eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
134 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ⃣8⃣ 💠حکایت عباس ریزه😇 🔸من برای خودم کسی هستم. اما فقط می گفت: «نه❌! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم😔 و !» 🔹وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم! 😞» چند لحظه ای کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. 🔸عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد😟. رفت طرف منبع آب و گرفت. همه حتی فرمانده کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر🏕. دل فرمانده 💓. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. 🔹 رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند👥 به سوی چادر رفت. اما وقتی چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و 😴، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو. 🔸فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی گرفتی؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم را بگیرم😏!» 🔹فرمانده با چشمانی گفت😳: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل که روی آتش🔥 افتاده باشد از جا جهید و زد: 🗣«حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»😂😂 🔸فرمانده چند لحظه به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت😂: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» 🔹عباس پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها😄😄 عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی🚌 که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان !»😂😂  😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣1⃣4⃣ 🌷 💠همسر بزرگوار فرمانده ی شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی) 🌷من معتقدم حق فرزندمن است که را خیلی خوب بشناسد👌. خوب به یاد دارم وقتی برنامه ،برنامه شهید علی یزدانی🕊 را نشان می داد ،مرتضی با دیدن صحبتها و اشکهای همسر شهید😭 تاب نیاورد و رفت و در گوشه ای گریه می کرد😭 تا من اشکهایش را نبینم. 🌷می گفت: که جایگاه خوبی دارد الان!!.گفتم: بله جای شهید خوب است،⚡️ اما زیاد است. از این رو خودم شروع کردم به صحبت🎤 با رسانه ها تا این خاطرات ثبت شود📹، صحبت کنند و همه اینها مکتوب بماند. 🌷تا اگر روزی ماهم این مکتوبات به پسرم کمک کند تا و راه پدر را خوب بشناسد.تا همه شهدای مدافع حرم را 👌.شاید برایمان خیلی سخت است😣 وقتی از دُر دانه های زندگیمان صحبت می کنیم از افعال استفاده کنیم همه فعلا،رفت و بود و گفت و.... است. 🌷اما می خواهیم ی مردم آنها را بشناسند.خیلی خیلی دوست دارم آن قدر که همه همت و باکری را می شناسند و از آنها می گویند🔊وِرد زبانشان بشود امثال ها، ها و که خیلی مظلومانه شهید🕊 شدند. این ها باید سرِ زبانِ ما ها بیافتد. 🌷همسرم ای بود که خالصانه شهید شد🕊 و دفن شد. پ.ن:سه رفیق کجایی فرمانده 😔😔 هیچ وقت یادم نمیره چقدر وقتی این دو دوست صمیمی شونو شنیدند ناراحت شدند😭😔. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مظلومانه تر از این وصیت شنیده اید⁉️ 📜وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی #شهیدآباد هم رفیقی💞 دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار🌷 رد شوید از همانجا و از توی ماشین🚗 دستی بلند کنید✋ و برایم فقط یک #بوق بزنید. #همین. من آن بوق را بجای #فاتحه از شما قبول می کنم.😔 #شهید_محمود_صدیقی_راد ✍شهادت: عملیات بدر ۶۳/۱۲/۲۶ 🕊محل دفن: شهیدآباد دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh