eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
134 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 یک نکته بارز در رفتار ایشان با من این بود که اگر نکته‌ای به ذهنشان می‌رسید، هیچ‌وقت مستقیم و در حضور جمع تذکر نمی‌دادند. اگر دلخوری داشتند به من می‌گفتند مریم ساعت 5 صبح جلسه داریم. وقتی این را می‌گفتند می‌فهمیدم که خطایی از من سر زده، که دلخورشان کرده است. صبح هم تذکرشان را یا مکتوب یا شفاهی به من می‌دادند. آن اولتیماتوم و تذکر که می‌دادند برایم خیلی مهم و جدی بود و سعی می‌کردم حتماً راعایت کنم. این خیلی جالب بود؛ یعنی خیلی خودشان را خرج نمی‌کردند که در هر زمان و مکانی نکاتی که به ذهنشان می‌رسد را بگویند. یک جاهایی هم در عین حال که خیلی باب میلشان نبود، خودداری می‌کردند؛ مثلاً دوست داشتند ما سحرخیز باشیم، مثل خودشان همیشه ورزش کنیم و...، به ما می‌گفتند، ولی می‌دیدند خیلی از پس ما بر نمی‌آیند، نا امید می‌شدند و از خیرش می‌گذشتند. بابا خیلی دوست داشتند نماز اول وقت در خانه خوانده شود. وقتی مشغله کاریشان کمتر بود از اداره زنگ می‌زدند که بچه‌ها من دارم میام برای نماز آماده باشید یا وقتی نشسته بودیم فیلم نگاه می‌کردیم وسط فیلم بلند می‌شدند، نماز بخوانند. ما وقتی رفتار ایشان را می‌دیدیم، از خودمان خجالت می‌کشیدیم بلند نشویم. اینها هم برای ما الگو بود و هم ما را متذکر می‌کرد به وظایفی که داریم. ایشان احترام زیادی به مادرم می‌گذاشتند. خواهرم عقب‌مانده ذهنی است و همه زحمت‌های او به دوش مادر است. به همین خاطر هم پدر همیشه سعی می‌کردند کارها و زحماتشان گردن مادر نیفتد. مادرم می‌گفتند: اوایل ازدواجمان یکبار آمدم لباس‌های پدر را بشویم، ایشان ناراحت شدند و گفتند بگذارید کارهای شخصی‌ام را خودم انجام می‌دهم و واقعاً هم همین‌گونه بود. من خودم شاهد بودم که وقتی ایشان با تمام خستگی منزل می‌آمدند، منتظر نمی‌شدند که ما برایشان چای بریزیم یا بخواهند پا روی پا بیندازند و دستور بدهند. خودشان چای می‌ریختند. که حتی مادربزرگم از زن‌های قدیمی‌ بودند که به مردها خیلی احترام می‌گذاشتند، ناراحت می‌شدند و به مادرم می‌گفتند شوهرت خسته از راه رسیده، خودش برود چای بریزد؟ که مادرم می‌گفتند: خودش دوست دارد. یا می‌بیند من کار دارم، خودش چای می‌ریزد. واقعاً می‌توانم بگویم به شخصه خیلی دوست داشتم ایشان در خانواده درخواست کنند و ما انجام بدهیم. لباس‌هایشان را همیشه خودشان اُتو می‌کردند، یا زمانی که من بزرگ‌تر شده بودم من برایشان اُتو می‌کردم؛ ولی به مادرم اجازه نمی‌دادند این کار را بکنند و می‌گفتند: شما دیگر زحمت بچه‌ها به گردنتان است. یا در مهمانداری خیلی مراعات می‌کردند که مادر اذیت نشوند. سعی می‌کردند همکاری کنند یا اگر نمی‌توانستند، غذا از بیرون تهیه می‌کردند. بعد از جنگ اگر جمعه‌ها منزل بودند، در تمیز کردن آشپزخانه و پله‌ها کمک می‌کردند. این جزو برنامه ثابتشان بود که هر وقت جمعه‌ها خانه بودند، یک لباس کهنه نظامی ‌می‌پوشیدند و چفیه دور صورتشان می‌پیچیدند و کار می‌کردند. اگر کسی ایشان را می‌دید باورش نمی‌شد که این همان آدم نظامی‌است که صبح‌ها این همه آدم برایش احترام نظامی‌می‌گذارند. پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بود. هر زمان هم که این کارها را می‌کردند، قبلش وضو می‌گرفتند و دو رکعت نماز می‌خواندند. ما می‌گفتیم تمیزکردن آشپرخانه که وضو ندارد، می‌گفتند من این کار را می‌کنم که رنگ و و بوی الهی داشته باشد و خالص برای خدا باشد، فکر نکنید برای شما انجام می‌دهم. یعنی به واقع ایشان تا جایی که می‌توانستند و حضور داشتند، آنچه که فکر می‌کردند وظیفه‌شان است انجام می‌دادند. در زمانی که هر چهارتایمان محصل بودیم، پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بودند. من احساس می‌کنم حضور پدر شاید کمی‌ نبود، اما خیلی کیفی و مؤثر بود. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴