رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
▫️👆▫️ #خــــــاطـــــــــــره🔻🔻 روایت های مختلفی از برخورد شهید بروجردی با مردم بومی کُردی که با ا
هدایت شده از شهید مدافع حرم احمد اعطایی
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
🍃💠
•| #شهید_تورجی_زاده
زیاد قرآن تلاوت می کرد. یک قرآن
جیبی داشت که همیشه همراهش بود.
هر زمان فرصت داشت مشغول
قرائت میشد آن هم با تدبر و دقت.
•| #الگو_بردارے_از_شهدا
.
.
🍃💠| @khademalshohada72
هدایت شده از برای کوثر
💠ارادت شهید شجاع به شهید بیضائی :
🌷اولین دیدار هادی شجاع با محمود رضا بیضائی دی ماه سال ۸۷ در ارتفاعات شمال کشور از تیکه انداختن یکی از بچه ها و همراهی کردن هادی تو کنایه زدن نسبت به آرم و علائم لباس محمود رضا شروع شد و تا تلافی کردن محمودرضا و غش کردن همونی که تیکه مینداخت پیش رفت که در نهایت رفاقتی ایجاد شد صمیمی که این رفاقت تا آسمونی شدنشون پیش رفت...
اونروز حتی ثانیه ای هم به فکرمون نرسید که شاید این دو عزیز امانت آسمانی باشن وگرنه...
🌷هادی قبل از شهادتش هم سه بار اعزام شده بود؛ شهید شجاع توسط شهید محمود رضا بیضایی که قبل از شهادت در اسلامشهر زندگی میکرد آموزش نظامی دیده بود و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود و گفت باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم.
وقتی خبر شهادت هادی را شنیدیم رفتیم منزلشان و مادرش را دیدیم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق هادی نصب بود به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت میخواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم. مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت وقتی آقای بیضایی به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی حق داشته است.
http://www.afsaran.ir/link/1208490ذ
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/540144/ارادت-شهید-شجاع-به-شهید-بیضایی
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
دیدار فرمانده سپاه عاشورا با خانواده شهید بیضایی عکاس: #بهزاد_عزیزپور 🔹تصاویر در لینک زیر: goo
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
🌸🍃
•| عملیات شروع شده بود،
گردان ما خط شڪن بود ...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت
یه دفعه خوردیم به یه ڪانال پر از سیم خاردار های حلقوی ...
باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم، یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیڪ میشن
اگه ما رو می دیدند عملیات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند
چاره ای جز عبور نبود
توی فڪر بودیم ڪه یه دفعه ... فرمانده خودش رو انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی، داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم! گفت: از روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند
هیچ ڪس حاضر نبود رد بشه
تا اینڪه ما رو به جان امام قسم داد
با گریه از روش رد شدیم
آخرین نفر من بودم، دستمو گرفت
غرق خون شده بود و صداش در نمی یومد
اشاره ڪرد به پاڪتی ڪه توی جیبش بود
و بهم فهموند ڪه بردارم
فڪر ڪردم وصیت نامه اش رو نوشته،
برداشتم ...
عراقی ها نزدیڪ شده بودند
باید میرفتم تا من رو نبینند
وقتی داشتم میرفتم گریهام گرفته بود
برگشتم و به فرماندهام نگاه ڪردم
دیدم آروم داره اشڪ می ریزه و
به سختی دستاش رو به سمتم تڪون میده
فڪر ڪردم داره باهام خدافظی می ڪنه ...
خودم رو انداختم پشت یه خاڪریز
پاڪت نامه فرمانده رو باز ڪردم
خشڪم زد ...
خشڪم زد
به جای وصیت نامه، یه عڪس دیدم
عڪس دخترش بود
دختری ڪه تازه دنیا اومده بود و
هنوز ندیده بودش ...
تازه فهمیدم تڪون دادن دستاش برا خداحافظی نبوده :) میخواسته بگه برگرد یه بار هم ڪه شده عڪس دخترم رو ببینم
شهدا
شرمنده ایم
روسیاهه روسیاهیم ...
•| @khademalshohada72
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
🌷 #طنز_جبهه3⃣6⃣ 💠256 بفرستید 🔹برای اینکه #شناسایی نشیم، تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک #کد_رمز
هدایت شده از شهید محمودرضا بیضائی
#خاطرات_شهدا
یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.😊
صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.🙂
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.😍
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».😞
خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».😢
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است»😔❤️
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند»😔
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....😭💔
#حسن_قاسمی_دانا
#روایت_مادر
@Beyzai_ChanneL
هدایت شده از طلبه شهید علی خلیلی
خواهر شهید:
اهل امربه معروف ونهی از منکربود. ومیگفت ازبس نسبت به بدیهای جامعه تذکرندادیم، این شداوضاع جامعه...
میگفتم یه روز سرخودتو وخانوادتو سراین قضیه از دست میدی...
میگفت اولاً که هیچی نمیشه. دوماً توکلت به خداباشه، تو برایخدا کارکن و همه چیز رو بهش بسپر.
توکل عجیبی به مدد خدا داشت...
🌹 #شهید_احمد_اعطایی
#خادم_الزهرا_س
@shahidalikhalili
هدایت شده از کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار
سرداری که خود را بنا معرفی کرد!👇
#سردار_شهیدمحمدجعفرخانی
#مدافع_وطن
#از_یگان_ویژه_صابرین_سپاه_تهران
#انتشار_عکس_اولین_بار
🌹کانال رسـمـے شهـید مصطفے صـفـرے تبار🌹
@shahid_mostafa_safaritabar
هدایت شده از کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار
#سرداری_که_خود_را_بنا_معرفی_کرد!!
چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان برای سفر حج در آمد. گفت من بدون همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم.
ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟
گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشمو خودم هم شهید شوم.
در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟
آخرش من به شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و جعفر خان هم بناست! چند ماهی از شهادت جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. صدایش می لرزید. حاجی همسفرمان بود: بی انصاف ! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! هق هق گریه می کرد
#به_نقل_از_دوست_شهید
#سردار_شهیدمحمدجعفرخانی
#از_یگان_ویژه_صابرین_سپاه_تهران
#مدافعان_وطن
🌹کانال رسـمـے شهـید مصطفے صـفـرے تبار🌹
👇👌👇
@shahid_mostafa_safaritabar
هدایت شده از برای کوثر
💠ارادت شهید شجاع به شهید بیضائی :
🌷اولین دیدار هادی شجاع با محمود رضا بیضائی دی ماه سال ۸۷ در ارتفاعات شمال کشور از تیکه انداختن یکی از بچه ها و همراهی کردن هادی تو کنایه زدن نسبت به آرم و علائم لباس محمود رضا شروع شد و تا تلافی کردن محمودرضا و غش کردن همونی که تیکه مینداخت پیش رفت که در نهایت رفاقتی ایجاد شد صمیمی که این رفاقت تا آسمونی شدنشون پیش رفت...
اونروز حتی ثانیه ای هم به فکرمون نرسید که شاید این دو عزیز امانت آسمانی باشن وگرنه...
🌷هادی قبل از شهادتش هم سه بار اعزام شده بود؛ شهید شجاع توسط شهید محمود رضا بیضایی که قبل از شهادت در اسلامشهر زندگی میکرد آموزش نظامی دیده بود و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود و گفت باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم.
وقتی خبر شهادت هادی را شنیدیم رفتیم منزلشان و مادرش را دیدیم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق هادی نصب بود به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت میخواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم. مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت وقتی آقای بیضایی به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی حق داشته است.
http://www.afsaran.ir/link/1208490ذ
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/540144/ارادت-شهید-شجاع-به-شهید-بیضایی