هدایت شده از سرداران شهید باکری
💠برادر شهید فخیمی :
محمدرضا معمولا کم میخوابید چندباری ازش سوال کردم چرانمیخوابی یکم استراحت کن
گفت : #الگوی ما باید
#شهیدآقامهدی_باکری باشه که توجنگ اینقدرنمیخوابید که ازشدت خستگی خوابش میبرد.
به اندازه کافی تو قبر استراحت خواهیم کرد...
@bakeri_channel
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه #ابراهیم_هادی بود👇👇👇
#شهید_داوود_عابدی🌷
💠 الگویی بنام ابراهیم:
🌷مرحوم سعید مجلسی خاطرات زیبایی از یک #رزمنده در واحد اطلاعات برای ما نقل میکرد.می گفت: آن رزمنده، یک #ورزشکار حرفه ای، #مداح خوش صدا و سیما و یک #نیروی_شجاع در کار اطلاعاتی است و ....
🌷آن مرد بزرگ #ابراهیم_هادی بود که خیلی از فرماندهان ما از مردانگی و #اخلاص او برای ما حرف می زدند. بعد از #والفجر مقدماتی بود که مرحوم مجلسی تصویر ابراهیم را برای ما آورد.
🌷وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، شگفت زده شدیم انگار #داوود بود! خود داوود هم با تعجب به تصویر #خیره شد.... مجذوب چهره و جمال او بودیم که سعید مجلسی گفت: ابراهیم در #کانال_کمیل، همراه با برادر داوود (شهید حمید عابدی) حضور داشته و مفقود شده، خلاصه خیلی حال ما گرفته شد.
🌷داوود او را #الگوی خودش قرار داد. و دلش می خواست راه و #مرام ابراهیم را ادامه دهد.
اواخر سال 1361 بود که با داوود #تهران بودیم. سعید مجلسی خبر داد که امروز مراسمی برای ابراهیم در مسجد محمدی در خیابان زیبا برقراره، من هم به داوود زنگ زدم و گفتم اگه می تونی با #موتور بیا دنبال من با هم بریم مراسم شهید ابراهیم هادی.
🌷عصر بود که داوود اومد و با موتور رفتیم خیابان زیبا. همین که وارد #مسجد شدیم، تمام نگاه ها به سوی ما برگشت. از کنار هر کسی رد شدیم با تعجب گفت: #ابراهیم_زنده_شده!! یکی از دوستان ابراهیم جلو اومد و در حالی که با چشمان گرد شده از #تعجب به داوود نگاه میکرد، گفت آقا شما کی هستی؟انگار خود #ابراهیم اومده!
🌷داوود هم با #لحن_لوتی خودش گفت: نه آقا جون چی میگی؟ ما کجا، آقا ابراهیم کجا، ما #انگشت_کوچیکه کل ابرامم نمیشیم.
🌷بعد جلسه همه با داوود کلی #عکس یادگاری گرفتند وقتی سوار شدیم برگردیم، داوود گفت : تو منو آوردی اینجا که داغ اینا رو #تازه کنی؟؟؟
من کجا، کل ابرام کجا؟؟؟ دیگه چیزی نگفت ولی تا روزای آخر تو #خلوتاش با ابراهیم #رازها داشت....
#شهید_داوود_عابدی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
پسرک فلافل فروش🍃
زندگینامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری🌹
قسمت دوم2⃣
پسرك فلافل فروش
راوی:يكي از جوانان مسجد🌹
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر 7 بسيار گسترده شده بود. سيد علي مصطفوي برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل ميخريد. ميگفت هم سالم است هم ارزان.
يك فلافلفروشي به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافلفروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبي دارد. بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافلفروشي و با اين
جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامهي فوتبال بچه هاي مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگر
فرصت شد، مييام.رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم
يادوارهي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادوارهي شهدا بعد از پايان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! به سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد.
سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد!
خالصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟!
او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم.
سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.بعد با هم شروع كرديم به جمع آوری وسايل مراسم. يك كلاه آهني مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
ميكرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مياد؟
سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي هميشه سرت كلاه گذاشتند!
همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند.
پسرك فلافل فروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او را جذب مسجد كرد و بعدها #اسوه و #الگوي بچه هاي مسجدي شد...
#ادامه_دارد...
══════°✦ ❃ ✦°══════
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🔸زندگی شهدا🌷 را #الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا #بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید #انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.»
🔹قاب عکس📸 این #شهید را به دیوار خانه زده بودند و از #مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای #مدافع_حرم را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔
🔸آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! #شهید_بعدی إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 #آقا_هادی شجاع بود.
🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه #نماز_جماعت به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود.
#شهید_هادی_شجاع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh