💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_نهم
حاج قاسم تعریف می کرد:
حاج احمد کاظمی همیشه می گفت، ما هیچ وقت لطف و عنایت اهل بیت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بی نیاز نیستیم...
حاج احمد می خواست هواپیمای✈️ سوخو را رونمایی کند. کجا ؟ تهران، نه ،مشهد امام رضا (ع)
اول به ذهنم همه ی سختی های مشهد آمد ، اما وقتی خلبان بر فراز آسمان، هواپیما را چند دور، بلاگردان امام رضا (ع) دور حرم چرخاند، تازه لبخند واقعی برصورت ها نشست!
✨بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی ...؛ یعنی دارایی هایم فدای آن هایی که تمام دارایی شان راخرج ما کردند.
ساکن عرش بودند و در فرش هدایت ما را برعهده گرفتند در حقشان کوتاهی کردیم، ندیده گرفتند و باز محبت کردند.
دستورات خدا را برایمان فرمودند، ما به فرمان ابلیس زندگی گذراندیم و باز از دعایشان محروممان نکردند.
ادب امر امام را هرکس نگه داشتشد؛ حاج قاسم.☝️
ادب و امر امام، طاعت از کلامشان است نه تنها به دل و گفتار، که عمل هم باید باشد.
نمازمان، حجابمان، حلال و حراممان، کلاممان...خدا ببخشدمان!
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_بیست_و_سوم
حفاظت از #سردار ما کمی سخت بود، چون سردار راحت می گرفت.
حواسش آن قدری که به بیت المال بود به خودش نبود.
مراسم بزرگداشتی برای فوت پدرشان گرفته بودند.
برای آماده سازی فضا از سرباز ها کمک گرفته شد.
#حاج_قاسم وقتی وارد شد واین صحنه را دید ، مخالفت کرد؛ گفته بود سرباز ها مرخص شوند اما محافظت از او نمی گذاشت تا حرفش را قبول کنند.
وقتی دید امرش پذیرفته نشد ، با تک تک سرباز ها رو بوسی کرد ، محبت کرد و موقع پذیرایی به مسولشان گفت:
_اول غذای این دوستان سرباز را بدهید.
✨چرا حاج قاسم این طور بود؟
_چون مسلمان واقعی بود.👌🏻
چرا این همه بیت المال را مراقبت می کرد؟
_ چون مسلمان واقعی بود.👌🏻
چرا به اطرافیانش روحی و جسمی بها می داد؟
_چون مسلمان واقعی بود.👌🏻
هزار چرا هم که بپرسید یک جواب دارد.☝️🏻
باید چرا ها را از کسانی بپرسید که ماسک اسلام دارند و عمل شیطان!
جوان اگر می خواهد بداند حق کجاست،
منش #شهدا را ببیند.
نیازی نیست به خاطر اشتباهات دیگران قید #دین را بزند!
حق، مردان خودش را نشان داده است.
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#گمنام_چون_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/1650327598C7689162be6
#جمله_کلیدی
#رهبر_انقلاب
#درباره «دفاع مقدس»
2⃣1⃣ این جنگ، یک جنگ دفاعی بود. جنگ دفاعی با جنگ تهاجمی فرق دارد؛ جنگ تدافعی و دفاعی، محل بروز غیرت و تعصب و وفاداری عمیق انسانها به آرمانهایی است که به آنها پایبند است. ۱۳۸۵/۰۷/۲۹
#ادامه_دارد...
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#قسمت_اول
ثامن الائمه علیه السلام
یکی از فرماندهان جنگ و برادر شهید:
اوایل آبان ۱۳۹۵ خرمشهر سقوط کرد. سپاه سوم عراق با زدن پل روی کارون به سمت مناطق جنوبی خوزستان حرکت کرد.
تنها راه عبور به سمت آبادان از طریق رود بهمنشیر بود. این یعنی آبادان محاصره شده.
آن ها در ۲۵ آذر قصد حمله به سمت اهواز را داشتند، اما با مقاومت جانانه ی مصطفی و یارانش در دارخوئین مواجه شدند. سرهنگ نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی نیز به کمک آن ها آمد و ایجاد موانع، جلوی نفوذ دشمن گرفته شد.
نزدیک به یک سال از محاصره ی آبادان گذشت. حضرت امام در پیامی فرمودند: محاصره ی آبادان باید شکسته شود.
با فرمان حضرت امام فرماندهان مشغول شناسایی منطقه ی نفوذ دشمن شدند. تجربه ی عملیات فرمانده کل قوا بسیار موثر بود. به همین دلیل نیروهای مستقر در دارخوئین آمادگی بیشتری برای این عملیات داشتند.
مصطفی و حسین به همراه چند نفر از فرماندهان مشغول شناسایی منطقه ی نهر شادگان شدند. شب ها با نفوذ در این منطقه مواضع و استحکامات دشمن را شناسایی می کردند. راه های حمله و عبور نیروها، موانع و استعداد نیروهای دشمن و.... کاملا بررسی شد.
جلسه ی فرماندهان ارتش و سپاه برگزار شد. از همه بیشتر حسن باقری و برادر صیاد شیرازی تلاش می کردند که عملیات بهترین نتیجه را بگیرد.
هنوز در کشور کسانی می گفتند: نیروهای مردمی توانایی جنگ ندارند. این عملیات ها بی نتیجه است! باید به عراقی باج بدهیم و جنگ را تمام کنیم!
طرح عملیات اعلام شد: حمله از سه محور شمالی، جنوبی و مرکزی و تصرف مواضع دشمن در شرق کارون. برای این کار شانزده گردان از سپاه و سیزده گردان از ارتش آماده شدند.
مهم ترین محور عملیاتی محور دارخوئین بود؛ زیرا رزمندگان باید پل های مهم منطقه را نیز تصرف می کردند.
شورای عالی دفاع زمان عملیات را سحرگاه روز پنجم مهر سال ۱۳۶۰ انتخاب کرد. توسط فرماندهان نام ثامن الائمه علیه السلام برای عملیات انتخاب و آخرین هماهنگی ها انجام شد.
شب قبل از عملیات بود. مصطفی به دنبال مسواک خودش بود. برای پیدا کردن مسواک به سراغ ساک دستی او رفتم. داخل ساک و روی عمامه ی او تکه کاغذی بود که نظرم را جلب کرد!
#ادامه_دارد
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#زندگی_نامه
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#قسمت_اول ثامن الائمه علیه السلام یکی از فرماندهان جنگ و برادر شهید: اوایل آبان ۱۳۹۵ خرمشهر سقوط کرد
#قسمت_دوم
روی آن نوشته بود. عمامه ی من کفن من است و همان جمله ی معروف او از آغاز انقلاب بود.
مصطفی خیلی دوست داشت در این عملیات به یاران شهیدش ملحق شود. حتی به من گفت: اگر من شهید شدم پیکر من را در ورودی گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپارید! می خواهم خاک پای پدر و مادر شهدا باشم. می خواهم آن ها از روی قبر من عبور کنند.
چهره اش نورانی تر شده بود. شب عملیات غسل شهادت کرد. لباس سپاه را پوشید. لباسی تمیز و اتو کرده. پیشانی بند یا حسین علیه السلام را به سر بست. شیشه ی عطر را برداشت و به همه ی رزمندگان عطر زد.
فهمیده بود آنچه که از سلاح و مهمات در جنگ ما کار سازتر است معنویات است. برای بچه ها صحبت کرد. ذکر توسل داشت. دیگر هیچ کس خود را در بند دنیا نمی دید. آن ها را آماده ی نبردی عاشورایی کرد.
ساعات پایانی شب بود که حرکت نیروها آغاز شد. نیروهای جبهه ی دارخوئین در همان نیمه شب یا دور زدن دشمن خود را به پل مهم قصبه رساندند. با نبردی نا برابر پل آزاد شد.
آن ها سریع از پل عبور کردند. اصل کار هنوز مانده.
چند ساعتی از آغاز عملیات گذشت، اما هنوز خط اصلی دشمن شکسته نشده. اینجا هم حماسه ای عاشورایی لازم بود.
نیروهای دارخوئین با عبور از میدان خط اول دشمن را محاصره کردند. شگرد عجیبی بود. تلفات دشمن سنگین و بیش از حد انتظار شد.
خورشید روز ششم مهر طلوع کرد. هوا روشن شد. ده ها دستگاه توپ و خمپاره ی دشمن پل قصبه را زیر آتش گرفتند. در گیری بسیار شدید شد. دشمن آمده بود که پل را پس بگیرد. تصمیم نیروهای ایرانی را فهمیده بود.
مصطفی به منطقه ی عملیاتی کاملا مسلط بود. در بیشتر شناسایی ها خودش حضور داشت. فهمید کلید حل مشکل کجاست! در سنگرهای کنار پل ایستاده و بچه ها را پخش کرد. به آن ها روحیه می داد و....
ساعتی بعد فشار دشمن کم شد و عقب نشینی کردند. مصطفی بلافاصله با نیروهایش حرکت کرد! تنها گذرگاه کلیدی عراقی ها را پیدا کرده بود. در زیر آن آتش سنگین به سمت پل حفار رفت.
ما فقط از دور می دیدیم که حجم آتش وسیعی در اطراف پل حفار وجود دارد. نگرانش بودیم. اما ساعت یازده صدای خود مصطفی را از پشت بیسیم شنیدیم اعلام کرد ....
#ادامه_دارد
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#زندگی_نامه
انسان وارسته/ یکی از دوستان شهید:
از جبهه ی برای مرخصی برگشتم. من در منطقه ی غرب در خدمت رزمندگان اسلام بودم.
در اصفهان به جمع دوستان طلبه رفتم. برای آن ها از شرایط جنگ و اهمیت حضور طلبه های انقلابی در جنگ گفتم. یکی از دوستان طلبه از من سوال کرد: شما در کدام منطقه بودی و چه می کردی؟
او را نمی شناختم. من هم برای او حسابی از منطقه ی غرب تعریف کردم. بعد هم گفتم:
من می خواهم برای تبلیغ این بار به جنوب بروم. خوشحال می شوم که با ما بیایی. دوست من هم قبول کرد و قرار شد روز بعد راهی شویم.
فردا به همراه دوستم حرکت کردیم. شنیده بودم که بچه های اصفهان در منطقه ی دارخوئین مستقر هستند.
رسیدیم به دارخوئین. وارد پادگان شدیم. همه ی فرماندهان به استقبال ما آمدند! حسین خرازی هم جلو آمد و با دوست من دست و روبوسی کرد!
من هم با تعجب به آن ها نگاه می کردم. کمی عقب رفتم و یکی از فرماندهان گفتم:
شما این دوست من را می شناسید!؟ بعد هم به طلبه ی همراه خودم اشاره کردم. آن فرمانده لبخندی زد و گفت: آقا مصطفی فرمانده ی همه ی ماست. ایشان موتور معنوی تیپ امام حسین علیه السلام است. این چند روزی که او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعا احتیاج است. من هم از این برخورد آقا مصطفی شرمنده شدم. در تمام مدتی که من با او بودم. درباره ی حضورش در جبهه صحبت نکرد. فقط من حرف می زدم.
#قسمت_اول
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#ادامه_دارد