eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره 🍃 🔹من را کشیدند کنار که:حاضری بری لاذقیه آموزش تی۹۰ببینی؟ از خدا خواسته پذیرفتم.دوباره تاکید کردند:قصه جدیه از الان باید کرنومتر رو صفر کنی☝️.فکر کن امروز تازه رسیدی منطقه و شصت روز دیگه می مونی! اگر هستی بسم الله. خاطر جمعشان کردم که شانه خالی نمیکنم. همین را با #محسن در میان گذاشته بودند.او هم محکم پای قولش ایستاد👌.باهم راهی لاذقیه شدیم.به دلیل سابقه بیشترم من را گذاشتند فرمانده و #محسن هم توپچی.💣 🔸لاذقیه به بی حجابی و فساد شهره است😓.صبح ها که از استراحتگاه راه می افتادیم سمت محل آموزش سریع روی صندلی های انتهایی هایس جاگیر می شد پرده ها را می کشید و شروع می کرد به خواندن آیه الکرسی🍃؛ آن هم با صدای بلند که بقیه همخوانی کنند.☺️ چشمش را درویش می کرد که نگاهش به زن های بی حجاب گوشه ی خیابان نیفتد👌.یکی از بچه ها به شوخی سرش داد زد که حیف این نعمت الهی نیست که استفاده نمی کنی؟!😁😐 بعد دوید سر #محسن را گرفت و چرخاند سمت پنجره.👀 #محسن از رو نرفت و زود چشمش را بست. #شهید_محسن_حججی🌸🕊 @shahid_beyzaii
🕊🌹 #خاطره وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود، جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم، همیشه در ارادت به #آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم، 🙁 چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام 😔 در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر #آقا را لمس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم. 😔 #شهید_محمودرضا_بیضایی🌹🍃 #یـادشهدا‌بـا‌ذڪـر‌صـلـوات 🌸🍃 @shahid_sajad_zebarjady
🍀 #خاطره 🍀🌹 #شهید_مهدی_رضایی_مجد 🍀🌹🍀 #نماز_عجیب_وسط_زمین مسابقات آسیایی نپال بود و ایران بهترین تیم جوانان تاریخ را داشت. تیم‌شان از شهید رضایی مجد، قلعه‌نویی، عاشوری، نامجومطلق، قنبرپور، اسدی (دبیرکل سابق فدراسیون فوتبال)، امید هرندی، جلال بشرزاد، مرفاوی، کامیاب و ... که الان در فوتبال هستند و به عنوان مربی یا مدیر فعالیت می‌کنند، تشکیل شده بود. این تیم خیلی خوب بود و عربستان، کره شمالی و قطر را شکست داد و به عنوان تیم اول از گروه خود صعود کرد. آنها در نیمه‌نهایی به عراق برخورد کردند. ما با عراق جنگ داشتیم و طبیعتا سیاست‌های کشور این بود که با یکدیگر بازی نکنند. ایرانی‌ها یک کار روحی و روانی و تبلیغاتی برای جمهوری اسلامی انجام دادند. بازی‌ها هنگام ظهر برگزار می‌شد و به پیشنهاد شهید مهدی رضایی مجد یک نماز جماعت در وسط زمین برپا کردند. نپال هم مردم مسلمانی دارد و کار بازیکنان ایران بسیار مورد توجه دوربین‌ها و روزنامه‌های خارجی قرار گرفت. عکس این اتفاق موجود است که آقای مهدی اربابی جلو ایستاده و بقیه هم پشت سر او ایستاده‌اند. تکبیر و اذان را هم شهید مهدی رضایی مجد گفت. ما یک مقاله نوشتیم که «هنوز الله اکبر شهید رضایی مجد کنار زمین فوتبال طنین‌انداز است.» این سه ضلعی که گفتم؛ ورزش، جنگ و مذهب را به نحو احسن پیش برد و توفیق هم داشت و بزرگترین مقامی را که خدا به بنده خود می‌دهد یعنی شهادت نصیبش شد. 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀 📜 کانال زندگی به سبک شهدا 🕯 @sireshohada 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🔰هر وقت می نشستم توی ماشین🚗 محمودرضا، اولین چیزی که توجهم را جلب می کرد هایی بود که روی سینه ماشینش بود. ماشینش بود و سینه تخت ماشین باعث می شد بتواند همیشه مقداری خوراکی😋 روی آن بگذارد و دم دست داشته باشد. 🔰تا سوار می شدم، قبل از اینکه راجع به خوراکی ها بپرسم، تعارف می زد و می گفت: ! همه چیز، از انواع بیسکویت🍪 و کلوچه و تا گاهی یک تکه نان🍞 و گاهی هم غذایی که از خانه آورده بود روی سینه ماشین🚘 پیدا می شد. اما بیشتر وقتها بیسکویت و کلوچه🍩 و تنقلات بود. 🔰یکبار که دم یکی از ایستگاههای مترو🚝 شرق آمد و سوارم کرد، تا نشستم، دیدم یک بسته تایی کیک با روکش شکلاتی🍩 باز کرده و گذاشته آنجا. یکی برداشتم و گفتم: «من نخورده ام؛ با اجازه ات من چند تا از اینها می خورم😋» 🔰گفت: همه اش را بخور، من . گفتم: تو که در حال خوردنی! گفت: من باید همیشه بخورم🍝 نخورم که نمی شود✘ گفتم: ورود شما را به انقلاب اسلامی تبریک عرض می کنم!😂 خندید. 🔰 ای را یادش آورده بودم که خودش یکبار آن اوایل که پاسدار شده بود👤 برایم تعریف کرده بود و مربوط به میشد که یکی از پاسدارهای قدیمی با کرده بود. تعریف می کرد که: «یکبار در روزهای اول دانشکده🏢 که با بچه های پاسدار و اصطلاحا ، غذا می خوردیم🍜 🔰بعد از خوردن ناهار شلوارم را کمی شل کردم. یکی از پاسدارهای متوجه شد، از جا بلند شد دستش را گذاشت روی سینه✋ و گفت: ورود شما به را تبریک عرض می کنم!😄 🔰محمودرضا بعد از اینکه شد، وقت برای خوردن و خوابیدن نداشت❌ اقلا در دفعاتی که من در طول رفت و آمدهایم به می دیدمش اینطور بود. خودش می گفت: علت اینکه همیشه توی ماشینش🚗 خوراکی دارد این است که وقت می کند غذا بخورد. 🔰محمودرضا وقتی این را می گفت من همیشه یاد حرفی از می افتادم که می گفت: «اگر خداوند متعال تدبیری می‌کرد👌 و یک اتفاقی می‌افتاد که ما از این غذا خوردن پیدا می‌کردیم، وقتمان تلف نمی‌شد⌛️» (نقل از حاج مصطفی مولوی) 🔰هر چقدر کم خور بود، بجایش من بخور بودم☺️ یکبار صبـ☀️ـح که با یکی از بچه رزمنده های مقاومت آمده بود فرودگاه✈️دنبالم، وقتی نشستم توی ماشین دیدم یک نصفه روی سینه ماشین است. 🔰نصف نان را قبل از آمدن من، دو نفری👥 خورده بودند. یک تکه از نان🍞 را کندم و گفتم: «من ام... امروز هم که معلوم نیست تو به ما ناهار🍲 بدهی.» تا برسیم به ، من همه آن نصفه بربری را خوردم😅 @shahid_Beyzaii
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 یه بار از احمدعلی پرسیدم: 👬آخه رفیق، چطوریه که تو اینقد معرفتت نسبت به خدا بیشتره و حال و هوات یه جور دیگس؟😔 اول از گفتنش تفره رفت اما وقتی باز پرسیدم گفت: طاقت شنیدنشو داری؟😖 من که جاخورده بودم گفتم آره. تعریف کرد که یه روز با بچه ها رفته بودن اردو👬👬 معلم صداش کرده و ازش خواسته کتری رو آب کنه برا چایی... 🔴میگفت: دماوند بودیم، شاخه و برگا رو کنار زدم 🍀🍃🌹 تا برسم رودخونه همین که رسیدم به رودخونه زانوهام سست شدن و سرمو انداختم پایین و بدنم شروع کرد به لرزیدن😭 👈همونجا میتونستم گناه کنم🔴❌ 👈🌹اما سرمو انداختم پایین و گفتم خدایا من اینجا هیشکی جز خودت نمیبینتم و توانایی گناه دارم اما به خاطر خودت گناه نمیکنم... آخه چندتا خانوم داشتن اونجا تو آب شنا میکردن😖 رفتم و از یه جای دیگه آب برداشتم هنوز حالم دگرگون بود و از ته دلم گفتم: یاالله یا الله...😭 همون موقع بود که انگار تموم شن های اونجا هم باهم میگفتن: سبوح قدوس ربکم و رب الملائکه و روح🍃🌹🍃 بچه ها حواسشون به من نبود اما حال من خیلی دگرگون بود و انگار از همون موقع درهایی از ملکوت اعلا برام باز شد🌺 اینارو نگفتم که فکر کنی من کسیم، اینو بدون که هرکی به خاطر خدا گناهی رو ترک کنه خوده خدا براش خیلی خوب جبران میکنه... 😭 تا وقتی هم زنده ام برای کسی این ماجرارو تعریف نکن... {{نقل از دوست شهید دکتر نوری}} 🌹شهدارا یادکنیم با ذکر صلوات🌹 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 📚موضوع مرتبط: #شهید_احمدعلی_نیری #شهید_دفاع_مقدس #خاطره @masirshahid
#الگوی_زندگی همیشه در مورد عمویش میپرسید؛دوست داشت بداند او چگونه زندگی کرده. اورا به عنوان یک شهید الگوی زندگی اش قرار داده بود. ♥️ 🌹شهید علی اصغر عابدینی 🌹شهید علی عابدینی #خاطره @Modafeaneharaam
ای از همرزم شهید بابک نوری هریس🌸🍃 همان روز شهادتش دیدم یه گوشه نشسته داره مینویسه توحال خودش بود من به شوخی گفتم آقاچی مینویسی بروپشت دوربین یا خودش میادیانامه اش یه شعرهم براش خوندم باخنده گفت عموبعدمیخونی گفتم بعدکجاست چندساعت بعدکه شهیدشدجلوی بیمارستان کاغذراازجیبش درآوردم مقداری مقدمه داشت داخل همان مقدمه نوشته بودنوشتن هرروزراازپدرم یادگرفتم ونوشته بودکه امروزاینجایه جوریه میگن شهادت فکرکنم اینجایکی شهیدمیشه آدمهاهمه یه شکلین همه خوبن خدایاآیامیشه؟؟؟ عموشاهین همین حالاآمدومیگه که یاخودش میادیانامه اش وووودیگه نتونستم بقیه رابخونم گریه امونم ندادووووووشهدایه فکری به حال من روسیاه بکنید 🌸یکی ازخاطرات شهیدخوشگل وباادب خدایاچقدرادب داشت این شهید بابک نوری @shahiydarefkayedkhordeh
🔰علی زاهد پور فرزند ارشد شهید: 🔹پدرم طی #آخرین_تماس تلفنی☎️ از سوریه از من خواست برای #شهید شدنش دعا کنم. لحظه لحظه ی زندگی ام با پدر #خاطره ای فراموش نشدنی است، اما یک موضوع بیشتر در ذهنم💭 مرور می شود و آن اینکه، پدرم طی آخرین تماس تلفنی خود از من خواست برای #شهید_شدنش دعا کنم و آرزو داشت که فرزندان وی نیز ادامه دهنده راهش باشند. 🔸پدرم شیفته #دین_خدا، عاشق♥️ اهل بیت (ع) و جهاد در راه خدا بود، او همیشه آرزوی شهادت🌷 در سر داشت و به آرزوی خود نیز رسید. به نظر من او در تمام طول زندگی‌اش یک #پاسدار ساخته شده بود، ایمان کامل، فهم درست از اسلام و اصول انقلاب و حرکت در خط امام (ره) و ولایت👌 از جمله شاخصه‌های اخلاقی و معرفتی او بود. 🔹مهمترین دغدغه‌ پدرم پیروی و حمایت💗 از مقام معظم رهبری (مدظله العالی) بود. وظیفه ما جوانان این است که همانطور که #شهدای ما خواستند، پیرو خط رهبری بوده✊ محور را #ولایت فقیه و رهبری قرار دهیم هر جایی که #رهبرمان از ما خواست در صحنه باشیم✌️ باید حضور پیدا کنیم👥 #شهید_اسماعیل_زاهدپور🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°•♥️بسم رب الشهدا و الصدیقین♥️°• 🌱 دفعه دومے ڪه رفته بود سوریه تو محرم🏴بود. مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم عزادارے هم مےکنید اونجا؟! گفت نه اینجا اڪثرا ۴امامے هستن عزادارے نمیڪنن... بهم خیلے سخت میگذره ڪه نمیتونم عزادارے ڪنم خوش به حال شما خیلے استفاده ڪنید از محرم...🏴💔 بعد ها وقتے برگشت به گفتم چرا محرم رفتے گفته بود من همه ے چیزایے ڪه بهشون وابسته بودم گذاشتم ڪنار فقط یه چیز مونده بود ڪه نمیتونستم ولش ڪنم برم؛ اونم ایام محرم بود ڪه باید به نفسم غلبه مےڪردم و مےرفتم...🌹🕊 ♥️ ...😔 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@gomnam1311 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨با لباس خاکی و موهای به هم ریخته وارد خانه شد . در را که بست لبخند زد 😊و سلام کرد . جلو رفتم و نگاهی👀 به چشمانش که از خستگی و بی خوابی قرمز شده بود ، انداختم . دلم برای خستگی اش سوخت اما آن قدر دلتنگش💞 بودم که نتوانستم اخم نکنم و راحت از گله و شکایت بگذرم . _ تو چرا این قدر دیر به دیر به من سر می زنی ؟ 🤔 سرش را زیر انداخت و مانند آدم های خطاکار ریشش را خاراند .🌸 _ آخه پیش زن های دیگه ام بودم . خشکم زد 😳و با بهت نگاهش کردم . می دانستم مهدی اهلش نیست اما حرف زن همسایه که می گفت چرا آقای زین الدین مثل خیلی از فرمانده ها مرخصی نمی گیرد و به دیدنت نمی آید ، در سرم وول می خورد و نمی گذاشت درست فکر کنم . زن دیگر ؟ زن های دیگر ؟ اگر راست می گفت من می مردم . با صدایی لرزان پرسیدم یعنی چی ؟😢 همان طور که سرش پائین بود از بالای چشمانش 🙄نگاهم کرد . _ نمی دونستی من چهارتا زن دارم ؟🤭 با چشمان ریز شده در صورتش دقیق شدم . گوشه ی چشمانش چین افتاده بود و این نشان می داد دارد به سختی جلوی خودش را می گیرد که نخندد😂 و دزدیدن نگاهش از من فقط این معنی را داشت که اگر به من نگاه می کرد حتما لو می رفت . چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم . سرش را بالا آورد و مهربان نگاهم کرد. _ جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو .☺️😍 چشم غره ای رفتم نه به خاطر شوخی اش که داشت مرا می کشت . فقط به خاطر این که مرا آخر و بعد از شهادت انتخاب کرده بود . من قبل ، همراه و بعد از شهادت باید زنش می بودم و هیچوقت رهایش نمی کردم .🕊 📚موضوع مرتبط: 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌷 ✌مرد جوان پر دغدغه دغدغه‌های علی بیشتر برای کارهای فرهنگی بود؛ یعنی قبل از اینکه حتی این اتفاق براش بیفته، همیشه در خانه صحبت این بود که دوست داره به بچه های کمتر از سن خودش کمک کنه و دوست داشت یه ساماندهی بخصوصی براشون بشه. یه موقع هایی تو خونه بهش می‌گفتم: علی انقدر به‌خودت سخت نگیر. حالا شما که نمی‌تونی کل دنیا رو عوض کنی؛ بلاخره عوض کردن یکی دو تا از بچه ها هم خوبه، احتیاجی نیست شما پی‌جوی بچه‌های خاک سفید و مدارس و ... هم باشی. علی می‌گفت: مامان شما نمی‌دونی بچه‌ها چقدر مشکل دارن... واقعا دوست داشت یه تبلیغات خیلی بزرگی برای این بچه ها بشه، یه فرهنگ سازی بزرگ، بزرگتر از آنچه ما داریم فکرش رو می کنیم. همیشه می‌گفت: من انقدر تلاش می‌کنم، انقدر تلاش می‌کنم تا واقعا بتونم این بچه ها رو کمک کنم. به هر طریقی... 🌺✨به نقل از مادر محترم شهید ❤️ 💞 @shahid_khalili_ali
🎞 -بین ایرانۍها ڪیو بیشتر دوست دارین؟ ابومهدے: آقا ، فقط ایرانی نیست یعنی مال همه‌ست.. -غیر از ولی فقیہ! ابومهدے: حاج‌قاسم -چرا؟ ابومهدے: چرا نمیدونم حالا ،خیلۍ چیزا هست -رابطه‌تون باهاش چجوریہ؟ ابومهدۍ: رابطہ‌ے سرباز -سربازِ حاج‌قــاســم‌ ؟! ابومهدے:"سربازِ حاج‌قــاســم!و افتخار میڪنم" -فرمانده حشدالشعبی عراق،افتخار میڪنہ که سربازِ حاج‌قاسمہ؟! ابومهدے: بعلۍ بعلۍ سرباز حاج‌قاسمم! حاج‌قــاســم‌:"من سرباز ابومهدےهستم" 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊👆