eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۳۸ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 هنوز ابو حمیظه در دست عراقی‌ها بود. بعدها فهمیدیم که همان روزی که آنجا را به اشغال خود درآوردند ۵۸ نفر از مردان روستا را اسیر کرده و به عراق یا جای دیگری منتقل کرده اند. از سرنوشت این عده تا امروز هم هیچ اطلاعی در دست نیست. حتم دارم دشمن این عده را نیز در جایی تیرباران و در خاک مدفون کرده است. وقتی چند تانک دشمن توسط هوانیروز زده شد، با وجودی که سوسنگرد تقریباً در حال سقوط کامل بود و تنها یکی، دو خیابان و مسجد جامع هنوز سقوط نکرده بود دشمن دست به عقب نشینی زد. ما کمتر از ده نفر بودیم که اینجا و آنجا می جنگیدیم. به عراقی ها که در حال عقب نشینی بودند امان نمی دادیم و مرتب به سوی سربازان اشغالگر رگبار می‌بستیم و عده ای از آنها را به هلاکت می رساندیم. تصمیم گرفتیم به سه راهی جاده اهواز برویم. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم که چندین تانک دشمن در حال سوختن است. به ابو حمیظه نگاه کردم و وحشت کردم. حدود یک تیپ از سربازان دشمن داشتند به طرف ما پیشروی می کردند. معلوم نبود سر و کله آنها از کجا پیدا شده است. رگبار می بستند و جلو می آمدند. تیربارچی ما که وحشت برش داشته بود گفت - بچه ها دشمن دارد به طرف ما می آید و تعدادشان هم آنقدر زیاد است که هر چقدر آنها را بکشیم فایده ای ندارد. بهتر است به طرف آنها تیراندازی نکنیم و گوشه ای را گیر آوریم و کمین بگیریم. دیدم حرفش منطقی است. همانجا که ایستاده بودیم نشستیم تا دشمن ما را نبیند و از پا در نیاورد. تیربارچی خیلی مردد بود و از من پرسید: - چه کار کنم؟ بزنم؟ - نه نزن، بگذار ببینم چه می‌شود. خوب که به نیروهای دشمن نگاه کردم دیدم نحوه جلو آمدنشان به پیشروی شباهتی ندارد. خیلی درهم و آشفته در حال حرکت بودند. با دو به سمت ما می آمدند. تیربارچی گفت - بزنم! - نه همین طور که به عراقی‌ها نگاه می‌کردم دیدم برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد هم دارد به طرف ما حرکت می‌کند! از دور شمایل او را دیدم و شناختمش. حدس زدم باید خبرهایی باشد. تا آن لحظه از هیچ جا خبری نداشتم و نمی‌دانستم خارج از شهر سوسنگرد چه اتفاقی افتاده. لحظه انتظار سقوط کامل شهر را داشتم و آماده بودم در آخرین لحظات از شهر دفاع کنم و کشته شوم. به تیربارچی گفتم: نزن! فکر می‌کنم اینها نیروهای خودمان هستند که عراقی ها را هم اسیر کرده اند. کمی بعد متوجه شدم بچه های گروه جنگهای نامنظم به رهبری دکتر مصطفی چمران به کمک هوانیروز ابو حمیظه را از دست عراقی ها گرفته و آزاد کرده اند و عده زیادی از نیروهای دشمن را نیز به اسارت درآورده اند. وقتی این اخبار را شنیدیم محمود یاسین که همراهم بود گفت: - یونس! باید سجده شکر بجا بیاوریم. همانجا و روی آسفالت سجده شکر بجا آوردم. بچه های همراهم نیز سر به سجده گذاشتند. احساس غرور می کردم و خوشحال بودم که با چنگ و دندان شهر را حفظ کردیم و نگذاشتیم سقوط کند و به دست دشمن بیفتد. با دستان خالی پیروز شدیم. الحاق صورت گرفت، بسیجی‌ها و نیروهای دکتر چمران ما را که دیدند و شناختند بغلمان کردند و صلوات فرستادند. برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد مرا بغل کرد و به من و نیروهایم تبریک گفت. بغض گلویم را گرفته بود و از شادی دلم می خواست فریاد بزنم و گریه کنم. سلطانی مرا بوسید و گفت: - زنده ای؟ - بله! اما زود آمبولانسی بیاورید و مجروحان را ببرید. حالشان خیلی خراب است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻  هنگ سوم | ۹ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ساعت ۱۱ بامداد روز ۱۹ سپتامبر ۲۸/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ صف کشیدیم و اسامی ۳۱ پزشک انتقالی به سپاه سوم که مستقر در شهر ناصریه واقع در جنوب عراق بود خوانده شد. من هم جزء این عده بودم. همان روز عازم منزل شدم و شبی خسته کننده و ملال آور را در بین اعضای خانواده سپری کردم. عصر روز بعد به همراه گروه پزشکان به ناصریه رفتیم. ساعت ۱۱ شب، ۲۰ سپتامبر / ۲۹ شهریور، وارد محل خدمت شدیم و مورد استقبال ده نفر از کارگران مصری مقیم ناصریه قرار گرفتیم. آنها سرگرم آسفالت خیابانهای شهر بودند. پس از تلاش زیاد توانستیم جایی در یکی از هتل‌های محقر شهر پیدا کنیم و شب را به صبح برسانیم. بامداد روز بعد به قرارگاه سپاه سوم شهر رفتیم. محل استقرار این قرارگاه ساختمان ساخلوی قدیمی بریتانیا بود که بوی مشمئز کننده ای از آن به مشام می‌رسید. نمای آن روح انسان را می آزرد. برای گرفتن نامه تقسیم مجدد تا ساعت ۱۲ ظهر منتظر ماندیم، تا اینکه به همراه هفت پزشک دیگر به لشکر پنجم مستقر در بصره معرفی شدیم. همان روز به سوی بصره حرکت کردیم و ساعت ۵ بعدازظهر به آنجا رسیدیم. این اولین بار بود که به بصره - اولین بندر عراق و دومین شهر پس از پایتخت - سفر می کردم. با وجود این که خیابانهای این شهر کثیف بودند و اتباع خارجی به ویژه مصری در آن آمد و رفت داشتند، ولی اهالی آن مردمانی دوست داشتنی هستند. با گشاده رویی و دست و دلبازی از هر تازه واردی استقبال می‌کنند. شب زیبا و روحبخشی را در منطقه «العشار» سپری کردیم. صبح روز بعد به قرارگاه لشکر ۵ واقع در نزدیکی منطقه «شعیبه» رفتیم و بین تیپ‌های آن لشکر تقسیم شدیم. من به یگان پزشکی صحرایی شماره ۱۱ وابسته به تیپ ۲۰ مکانیزه فرستاده شدم. با یک دستگاه جیپ ارتشی، به همراه دندان پزشک سروان «صباح المراباتی» به قرارگاه یگان واقع در منطقه «الدریهمیه» (یکی از نواحی شهرزبیر) اعزام شدیم. کلیه نفرات یگان به همراه افراد تیپ بیستم به منطقه مرزی «نشوه» رفته بودند. ساعت ۱۲ و ربع ظهر روز ۲۲ سپتامبر ۳۱/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ ، ۱۳ فروند هواپیمای عراقی از پایگاه شعیبه، مجاور یگان ما، به سمت مرزهای ایران به پرواز در آمدند و یک ساعت بعد همگی آنها به پایگاه خود بازگشتند. قبلاً تصور می‌کردم که این پرواز صرفاً یک پرواز آموزشی است. ولی ناگهان در ساعت ۳ بعد از ظهر اطلاعیه شومی از طریق رادیو پخش شد که از وقوع جنگ علیه انقلاب اسلامی ایران خبر می‌داد. علت شروع جنگ، پاسخگویی به تجاوز فارسها و دفاع از عراق در برابر خطر تهاجم ایران اعلام شد. به محض شنیدن این اطلاعیه کلام دوستم شهید «عبدالغنی سمیسم» در ذهنم تداعی شد که چند ماه قبل، از تصمیم صدام دایر بر شروع جنگ با من سخن گفته بود. شب را با نگرانی شدید و تشنج روحی سپری کردم. نمی‌دانستم که روز بعد چه اتفاقی رخ خواهد داد! ساعت ٦ با مداد روز ۲۳ سپتامبر / ۱ مهر سر گرم خوردن نان و تخم مرغ بودم. هنوز لقمه سوم را برنداشته بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. سراسیمه بیرون دویدیم، چند فروند هواپیمای ایرانی که در ارتفاع پایین پرواز می‌کردند ظاهر شدند و پایگاه هوایی شعیبه و کارخانه تولید سیمان شیمیایی و محل استقرار موشک‌های «سام» را بمباران کردند. آن روز را در پناهگاه‌های اطراف یگان که برای چنین روزی احداث شده بود سپری کردیم. نبردهای هوایی در آسمان بصره ادامه یافت و خلبانان ایرانی در انهدام تاسیسات نظامی و اقتصادی شهر، کارایی و مهارت بسیار زیادی از خود نشان دادند. با تاریک شدن هوا، جهت استراحت به داخل ساختمان برگشتیم. رادیو و تلویزیون بغداد سرودهای حماسی و گزارشات لحظه به لحظه صحنه های نبرد و فعالیت ارتش عراق را در جبهه های عملیاتی پخش می‌کرد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شهیدان حاج احمد کاظمی و حاج حسین خرازی در عملیات والفجر ۸ 🔹در کنار این شهیدان عزیز جعفری و آقا مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا هم حضور دارند. 🔹در آخر ویدیو هم دو گلوله توپ به صورت متوالی به همان حوالی اصابت می‌کند که واکنش جالب حاضران را به همراه دارد. 🌐اخبار فوری ومهم 👇 https://eitaa.com/joinchat/1958215808C9352291667
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋ روزت را زیبا کن! ♥️روبه شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح ♥️بردن نام حسین‌بن علی می‌چسبد 🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ... حرم امام حسین ع کربلا معلا لحظاتی پیش بیاد شما عزیزان https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
✨ امام حسین علیه‌السلام اگر از عمر دنیا باقی نماند مگر یک روز خداوند عزّوجلّ آن روز را آنقدر طولانی می‌کند تا اینکه مردی از فرزندانم خروج کند سپس زمین را پر از عدل و قسط سازد، همچنان که از ستم و بیداد پر شده باشد. 🪴 📚 کمال‌ الدین، ج١، ص٢٨٠ اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۳۹ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شنیدم دکتر چمران در ماجرای آزادسازی ابو حمیظه یا حوالی آن، مجروح شده و او را برای درمان به اهواز و تهران برده اند. این طرف رودخانه کاملاً به تصرف ما درآمده بود اما عراقی ها هنوز در آن طرف باقی مانده بودند و عقب نشینی نکرده بودند. هنگ ژاندارمری در دستشان بود. ما وقتی خیالمان از این طرف رودخانه راحت شد با بسیجیها و نیروهای تازه نفس به جان دشمن در آن طرف رودخانه افتادیم. دشمن که ضربه خورده بود گام به گام از شهر سوسنگرد عقب نشینی کرد و ما موفق شدیم تا نزدیکی غروب کل شهر را از چنگ دشمن در آوریم و آزاد کنیم. غروب روز ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۵۹ برای مردم جنوب و دشت آزادگان و استان خوزستان روز بزرگ و باشکوهی است و من فکر می‌کنم که باید این نام را در تاریخ ثبت کرد. زیرا ما با دستان خالی دشمن را از سوسنگرد بیرون کردیم و حسرت اشغال و سقوط کامل این شهر را برای همیشه بر دل صدام بعثی گذاشتیم. ¤¤¤¤ شهر که کاملاً آزاد شد یادم آمد که یک گم شده دارم که باید بگردم و پیدایش کنم. گم شده من رضا و جنازه های اصغر و اکبر بودند. خیلی دلم فکر رضا بود و نمی دانستم که آیا مثل اصغر گندمکار و اکبر پیرزاد به شهادت رسیده و یا مجروح شده و در جایی افتاده است. مجروحان را از مسجد جامع سوسنگرد تخلیه کردیم و برای مداوا به بیمارستان فرستادیم. قالی‌های مسجد از خون خیس شده بود و کف مسجد مثل جایی که باران زده باشد پر از خون بود. بوی خون در مسجد بـه مـشـام می رسید که آزار دهنده بود. من غفار درویشی و رستم پور با هم قرار گذاشته بودیم برویم و به دنبال جنازه های اصغر و اکبر و سرنوشت رضا بگردیم. وقتی داشتم در کوچه ها و خیابانها به دنبال جنازه دوستانم می‌گشتم صدای شهید رضا پیرزاده در گوشم زنگ می‌زد که می گفت -- يونس اینجا ماندن فایده ندارد، باید جلو بروید! مردم داشتند شاد و خوشحال از روستا و بیابانهای اطراف به شهر باز می گشتند. در طول این چند روز بسیاری از خانه ها خراب شده بود و اینجا و آنجا گاو و گوسفندها تلف شده روی زمین به چشم می خورد. هنوز از بسیاری از خانه ها شعله های دود و آتش بلند بود. زنها برای عزیزان از دست رفته شان جیغ می کشیدند و عزاداری می کردند و مردها حیران و سرگردان می‌کوشیدند سر و سامانی بـه خانه‌های در هم ریخته و خراب شده شان بدهند. ما سه نفر در حالی که مردم و خانه ها را نگاه می‌کردیم کوچه به کوچه و خیابان به خیابان گمشده های خودمان را دنبال می کردیم. حال غریبی داشتم. همین طور که داشتم حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه های سوسنگرد به دنبال رضایم می‌گشتم که پیرزنی را دیدم، نشسته بود و داشت به سینه‌اش می‌کوفت. یکی دیگر هم آمد و کنارش نشست و هر دو شروع به شیون و زاری کردند. جنازه ای جلویشان بود و داشتند برای جنازه عزاداری می کردند. به غفار گفتم - غفار پیرزن را می‌بینی؟ - بله می‌بینم - جنازه رضا جلو او افتاده است! غفار درویشی با تعجب پرسید: - از کجا می دانی که جنازه ی رضاست؟ - برویم و ببینیم. نزدیک پیرزن شدیم. دیدم آقا رضا با لباس فرم سپاه پاسداران روی زمین افتاده و شهید شده است. هنوز دو سه نارنجکی که به کمرش بسته بود باز نشده بودند. معلوم بود تنها به صف دشمن زده است. فهمیدم وقتی از پشت آن حمام از ما جدا شد، می خواسته بدون آنکه ما بدانیم، خودش تک و تنها به مصاف دشمن برود. نمی خواست مثل ما منتظر عراقی ها بماند. خودش به استقبال دشمن رفت. حتم دارم می خواست انتقام خون اصغر گندمکار را که رضا آن همه به او علاقه داشت، از عراقی ها بگیرد. وقتی جسدش را وارسی کردم دیدم با صورت روی زمین افتاده. ظاهراً عراقی‌ها تیری به نارنجک تفنگی او زده بودند که تیر کمانه کرده و داخل سینه رضا جا گرفته بود. از خود بیخود شدم و با صدای بلند گریه کردم. حال غفار و آن دوست دیگرمان هم بهتر از من نبود. آن پیرزن مچاله شده سوسنگردی نیز بدون آنکه رضا را بشناسد مادرانه داشت برایش نوحه سرایی می‌کرد و له سر و سینه خود می‌زد. پیرزن وقتی حال خرابم را دید گفت: - این جنازه چه کاره تو است؟ بلادرنگ گفتم - جنازه برادرم است. برادرم بود که شهید شده! برادرم را بغل کردم و داخل ماشینی گذاشتم. شهر برایم بـه یـک زندان انفرادی تبدیل شده بود و احساس می کردم خانه های آن روی قلبم فشار می آورند. دیگر نمی توانستم داخل شهر بمانم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂   کجا از مرگ می‌هراسد آن‌کس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ و این‌چنین اگر یک دست تو نیز هدیه‌ی راه خدا شود، باز هم با ان دست دیگری که باقی است به جبهه‌ها می‌شتابی. وقتی که اسوه‌ی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (علیه‌السلام) باشد، چه باک که اگر هر دو دست تو نیز هدیه‌ی راه خدا شود؟ شهید سید مرتضی آوینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
40.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👇فوری انقلابی ها حتماً ببینید و هشیار باشید این جوان ایرانی آدرس و مشخصات مقام معظم رهبری را به صورت کامل با جزئیات مکانی اش را...🌺 پیشنهادمیکنم آخر فیلم رو حتما ببینید. این فیلم صدای همه ی ماهاست. ببین ، کیف کن و انتشار بده دیگران هم لذت ببرند🌻 یازهرا سلام اله علیها🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
هدایت شده از أُنس با قرآن 🕊
۞﴾﷽﴿۞ ✍🏻 علیه‌السلام فرمودند: اگر نادان سخن نگوید مردم اختلاف پیدا نمی کنند. 📚 کشف الغمه ج ۳ ص ۱۳۹ 🆔 @SedayeVahy 🕊️🤍
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شیخ سودانی عبدالحی یوسف خطاب به حکام عرب: «این حاکمان به خدا و رسولش خیانت کردند. به جای جلوگیری از شرارت صهیونیست ها، به آنها کمک کردند. این یک خیانت و حقارت است که تاریخ نمونه اش را ندیده است...» اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از اصفهان آنلاین
♨️هشدار جدی سازمان ثبت اسناد به خریداران ملک؛ برگه‌ای که دیگر در دادگاه پذیرفته نمی‌شود رئیس سازمان ثبت اسناد و املاک کشور: 🔺قولنامه در دادگاه‌ها مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد و از رؤسای اتحادیه املاک خواهش دارم به مشاوران املاک این مسئله را تذکر دهند. 🔺به هیچ عنوان در خصوص اسناد سبز رنگ که از تیر ماه صادر شده است قولنامه تنظیم نکنید زیرا اگر طرح دعوا شود به کل جبران خسارت محکوم می‌شوید./خبرآنلاین ✴️‌ اخبارمهم رو در کانال اصفهان آنلاین دنبال کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/143393495C8bb484fb9f