گمنام چون مصطفی🇵🇸
#کفاشی👞 نبوغ #مصطفی از همان کودکی مشخص بود؛ برای هر مشکلی راه حلی پیدا میکرد🤓 بیشتر از سنش میفهمی
#هنرستان👨🏻🎨
#مصطفی بعد از دوره ی ابتدایی به دبیرستان سعدی رفت.
در آنجا یکسال بیشتر حضور نداشت!
برای بچه ها کتاب میبرد📚 با آنها دوست میشد🤝 خیلی از بچه ها را اهل نماز و مقید به دین کرد📿 در واقع #اولینمحلکارفرهنگی او در همین دبیرستان بود👌
از آن رفتار ها و شوخی های دوران نوجوانی دیگر خبری نبود🙂 #مصطفی با اینکه سیزده ساله بود اما ریزبینی و دقت عمل خاصی در همه ی کارهایش دیده میشد🧐 او به زیبایی بچه های مذهبی مدرسه را مدیریت میکرد😇
سال بعد به هنرستان کشاورزی کبوتر آباد رفت. مشغول به تحصیل در رشته ی کشاورزی شد.
#مصطفی خیلی بزرگ شده بود و عاقلانه تصمیم میگرفت🤓
با بچه های مذهبی صحبت کرد. آنها را به نمازخانه دعوت کرد. در نمازخانه ی مدرسه با بچه ها صحبت کرد. از اهمیت نماز جماعت گفت🤲 احادیثی از پیامبر درباره ی اهمیت نماز جماعت خواند🗣
اینکه اگر ریا ها مرکل شود و درخت ها قلم باشد، نمیشود ثواب یک رکعت نماز جماعت را حساب کرد و ....
تلاش های او بالاخره نتیجه داد😍 از فردا نماز جماعت راه اندازی شد🤩 بچه ها پشت سر مصطفی نماز را به جماعت اقامه میکردند.
به روایت علی ردانی پور
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#هنرستان👨🏻🎨 #مصطفی بعد از دوره ی ابتدایی به دبیرستان سعدی رفت. در آنجا یکسال بیشتر حضور نداشت!
#هنرستان👨🏻🎨
ادامه ...
مدتی بعد بین دو نماز برای بچه ها از احکام و مسائل دین میگفت🙂 بعد از آن، در همان نمازخانه ی هنرستان کتابخانه راه انداخت.📚 به بچه ها کتاب میداد و آنها را با مسائل روز آشنا میکرد👌 #مصطفی یک مربی شده بود برای همه ی بچه ها. چندین بار نیز با دانش آموزان و معلمان مدرسه بر سر اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران بحث کرده بود😉
تفریحات بچه ها برای او هیچ جایگاهی نداشت! پسرانی که بعد از تعطیلی مدرسه به کنار رودخانه میرفتند و به انواع کار های خلاف مشغول میشدند😕 اما #مصطفی راهش را از آنها جدا کرده بود😌
اهل شادی و خنده و شوخی بود اما نه از نوع حرام👌
***
سال دوم هنرستان تازه آغاز شده بود؛ در آن سال شرایط آموزش و پرورش به نحو دیگری تغییر کرد. مبارزه با تمام دستورات دین در دستور کار دولتمردان آن زمان قرار گرفت😟
برای دبیرستان پسرانه، دختران جوان بی حجاب را به عنوان دبیر فرستاده بودند و برای مدارس دخترانه برعکس!!!😬
یک روز #مصطفی زودتر از قبل به خانه برگشت😐
با تعجب پرسیدم: چیزی شده؟! چرا زود برگشتی؟!🤨
خیلی ناراحت بود. حرف نمیزد 😞
بعد از چند دقیقه گفت : امروز معلم زن اومد سر کلاس ما، من هم سرم روز انداختم پایین، به معلم نگاه نمیکردم😣
اون خانم اومد جلو، دستش رو گذاشت زیر چانه من و سرم رو بلند کرد😥 من چشمانم را بسته بودم، میخواست حرف بزند که من از کلاس دویدم بیرون😓😁 از مدرسه خارج شدم. من تصمیم گرفتم دیگه به هنرستان برنگردم!😕
به روایت علی ردانی پور
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa