هدایت شده از DELETED
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت سی ونهم
🔶 #معجزه
اواسط فروردین ۶۱بود خبر دادند که #ابراهیم در بیمارستان نجمیه بستری است . به اتفاق هم به دیدنش رفتیم
رفاقت من با ابراهیم قدیمی تر از بقیه بود. ما با هم ندار بودیم . من یک فلوکس استیشن وانت داشتم که هر وقت #ابراهیم وسیله ای میخواست در اختیارش بود . خیلی با هم راحت بودیم . لذا چند ساعتی در بیمارستان ماندم تا اگر کاری دارد انجام دهم .
مسئولین بیمارستان از دست دوستان #ابراهیم عاصی شده بودند او اینقدر رفیق داشت که همینطوری دسته دسته می آمدند ومی رفتند کاری هم به ساعت ملاقات نداشتند. همینطور که کنار #ابراهیم نشسته بودم یکی از پرستارها آمد وچفیه ای را به صورت ابراهیم کشید وبرگشت
وقتی تعجب😳 من را دید گفت:برای این مجروح معجزه رخ داده.ایشان شفا یافته است .چفیه را تبرک کردم.
پرستار بیرون رفت . به #ابراهیم گفتم: اینجا چه خبر است ؟این پرستار چی میگه؟ راستی چرا از بخشهای مختلف بیمارستان،بقیه مجروحین به سراغ شما میان؟ #ابراهیم لبخندی زد وگفت . راست میگه واقعا معجزه شده . شب آخر عملیات ،کنار پل رفائیه بودیم . دیگه آخرین مرحله کار بود . رفتم جلو تا یه سنگر تیر بار که شدیدا مقاومت میکرد را منهدم کنم. نزدیک صبح هوا هنوز تاریک بود در نزدیکی سنگر نارنجک انداختم . خواستم از اطراف پشت دشمن بروم ،همان لحظه افسر عراقی از سنگر بیرون آمد ومن را در سمت چپ خود دید افسر عراقی به عربی پرسید کی هستی؟
من هم به عربی گفتم از خود شما هستم احساس کردم به من شک کرده تا بخواهم کاری انجام دهم یکباره سر اسلحه را بالا آورد وبه سمت من رگبار بست💥. تا اسلحه را بالا آورد من خودم را پرت کردم روی زمین . یک گلوله به موهای سرم کشیده شد یک گلوله به قوزک پام خورد یک گلوله هم از لپم وارد شد ویکی از دندانها را شکست واز گردنم خارج شد . با تعجب گفتم از گردن؟اون شاهرگ ونخا آسیب ندید؟ ابراهیم لبخندی زد😊 وگفت :این دکتر ها میگن معجزه همین جاست، گلوله درست به استخوان نخاع خورده ، اما....
#ابراهیم گفت بزار بقیه ماجرا را بگم. من وقتی افتادم زمین به یکباره تمام بدنم بی حس شد . هیچ احساسی نداشتم ،انگار برق من رو گرفت .من کاملا زنده وسر حال بودم اما هرچه تلاش کردم نتوانستم دست وپایم را تکان دهم . افسر عراقی هم از کنارم رد شد از خونی که بر صورتم ریخته شده بود مطمئن شد من کشته شدم. در آن لحظات فهمیدم گلوله بر گردنم آسیب وارد کرده از اینکه قدرت تحرک نداشتم و فهمیدم قطع نخاع شدم.
در دلم با خدا صحبت کردم. گفتم خدایا من دوست ندارم معلول شوم . بدنم را برای کمک به بندگان خدا سالم قرار بده البته اگر سلاح باشد اگر هم مصلحت شماست که من معلول باشم بنده مطیع هستم . چندین دقیقه به این صورت طی شد همین طور در دل ذکر میگفتم و حضرت زهرا سلام الله علیه را صدا میکردم. توسل به مادر سادات پیدا کردم
🌷ادامه دارد.....
👉 @Kalameshohada
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
💠از شهدا حاجت بخواهید...👇👇
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
🔰من زمان بارداریم #خوابی از شهید سید رضا طاهر دیدم👇
🔹تا حالا ایشون رو ندیده👀 بودم و #نمیشناختم تا اینکه در عالم خواب ایشون رو دیدم که با لباس #بسیجی، چفیه در گردنشون لبخند زنان😊 از درون مه غلیظی خارج شد.
🔹من بارداری #فوق_العاده سختی داشتم؛ خیلی خیلی سخت.اون شب🌙 تو #خواب ایشون بهم گفتن: «این سختی ها گذرا هست🙂 و این #جهاد شما خانم هاست.
🔹شما خانم ها که نمیتونید📛 به میدون جنگ بیاید؛ این جهاد شماست در راه #خدا.» #شهید_طاهر گفتن: «من در دوره بارداری خانمم #فهمیدم که چقدر سختی میکشید.»
🔹چند روز بعد #تصویرشون رو تو تلویزیون📺 دیدم و فهمیدم که ایشون شهید🌷 شدند واز شهدای #خانطومان هستند. از قضا یک فرزند هم دارند. نکته جالب، #لبخند رو لب شهید بود😊 که فراموشم نمیشه🚫.
🔹 #خانمشون در مصاحبه از لبخندی میگفت که از لبهای این #شهید کنار نمی رفت و همه ایشون رو با این لبخند میشناختند.👌
🔹از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون #توسل میکنم وهر بار حاجت روا میشم.
🔴دقیقا تابستون سال گذشته بود...👇
🔸بعد اون خواب #شفای مریض دکتر جواب کرده رو هم با #توسل به جد بزرگوارشون گرفتیم👌.
🔸برادر شوهرم تو سن 33سالگی #سرطان بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردن ولی.... 😭
#به_شهیدتوسل_کردم
درمانشون به یک سال نکشیده تمام شد.
🔸معجزه دیدم....فقط #معجزه شد.
🔸هروقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون #نذرصلوات میکنم و الحمدالله #همیشه جواب میگیرم.
🔸احساس نزدیکی💞 بیشتری با #خدا دارم چرا که منو با مشکلات ریز و درشتم دید و این بزرگوار رو تو مسیرم گذاشت تا تو #بدترین شرایط عمرم باعث امید باشه.
#شهید_سیدرضا_طاهر🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh