eitaa logo
گلواژه‌هاے اهل‌بیت (؏)
2.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
888 ویدیو
117 فایل
🔰 #کانال_مداحی_شعر_آئینی 🔰 #نشر و #گسترش اشعار ناب آیینی 💢 #نشر_اشعار_بروز از #شاعران_شاخص_کشور کانال گلواژه هاے اهل‌بیت (؏) با حضور شاعران کشورے با جدیدترین اشعار آئینی، مداحی و مولودی مدیریت کانال: خادمةالزهرا(س)علیزاده @maddah_67 ایدی جهت تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر سرِ نیـزه ، بــرادر...! بخـدا ، جـای تو نیست گرچه صـوتی ز روی نیــزه چو آوای تو نیست جــای تو عــرش بـریـن است نه بر روی زمیـن خــاک تیـــره ـ بخــدا ـ لایـق مــأوای تو نیست پسر حیــدری و سبط پیمبـر (ص) که : به دهر سروْ چون شاخه‌ای از قامت رعنــای تو نیست با چه رو شمــر دنی ، کُشت تو را تشـنه‌لبان ؟! دید چون رنگ به رخساره و سیـمای تو نیست بــه "ولای" تـــو ســـپردم دل محــنـــت زده را که کنــون در دل من غیـــر "تــولّای" تو نیست آمــدم تـــا کــه : ببــوسـم رخ گـلگـــون تــو را چه بگویم کــه سری بر تـن و بــالای تو نیست "خــاک عــالــم به سرم ، کز اثـر تیـــر و سـنان جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست" آنقــدر زیـــر سُــم اسـب ، بـه تــو تــاختــه‌انـد که نشـانـی دگر از پیکـــر و اجـــزای تو نیست چشم من کاسه ی خــون است ز مظـلومـی تو بخــدا عــاطفــه در سینه ی اعـــدای تو نیست کـاش می‌شد که نبــینم تــن صــد چـــاک تو را کـه توانی به دو چشمم به تمــاشــای تو نیست کـاش می‌شد که دهـم جـــان به غــم فرقت تو که بجز خـون به دل خـواهــر تنهــای تو نیست بــا عـــزیــزان تـــو ام هــم‌سفــــر شـــام بـــلا که درین قافله جز داغ غـــم افــزای تو نیست گرچه خون است دلم ، صــبر کنم پیشه‌ی خود تا نگــوینـد که : این اُخـت شکیــبای تو نیست از تــو آمــوختــه‌‌ام خـــم نکنـــم قــامـت خود نــزد دشمــن، که جـز از مکتب والای تو نیست به مقــــام تـو کجـــا می‌رسد ای فــانــی عشق! صدچو مجنون‌که کسی نیز چولیلای تو نیست چون تــویـی خــون خـدا ، ای پسر شــیر خـدا خونبهــای تو به جـز خــالـق یکتـــای تو نیست خــون تــو ریخـت اگر روی زمیــن دشمــن تـو وسعـت روی زمیــن درخـور دریـــای تو نیست تو که هستی؟ کـه همه شـایـق عشـق تو شدند نیست یک‌تن که‌بجان عاشق‌وشیدای تو نیست پَــر قنــداق تو بخشید به فطــرس پــر و بــال معجــزی بهتـر ازین نیـز به امضــای تو نیست شــرح عشـق ازلـــی درخـــور هــر کـس نبــوَد خـامـه ی عشق به غیر از ید بیضـای تو نیست عـــرش تـا فـــرش همـــه ، مست تــولای تواند بـــاده‌ای نــاب تر از ساغــر صهبـــای تو نیست بی قرینی تو به ایثــار و سخـــا ای شـه حسن! حــاتــم طــایی، یک حــرف الفبـــای تو نیست هــر کـه دم میـزند از همـت و مـــردی و مــرام تـــار مـــویــی ز ســر زلـف چلیـــپای تو نیست وآنکـه خــود را ز کـرامـت بکنــد بــا تو قیــاس هــر کـه باشد بخـــداونــد ، مثــــنای تو نیست دم عیــسیٰ ز شمیـــم نفــس‌ات معجــــزه کـرد انبـــیا را بـه جهـــان ، غیـــر تمنـــای تو نیست یوسف مصـر ، اگر شهـــره به زیبـــایـی هسـت گــوشــه ‌ای از رخ زیـبــــای دل آرای تو نیست "دشمنت کشـت ولی نـــور تو خــامــوش نشد" هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست تــو شــدی اُسـوه ی آزادگــی و عشــق ، ولــی جز دنـائـت سخن از دشمـن رسـوای تو نیست (ساقـی) دلشده در حسرت درگــاه تــو هسـت حرمی، چون حــرم انــوَر و اعــلای تو نیست. شعر:سید محمدرضا شمس (ساقی) 𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 📌«نشر بدون ذکر منبع ونام شاعرجایز نمیباشد.» |↲گلواژه‌هاے اهل‌بیت (ع) ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
"زبانحال حضرت زینب کبری (س) خطاب به رأس برادر" بر سرِ نیـزه ، بــرادر...! بخـدا ، جـای تو نیست گرچه صـوتی ز روی نیــزه چو آوای تو نیست جــای تو عــرش بـریـن است نه بر روی زمیـن خــاک تیـــره ـ بخــدا ـ لایـق مــأوای تو نیست پسر حیــدری و سبط پیمبـر (ص) که : به دهر سروْ چون شاخه‌ای از قامت رعنــای تو نیست با چه رو شمــر دنی ، کُشت تو را تشـنه‌لبان ؟! دید چون رنگ به رخساره و سیـمای تو نیست بــه "ولای" تـــو ســـپردم دل محــنـــت زده را که کنــون در دل من غیـــر "تــولّای" تو نیست آمــدم تـــا کــه : ببــوسـم رخ گـلگـــون تــو را چه بگویم کــه سری بر تـن و بــالای تو نیست "خــاک عــالــم به سرم ، کز اثـر تیـــر و سـنان جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست" آنقــدر زیـــر سُــم اسـب ، بـه تــو تــاختــه‌انـد که نشـانـی دگر از پیکـــر و اجـــزای تو نیست چشم من کاسه ی خــون است ز مظـلومـی تو بخــدا عــاطفــه در سینه ی اعـــدای تو نیست کـاش می‌شد که نبــینم تــن صــد چـــاک تو را کـه توانی به دو چشمم به تمــاشــای تو نیست کـاش می‌شد که دهـم جـــان به غــم فرقت تو که بجز خـون به دل خـواهــر تنهــای تو نیست بــا عـــزیــزان تـــو ام هــم‌سفــــر شـــام بـــلا که درین قافله جز داغ غـــم افــزای تو نیست گرچه خون است دلم ، صــبر کنم پیشه‌ی خود تا نگــوینـد که : این اُخـت شکیــبای تو نیست از تــو آمــوختــه‌‌ام خـــم نکنـــم قــامـت خود نــزد دشمــن، که جـز از مکتب والای تو نیست به مقــــام تـو کجـــا می‌رسد ای فــانــی عشق! صدچو مجنون‌که کسی نیز چولیلای تو نیست چون تــویـی خــون خـدا ، ای پسر شــیر خـدا خونبهــای تو به جـز خــالـق یکتـــای تو نیست خــون تــو ریخـت اگر روی زمیــن دشمــن تـو وسعـت روی زمیــن درخـور دریـــای تو نیست تو که هستی؟ کـه همه شـایـق عشـق تو شدند نیست یک‌تن که‌بجان عاشق‌وشیدای تو نیست پَــر قنــداق تو بخشید به فطــرس پــر و بــال معجــزی بهتـر ازین نیـز به امضــای تو نیست شــرح عشـق ازلـــی درخـــور هــر کـس نبــوَد خـامـه ی عشق به غیر از ید بیضـای تو نیست عـــرش تـا فـــرش همـــه ، مست تــولای تواند بـــاده‌ای نــاب تر از ساغــر صهبـــای تو نیست بی قرینی تو به ایثــار و سخـــا ای شـه حسن! حــاتــم طــایی، یک حــرف الفبـــای تو نیست هــر کـه دم میـزند از همـت و مـــردی و مــرام تـــار مـــویــی ز ســر زلـف چلیـــپای تو نیست وآنکـه خــود را ز کـرامـت بکنــد بــا تو قیــاس هــر کـه باشد بخـــداونــد ، مثــــنای تو نیست دم عیــسیٰ ز شمیـــم نفــس‌ات معجــــزه کـرد انبـــیا را بـه جهـــان ، غیـــر تمنـــای تو نیست یوسف مصـر ، اگر شهـــره به زیبـــایـی هسـت گــوشــه ‌ای از رخ زیـبــــای دل آرای تو نیست "دشمنت کشـت ولی نـــور تو خــامــوش نشد" هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست تــو شــدی اُسـوه ی آزادگــی و عشــق ، ولــی جز دنـائـت سخن از دشمـن رسـوای تو نیست (ساقـی) دلشده در حسرت درگــاه تــو هسـت حرمی، چون حــرم انــوَر و اعــلای تو نیست. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1399 http://eitaa.com/shamssaghi
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر سرِ نیـزه ، بــرادر...! بخـدا ، جـای تو نیست گرچه صـوتی ز روی نیــزه چو آوای تو نیست جــای تو عــرش بـریـن است نه بر روی زمیـن خــاک تیـــره ـ بخــدا ـ لایـق مــأوای تو نیست پسر حیــدری و سبط پیمبـر (ص) که : به دهر سروْ چون شاخه‌ای از قامت رعنــای تو نیست با چه رو شمــر دنی ، کُشت تو را تشـنه‌لبان ؟! دید چون رنگ به رخساره و سیـمای تو نیست بــه "ولای" تـــو ســـپردم دل محــنـــت زده را که کنــون در دل من غیـــر "تــولّای" تو نیست آمــدم تـــا کــه : ببــوسـم رخ گـلگـــون تــو را چه بگویم کــه سری بر تـن و بــالای تو نیست "خــاک عــالــم به سرم ، کز اثـر تیـــر و سـنان جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست" آنقــدر زیـــر سُــم اسـب ، بـه تــو تــاختــه‌انـد که نشـانـی دگر از پیکـــر و اجـــزای تو نیست چشم من کاسه ی خــون است ز مظـلومـی تو بخــدا عــاطفــه در سینه ی اعـــدای تو نیست کـاش می‌شد که نبــینم تــن صــد چـــاک تو را کـه توانی به دو چشمم به تمــاشــای تو نیست کـاش می‌شد که دهـم جـــان به غــم فرقت تو که بجز خـون به دل خـواهــر تنهــای تو نیست بــا عـــزیــزان تـــو ام هــم‌سفــــر شـــام بـــلا که درین قافله جز داغ غـــم افــزای تو نیست گرچه خون است دلم ، صــبر کنم پیشه‌ی خود تا نگــوینـد که : این اُخـت شکیــبای تو نیست از تــو آمــوختــه‌‌ام خـــم نکنـــم قــامـت خود نــزد دشمــن، که جـز از مکتب والای تو نیست به مقــــام تـو کجـــا می‌رسد ای فــانــی عشق! صدچو مجنون‌که کسی نیز چولیلای تو نیست چون تــویـی خــون خـدا ، ای پسر شــیر خـدا خونبهــای تو به جـز خــالـق یکتـــای تو نیست خــون تــو ریخـت اگر روی زمیــن دشمــن تـو وسعـت روی زمیــن درخـور دریـــای تو نیست تو که هستی؟ کـه همه شـایـق عشـق تو شدند نیست یک‌تن که‌بجان عاشق‌وشیدای تو نیست پَــر قنــداق تو بخشید به فطــرس پــر و بــال معجــزی بهتـر ازین نیـز به امضــای تو نیست شــرح عشـق ازلـــی درخـــور هــر کـس نبــوَد خـامـه ی عشق به غیر از ید بیضـای تو نیست عـــرش تـا فـــرش همـــه ، مست تــولای تواند بـــاده‌ای نــاب تر از ساغــر صهبـــای تو نیست بی قرینی تو به ایثــار و سخـــا ای شـه حسن! حــاتــم طــایی، یک حــرف الفبـــای تو نیست هــر کـه دم میـزند از همـت و مـــردی و مــرام تـــار مـــویــی ز ســر زلـف چلیـــپای تو نیست وآنکـه خــود را ز کـرامـت بکنــد بــا تو قیــاس هــر کـه باشد بخـــداونــد ، مثــــنای تو نیست دم عیــسیٰ ز شمیـــم نفــس‌ات معجــــزه کـرد انبـــیا را بـه جهـــان ، غیـــر تمنـــای تو نیست یوسف مصـر ، اگر شهـــره به زیبـــایـی هسـت گــوشــه ‌ای از رخ زیـبــــای دل آرای تو نیست "دشمنت کشـت ولی نـــور تو خــامــوش نشد" هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست تــو شــدی اُسـوه ی آزادگــی و عشــق ، ولــی جز دنـائـت سخن از دشمـن رسـوای تو نیست (ساقـی) دلشده در حسرت درگــاه تــو هسـت حرمی، چون حــرم انــوَر و اعــلای تو نیست. شعر:سید محمدرضا شمس (ساقی) 𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 📌«نشر بدون ذکر منبع ونام شاعرجایز نمیباشد.» |↲گلواژه‌هاے اهل‌بیت (ع) ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
«زبانحال حضرت زینب کبری (س) خطاب به رأس برادر» بر سرِ نیزه، برادر...! به‌خدا جای تو نیست گرچه صوتی ز روی نیزه چو آوای تو نیست جای تو عرش برین است نه بر روی زمین خاک تیره، به‌خدا لایق مأوای تو نیست پسر حیدری و سبط پیمبر (ص) که به دهر سرو چون شاخه‌ای از قامت رعنای تو نیست با چه رو شمر دنی کُشت تو را تشنه لبان؟! دید چون رنگ به رخساره و سیمای تو نیست به ولای تو سپردم دل محنت زده را... که کنون در دل من غیر تولّای تو نیست آمدم تا که ببوسم رخ گلگون تو را چه بگویم که سری بر تن و بالای تو نیست «خاک عالم به سرم، کز اثر تیر و سِنان جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست» ۱ آن‌قدَر با سُم اسبان، به تن‌ات تاخته‌اند که نشانی دگر از پیکر و اجزای تو نیست چشم من کاسه‌ی خون است ز مظلومی تو به‌خدا عاطفه در سینه‌ی اعدای تو نیست کاش می‌شد که نبینم تن صد چاک تو را... که توانی به دوچشمم به تماشای تو نیست کاش می‌شد که دهم جان به غم فرقت تو که بجز خون به دل خواهر تنهای تو نیست با عزیزان تواَم همسفر شام بلا... که درین قافله جز داغ غم افزای تو نیست گرچه خون است دلم، صبر کنم پیشه‌ی خود تا نگویند که: این اُخت شکیبای تو نیست از تو آموخته‌‌ام خم نکنم قامت خود... نزد دشمن که جز از مکتب والای تو نیست به مقام تو کجا می‌رسد ای فانی عشق! صد چو مجنون که کسی نیز چو لیلای تو نیست چون تویی خون خدا ، ای پسر شیر خدا خونبهای تو به‌جز خالق یکتای تو نیست خون تو ریخت اگر روی زمین دشمن تو وسعت روی زمین درخور دریای تو نیست تو که هستی که همه شایق عشق تو شدند؟ نیست یک تن که به‌جان عاشق و شیدای تو نیست پَر قنداق تو بخشید به فطرس پر و بال معجزی بهتر ازین نیز به امضای تو نیست شرح عشق ازلی، درخور هر کس نبوَد خامه‌ی عشق به غیر از یَد بیضای تو نیست عرش تا فرش، همه مست تولای تواَند باده‌ای ناب تر از ساغر صهبای تو نیست بی‌ قرینی به قوامیس سخا و ایثار ! حاتم طایی، یک حرف الفبای تو نیست هر که دم میزند از همت و مردی و مرام تار مویی ز سر زلف چلیپای تو نیست وآنکه خود را ز کرامت بکند با تو قیاس هر که باشد به‌خداوند، مُثنای تو نیست دم عیسیٰ ز شمیم نفس‌ات معجزه کرد انبیا را به جهان، غیر تمنای تو نیست یوسف مصر، اگر شهره به زیبایی هست گوشه‌ای از رخ زیبای دل‌آرای تو نیست «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد» هیچ نوری به‌جهان چون مَهِ سیمای تو نیست تو شدی اُسوه‌ی آزادگی و عشق، ولی... جز دنائت سخن از دشمن رسوای تو نیست (ساقی) دلشده در حسرت درگاه تو اَست حرمی چون حرم و عرش مُعلّای تو نیست سید محمدرضا شمس (ساقی) 1399 eitaa.com/shamssaghi ۱ـ صامت بروجردی