم صبح که مهدی در آستانه در ظاهر شد. حاجت به دیدن لباس های سیاه و چشم های سرخ شده و لب های آویزان برادر نبود. همین حاضر شدن همه چیز را بر قلب بی تاب شاپور ریخت. بی اختیار رنج پدر را برای دقایقی با صدای بلند گریست.
مجید مدرسه است و هم باید بیاید ساعتی بعد دست شاپور پشت سرش می افتد و از مدرسه دور می شوند. پلکهای مجید حالت متفاوتی ندارد شره آبی که از لبه حوض سر ریز کرده است از حیاط خانه هم سر ریز کرده است ویل و شیون زنان.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_سر
🎞ماجرای #شهادت شهید مدافع حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری😭
به روایت همسر شهید
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷ساعتی به آغاز عملیات کربلاي 5 مانده بود. به اتفاق عبدالقادر به شلمچه رفتیم مرا قبل از همه به خط برد تا مسیرهایی را که باید مهمات به نیروها برسانم را ببینم. زمین شلمچه خیس و گل آلود بود. عبدالقادر چشم چرخواند و نگاهش روي یک سنگر سه نفره کوچک که داخل خاکریز درست شده بود ثابت شد. رفت داخل سنگر. دنبالش رفتم. رو به قبله نشست. فهمیدم می خواهد با خدایش خلوت کند. از عبدالقادر جدا شدم و رفتم براي آوردن ماشین تدارکات. ساعتی در این خط با ماشین می رفتم و می آمدم، اما هنوز عبدالقادر از آن سنگر کوچک خارج نشده بود. رفتم پشت سنگر و گفتم: عبدالقادر، چی کار می کنی، چرا بیرون نمی آي؟
- مقامی، بذار کمی با خدام تنها باشم و عبادت کنم.
- هر چه صلاح می¬دانی!
رفتارش عجیب شده بود. عبدالقادري که خنده از لبش نمی افتاد و در هر شرایطی شوخی و مزاحش به پا بود، این اواخر هم کم حرف شده بود و هم کم خنده. بیشتر وقت هاي آزادش به عبادت و نیایش با خداوند می گذشت. می گفت: دیگه خسته شدم. پنج ساله جبهه هستم. ان شاالله که خدا، در این عملیات از من راضی بشه!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #پیام_فرمانده | #مدیون_شهدا
🔻امامخامنهای:
همهی کشور و همه ملت در درجه اول مدیون شهدا، و بعد هم مدیون خانواده شهداهستند. قدر پدران و مادران شهدا را باید دانست.»
تابستان ٩۶
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
sokhanrani.mp3
13.66M
🎙 *سخنرانی و روایت گری حجت الاسلام و المسلمین استاد شیخ علیرضاحدائق*
💢در مراسم میهمانی لاله های زهرایی
یادواره #شهید احسان حدائق
پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
#دارالرحمه_شیراز *#قطعه_شهدای_گمنام*
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ࢪفیقشهیدیعنی:😇
ٺـوےاوجِ ناامیدے..،🍂
یڪ پاࢪٺےبینٺووخـدابشھ✨
|^وجـوࢪےدستٺࢪوبگیرھ
ڪھمتوجهنشی 🌱
#کانال_کمیل💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#پیش_بینےشهیدےدررابطہ_شهیدےدیگر..
🔰هـمان روز عقد یه رازے بهم گفت...
گفت:شهـید حاج شیرعلی سلطانے را می شناسے؟
گفـتم: نه!
گفت: حاج شـیرعلے, مـداح مشهور شـیراز که تو مسجد المهدی برای خودش قبر حفر کرده بود, اون هم به اندازه تن بی سرش...
با آه ادامه داد, تن بےسرش را همـان جا دفن کردند.
گفتم خوب...
گفت: یه روز به من گفت فلانےتو ازدواج می کنے, دو تادختر گیـرت میاد بعـد هم #شهید میشے!
و من تمام این سال ها با این راز سر می کردم دختر اول امد بعد هم دومی. عزت سر از پا نمی شناخت و من ...😔
#شهید عزت الله نعمت الهی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌱🌷🍃🌹
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سیزدهم*
قبه آسمانی شاهچراغ، با رواقهای آینه بند و معطر و فضای معنوی شبستان دلنشین مسجد عتیق، بانگ خوش اذان و لرزه صدای دلنشین روحانی شهیر شهر ، در جان زلال مجید مینشست و تلفیق مقدس این طیف نور و صدا ،چیزی شبیه ایمان در ضمیر روشنش تهنشین میشد.
عطش تند تابستان در افطار دیرگاه عرق و آب گرم و شبهای ستاره باران قدر با تلاوت هزار نام خداوند او را تا بام ملکوت بالا میبرد.
نشستن در صفه ی آب زده و سایه سنگین مسجد، لطفی آزموده بود که مجید حتی می توانست در خاطرات ۱۰ سالگی از پیدا کند اما سال ۵۷ از نوع دیگری بود .
سخنان شیخ شهر که از سر درد و آگاهی بود خشم مقدس را در دل او و هم پالانانش شعله ور می کرد. آتشی که رفته رفته بالا می گرفت .در پیدا و پنهان بگومگو هایی بوده سر و صداهایی خبرهایی از این شهر و آن شهر که طاقت ها طاق شده بود. شیراز هم از این شور و شر آشوب برکنار نبود. شبگردی ،شعارنویسی، جلسات شبانه و مخفیانه پیش از بلوغ مجید شروع شده بود حالا مجید در سنی بود که می توانست در این کارها سهیم باشد با دوستانش بنشیند و نقشه بریزد گروه تشکیل بدهد و مسجد عتیق را پایگاهی کنند برای این فعالیت ها.
و این کارها قدر سرگرم شکند که سه روز از خانه غافل باشد تا اینکه سر و صداها در شهر بالا بگیرد دلهرهی به جان مادر بیفتد. به شاپور که تازه خانه جدا کرده است زنگ بزند و از او بخواهد هر طور که شده مجید را پیدایش کند.
دیشب مردم محل صدای تیر شنیدند و صدای مکرر پاکوبه هایی سنگین که به چکمه شبیه بوده است .قضیه واقعاً جدی است .راست و دروغ از در و همسایه شنیده می شود که چندتایی زخمی توی بیمارستان بستری شده اند. البته عاطفه خواهر مجید که از شیفت بیاید ماجرا روشن تر میشود .اما فعلاً مادر نگران پسر کله خراب است .دل از هزار جا می رود خیال براش می دارد دیشب اگر پلک هم زده است کابوس دیده است.
صبح سردی است. شاپور پشیمان است که چرا مغازه را باز کرده .گوشی را میگذارد و غرور لند کنان با سایه مجید می جنگد.
«آقا تابستون ریلی گشت حاضر نشد که دست کم کم ما کنه ..حالا هم که هیچ افتاده پای چند تا جوون جغله! بابا حساب تیر و تفنگ....»
با این غر و لند کردن نمیشد از حرف مادرش بگذرد باید میرفت و مجید را پیدا می کرد.
#ادامه دارد....
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_سر
📹روایت آخرین اعتکاف #شهید حاج عبدالله اسکندری
#شهید_مدافع_حرم
به مناسبت #سالروز شهادت شهید
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷
شب 20 دی 65 بود،مرحله دوم عملیات کربلای 5. وارد خاکریز نونی شکل شده بودیم. من فرمانده گروهان بودم، کنار عبدالقادر روي خاکریز نشسته بودم و روند پیشروي نیروها را بررسی میکردیم. یک لحظه دیدم قطره قطره خونی گرم کنار من به روي خاکریز می چکد. رد خون را گرفتم، از پیشانی عبدالقادر بود. ترکش فرقش را شکافته بود، اما عبدالقادر پر حرارت تر از قبل داشت فرمان پیشروي میداد.
در آن تاریکی شب، نور منورها که در خون تازه پیشانی عبدالقادر می تابید، فرق شکافته امیرالمؤمنین(ع) را در نظرم مجسم می کرد. اشک در چشمانم حلقه زد. گفتم: عبدالقادر، پیشانی ات غرق در خون ه، برو عقب، دیگه نیاز نیست شما جلوتر بیایی...
مصمم گفت: اشکال نداره، من امشب میخواهم طومار این دشمنان از خدا بی خبر را در هم بپیچم!
دیدم کوتاه نمی آید. یک کلاه پشمی پیدا کردم و کشیدم روي سر و زخمش. چند دقیقه بعد من زخمی شدم عقب افتادم اما عبدالقادر تا آخر رفت...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 #فوری/ترور شهید حسن صیاد خدایاری در تهران
💢یک منبع آگاه گفت که حوالی ساعت ۱۶ امروز یکی از مدافعان حرم در یکی از کوچههای فرعی خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفرموتورسوار با شلیک ۵ گلوله ترور شد و به شهادت رسید.
💢 این ترور در نزدیک منزل این شهید و در هنگامی که وی قصد ورود به منزل خود را داشته به وقوع پیوسته است.
💢همسر شهید جز اولین نفراتی بود که در کنار بدن خونین شهید رسید 😭😭
🔴زندگی در محلات سنتی و قدیمی پایین شهر ، ساده ترین و ارزان قیمت ترین ماشین ، همسر محجبه و مذهبی و....
مجاهدان گمنامی که گرانترین و مجهزترین ارتش های تروریستی دنیا را به زانو در آورده اند...
#شهادتت مبارک رفیق شهیدم...😭
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75