eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
⬆️⬆️ 4⃣5⃣1⃣ 🌷 💠ماجرای پیکر شهید بی سری که با پدرش سخن گفت. 🔻بخش دوم 🔹مسوول و کارکنان تعاون به شدت می کردند و من آنها را دلداری می دادم، آنها به من می گفتند که شما چرا گریه نمی کنی؟ 🔸گفتم اینها آمده اند که شهید شوند، شهیدی که با من می زند و خود را به من نشان می دهد جایی برای گریه ندارد. 🔹مسوول تعاونی گفت حاضر است بیست تومان هم پول به من داد گفت: این هم هزینه بنزین بین راه 🔸در همان ایام در روستا دو داشتیم گفتم پیکر شهیدم را فعلا منتقل نمی کنم و تصمیم دارم تا بعد عروسی ها صبر کنم و سپس مراسم را در روستایمان بر پا نماییم. 🔹باز هم گریه حاضرین بلند شد علی رغم اینکه سپاه آمبولانسش حاضر بود جنازه را در گذاشتم و خود برگشتم تا مقدمات کار را مهیا کنم. 🔸سوار شدم در راه نزدیکیهای گدوک بودیم که در وجودم رخنه کرد و با خود اندیشیدم بابا پسرم شهید شده، حالا من چرا باید منتظر عروسی دیگران باشم در همین کلنجار با خودم بودم که شیطان بر من شد، تصمیم گرفتم وقتی رسیدم خبر را بدهم و برگردم و جنازه را بیاورم. 🔹زیراب از اتوبوس پیاده شدم و برای رفتن به اَتو (روستای محل زندگیمان) سوار مینی بوس شدم، آن زمان جاده ها هنوز آسفالت نشده بود و خاکی بود و سرعت خودروها پایین بود 🔸سوار مینی بوس که شدم از بس که خسته بودم به رفتم در خواب را دیدم و باهم به گفتگو پرداختیم و به من گفت : پدرجان تو بهترین تصمیم را گرفتی که جنازه را گذاشتی تا صبر کنی که عروسی های روستا پایان یابد. 🔹گفتم حالا جواب را چه بدهم؟ گفت مردد نباش الان هم برسی خونه، مادرم روی پله دوم حیاط نشسته در گوشش جریان را بگو و از او بخواه باشد و تا پایان عروسی ها صبر نمایند و سپس به همه اطلاع دهید 🔸در همین گفتگو بودیم که در یک پیچ تند ماشین پیچید و من از روی صندلی پرت شدم و از خواب بیدار شدم و لذت هم کلامی با را از دست دادم 🔹با حال و هوای عجیبی به خانه رفتم هنوز کسی مطلع نبود دیدم همان طور که یوسف رضا گفته مادرش بر روی پله دوم حیاط نشسته است آرام به سمتش رفتم و در گوشش همان که یوسف رضا گفت، گفتم؛ پذیرفت. انگار خداوند سعه صدر و آن را داده بود 🔸به بستگان و دوستانی هم که همواره پرس و جو می کردند می گفتیم که گویا شده است و سپس بعد از پایان دو عروسی پیش رو، در تاریخ 24/4/1366 یعنی مصادف با سالروز تولدش، یوسف رضا در آرام گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
💠از شهدا حاجت بخواهید...👇👇 🌷 🔰من زمان بارداریم از شهید سید رضا طاهر دیدم👇 🔹تا حالا ایشون رو ندیده👀 بودم و تا اینکه در عالم خواب ایشون رو دیدم که با لباس ، چفیه در گردنشون لبخند زنان😊 از درون مه غلیظی خارج شد. 🔹من بارداری سختی داشتم؛ خیلی خیلی سخت.اون شب🌙 تو ایشون بهم گفتن: «این سختی ها گذرا هست🙂 و این شما خانم هاست. 🔹شما خانم ها که نمیتونید📛 به میدون جنگ بیاید؛ این جهاد شماست در راه گفتن: «من در دوره بارداری خانمم که چقدر سختی میکشید.» 🔹چند روز بعد رو تو تلویزیون📺 دیدم و فهمیدم که ایشون شهید🌷 شدند واز شهدای هستند. از قضا یک فرزند هم دارند. نکته جالب، رو لب شهید بود😊 که فراموشم نمیشه🚫. 🔹 در مصاحبه از لبخندی میگفت که از لبهای این کنار نمی رفت و همه ایشون رو با این لبخند میشناختند.👌 🔹از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون میکنم وهر بار حاجت روا میشم. 🔴دقیقا تابستون سال گذشته بود...👇 🔸بعد اون خواب مریض دکتر جواب کرده رو هم با به جد بزرگوارشون گرفتیم👌. 🔸برادر شوهرم تو سن 33سالگی بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردن ولی.... 😭 درمانشون به یک سال نکشیده تمام شد. 🔸معجزه دیدم....فقط شد. 🔸هروقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون میکنم و الحمدالله جواب میگیرم. 🔸احساس نزدیکی💞 بیشتری با دارم چرا که منو با مشکلات ریز و درشتم دید و این بزرگوار رو تو مسیرم گذاشت تا تو شرایط عمرم باعث امید باشه. 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣8⃣3⃣ 🌷 🔻 نتیجـه ڪــار جهــــادی 🌷چند ساعت بعد از اینکه رخ داد، شهید احمد با من تماس گرفت و گفت می خواهیم با برای کمک رسانی به بم برویم. 🌷از من خواست تا به سرلشکر اطلاع دهم . آن زمان من رئیس دفتر سرلشکر صفوی بودم. صبح موضوع را به سرلشکر صفوی اطلاع دادم و ایشان هم به سرعت به بم رفت. 🌷وقتی رسید دید یک سر را گرفته و سر دیگرش در دست حاج قاسم است و در حال جا به جا کردن مجروحین هستند . 🌷در اربعین شهادت شهید کاظمی او را در دیدم و احوالش را پرسیدم ؛ گفت خوبم و ادامه داد که ماجرای را به خاطر داری؟ کاری که آنجا انجام دادیم اینجا داد ... » 🌷این حرف را شهید کاظمی ای زد که در عرصه نبرد هشت ساله و در فتح و در عرصه های نظامی اثرگذار بود، با این وجود حرفی از آن نمی زند و به اشاره می کند ... 🕊 به نقل از سردار نصرالله فتحیان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴اگر امروز رفته بودی گلزار شهدا دقت کن به این مطلب.... رفتم سر مزار فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ شب تو رفقاے شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند : فلانے ، خيلے دلمون برات گفتم : چرا گفتند: وقتے اومدے سر ما فاتحہ خوندے ما شهدا آماده بوديم ... هر چے از خدا مےخواے برات بشيم 💔 ولے تو هيچے و رفتے خيلے دلمون برات سوخت سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید برآورده میشہ . 😢 یادتون باشـــــه اگه هفته بعد رفتید منم دعا کنیدا😞💔🙏🙏 روايتگر :حاج حسين ڪاجے 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/majles_e_shohada
4⃣0⃣8⃣ 🔴 تذکر یک شهید به مخالفان انقلاب و رهبری 🔹 دختر دانشجو و تنهایی و 🌾ایام مهرماه بودوشروع ترم ، پیرمرد و پیرزن، دخترِ تنها پسرِ رو به شهری غریب آوردند.یک هفته موندند و بالاخره تنها شد😔... 🌾می گفت روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم 😭و شهر منو احاطه کرد.ترس هم کمی همراهم بود.شب که شد🌔 با خودم گفتم: اگه بود...وباهق هق گریه خوابیدم😭 🌾تو خواب دیدم. یه جوون بالباس رزمندگی اومد ایستاد پیشم و بهم گفت:توی این شهر ما شهدایی🌷هیچ غصه نخور🚫.اگه بابات اینجا پیشت نیست. . گفتم شما؟ گفت: 🌾صبح که شد پرس و جوکردم و کیه. بعدازشروع کلاسها، یکی ازاساتید که دید من ام و ولایی خیلی بهم گیر داد😒 و حرفهای سیاسی روخطاب به من میزد و با من به شدت می کرد. 🌾تااینکه دریکی ازجلسات برگشت گفت:خانم فلانی دیگه بیای سراین کلاس. رفتم بیرون درحالی که فقط گریه می کردم😭 ، توی دلم با حرف میزدم و اشک می ریختم. 🌾دوباره شب دیدمش: همون اومدبهم گفت: "فردا سرکلاس بشین و کاری نداشته باش و به استادتون بگو: اگه (شهدا) و نسل نبود❌ تو اینقدر راحت و آسوده نمی تونستی حتی زندگی کنی😏.ازاین به بعداگه خودت رو اصلاح نکنی به "باید" جواب پس بدی." 🌾صبح رفتم سرکلاس، بچه های کلاس بهم گفتند: تو را به خداخودت بیرون ...این استاد از بدش میاد. استاد اومد یه نگاهی به کلاس و من انداخت👀 ،بعد روی تابلوی کلاس نوشت✍:"ما هر چه آبرو واعتبار وآسایش وامنیت داریم از داریم.🌷" 🌾و بعد سر کلاس رسما از من خواهی کرد. ازمن پرسید: شما با محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید⁉️من درجواب گفتم :بله☺️.. 🌾ظاهرا عین منو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل کرده بود. 🔹"یارا دلـ❤️ از یاد تنگ دارم 🔸حال وهوای لحظه های دارم..." 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣2⃣8⃣ 🌷 📃خاطره ای از شهید عبدالمهدی کاظمی از زبان همسرشان ✨قبل از شهادتش ديدم كه رفتم حرم حضرت (س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه داشت. 🍁از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌هاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس . بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكس‌ها تصوير من هم بود. 🍃خيلي نگران شدم تا اينكه خبر را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله فرموده بودند به شهادت رسيد. 🌹29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك به آرزويش رسيد. 🌾وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش ديدم كه پشت سر (عج) مي‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. ☘ مي‌گفت من فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان مي‌كنم. 💫من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاري‌هاي شهيدم هستند. ⚡️ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
│✍خاطره│ مےگفت : تو سوريه وقت #خواب ندارم وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت #خستگى نمى توانم بخوابم، انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند! #شھید_محمودرضا_بیضایی💚 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مادر حسین آقا تعریف میکرد یکی از آشناها #خواب دیده رفته کربلا. بعد از زیارت امام حسین (ع) میره واسه زیارت حضرت عباس (ع) دم حرم سه آقا رو میبینه که تو خواب این حس رو داره ک آقایی ک وسط ایستاده #حضرت_عباس (ع) هستند و دو نفر هم طرفین حضرت بودن و با صورت پوشیده. این خانم شروع میکنن از حضرت عباس (ع)  #حاجت خواستن. حضرت هم میفرمایند که چرا از #حسین نمیخوایین. خانم میگن بله قبل از اینکه محضر شما برسم پیش امام حسین (ع) بودم و درخواست کردم از ایشون. حضرت عباس(ع) می‌فرمایند نه این حسین رو میگم و با دست اشاره میکنن به فرد کناریشون خانم بر می‌گردن به سمت اشاره ی حضرت و #حسین_ولایتی_فر رو میبینن... #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_ترور_اهواز 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷 رفیقش میگفت: یه شب تو #خواب دیدمش بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نرن🔞 #اینجا خیلی گیر میدن...! #شهید_حجت_الله_اسدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸مادر شهید گفت: شهید به #خواب آن آمده است و گفته است: 💢برای زمینه سازی #ظهور امام زمان (عج)، تنها شعاردادن کافی نیست❌ باید #حرکت کرد و در #عمل نشان داد.  💢 #شهید_خلیلی در حدود 8 مرتبه به خواب افرادی که کمتر اعتقاد دارند، رفته است و آنها را تغییر داده به طوری که امروزه این افراد #حامیان_محارب هستند. 💢معتقدم #راه_شهدا روشن ترین مسیری است که خداوند برای نزدیکی💞 و انس بیشتر ما را با ایمان آهار و #امام_زمان (عج) قرار داده است.  💢در زمان دفاع مقدس ما به دنبال جوانان بودیم تا در جبهه حضور پیدا کنیم اما امروز بیش از 50 تن از #جوانان به من فشار می آورند تا راهی برای آنها ایجاد شود و در حضور جبهه جنگ #سوریه حضور پیدا کنند و این نشان دهنده چراغ هدایت🚨 بودن #شهداست #شهید_رسول_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃✨🍃✨🍃 🔹 سید میلاد رابطه ی بسیار قوی با #شهدا داشت و همیشه از شهید همت و شهید زین الدین یاد میکرد. 🔹 تمام خوبی های که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاقِ ما دارا بود 🔹سید عزیز به فریضه نماز #اول_وقت اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنودیت و عبادت سوق میداد. 🔹پیکر سید میلاد پس از شهادت به دست #داعشی های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن #جدا می کنند و با خودشون می برند. پیکرشون چند روز زیر #آفتاب می مونه و کسی از محل پیکر #خبر نداشته 🔹به خاطر بیقراری های #پدر و خواهرشون، شهید به #خواب یکی از دوستانشون میان و در خواب #محل پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم #گمنام بمونم ولی به خاطر #بیقراری پدرم بیایید من رو ببرید. #شهید_مدافع_حرم #شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷 #یادش_باصلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh