eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کارمند تراز انقلاب اسلامی
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایت حجت الاسلام عالی از تلاش دولت شهید رئیسی در جبران عقب ماندگی‌های اساسی کشور لینک کانال کارمند تراز انقلابی https://eitaa.com/joinchat/2384003173Cad17c5d736
هدایت شده از کارمند تراز انقلاب اسلامی
❌️‏میگن دوره شهید رئیسی برق قطع نشد ولی صنعت خراب شد! ✅️آره، صنعت خراب شد که تولید ناخالص رشد داشت، واردات صادرات رشد داشت، بانک جهانی هم هر سال گزارش رشد اقتصادی ایران رو میداد! لینک کانال کارمند تراز انقلابی https://eitaa.com/joinchat/2384003173Cad17c5d736
هدایت شده از کارمند تراز انقلاب اسلامی
❗️در دولت اصلاح طلبان حتی خاموشی قشنگ است... لینک کانال کارمند تراز انقلابی https://eitaa.com/joinchat/2384003173Cad17c5d736
هدایت شده از کارمند تراز انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پایان آمریکا با ترامپ! 🔸 شهید ابومهدی المهندس، همسنگر شهید حاج قاسم سلیمانی قبل از شهادت در رابطه با آینده آمریکا و ترامپ گفت: «آمریکا به دست ترامپ ان شاالله خراب می شود.» ‌‌‌ لینک کانال کارمند تراز انقلابی https://eitaa.com/joinchat/2384003173Cad17c5d736
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 شهید نصرالله خطاب به رهبر انقلاب: از شما آموختیم که خداوند وقتی به ما وعده پیروزی می‌دهد با ما شوخی نمی‌کند اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 سردار شوشتری با دیدن این عکس گفت: عکس عجیبی است! نشسته‌ها پرواز کردند ولی ما ایستاده‌ ها، هنوز هم ایستاده‌ایم ! کاشکی من هم توی این عکس آن روز می‌نشستم، بلکه تا امروز "شهید" شده بودم! نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر سردار نورعلی شوشتری که در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در همایش وحدتِ اقوام و مذاهب سیستان‌وبلوچستان حضور یافت و براثر انفجار انتحاری یکی‌از عوامل گروهکِ ریگی به فیض شهادت نائل آمد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۴۲ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 عصری بود که به ما خبر دادند فرمانده جدید سپاه هویزه آمده و میخواهد ما را ببیند. فکر می کنم اوایل آذرماه ۱۳۵۹ بود. دیدار در منزل شخصی حاج عبدالامیر هویزاوی صورت گرفت. خانواده اش رفته بودند و خانه هم خالی بود. نماز مغرب و عشایمان را در همان منزل خواندیم. اولین باری بود که من در آنجا حسین را دیدم. چیز عجیبی که در همان برخورد اول مرا به سوی حسین جلب کرد، قیافه نورانی و رفتار متواضعانه اش بود. حسین دو تکه پنبه داخل گوش هایش گذاشته بود که معلوم شد که دو سه شب قبل در عملیاتی در منطقه دب حران نزدیک (اهواز) شرکت داشته و آنقدر موشک آرپی جی زده که گوش‌هایش خون آمده و درد دارد. حسین همراه خودش شام ما را هم آورده بود. مقداری نان و تخم مرغ آب‌پز داخل کارتنی گذاشته و با خود از اهواز آورده بود. بعد از اقامه نماز که به امامت سیدحسین و به جماعت برگزار شد جلسه به طور رسمی شروع شد. فرمانده جدید سپاه هویزه، در آغاز حرف هایش ذکر خیری از شهید اصغر گندمکار کرد و از نقش بچه های سپاه هویزه در چند روز مقاومت سوسنگرد تقدیر کرد. بعد رو به ما کرد و گفت: انتظار دارم شما عزیزان از این به بعد همان طور که با برادر شهیدمان اصغر گندمکار همکاری داشتید با بنده نیز همکاری کنید تا ان شاء الله کار جنگ را بتوانیم به نحو احسن که مورد رضای خدا باشد، پیش ببریم. تا آن موقع حسرت شرکت در یک عملیات هجومی در دلم مانده بود. از آغاز جنگ تا آن روز که اوایل آذرماه بود، دائم و به طور مستمر دشمن به ما حمله کرده بود و ما فقط دفاع و مقاومت کرده بودیم. من در همان عالم جوانی، دلم میخواست جنگ‌مان از حالت دفاعی به تهاجمی تغییر کند و به جای آنکه همه اش در موضع دفاعی و ضعف باشیم، حالت تهاجم به خود بگیریم و دشمن را از خاک خودمان بیرون کنیم. درسی به او بدهیم که دیگر هوس تجاوز به ایران را برای همیشه از سرش بیرون کند. کنجکاو بودم که بدانم فرمانده جدید سپاه هویزه چه برنامه هایی در این زمینه دارد. من همان طور که شرح دادم، تا قبل از این شناختی از سیدحسین و قابلیت‌های نظامی او نداشتم و نمی دانستم که چه می‌خواهد بکند. حسین مثل اینکه فکر مرا خوانده باشد در همان اولین جلسه گفت: من آمده ام هویزه تا سپاه اینجا را عملیاتی بکنم و از حالت دفاعی به تهاجمی تبدیل کنم. تا ما فقط دفاع و عقب نشینی می کنیم، هیچ تغییری در جنگ اتفاق نخواهد افتاد و وضعمان روز به روز بد و بدتر خواهد شد. تنها راه رهایی هجوم به دشمن است. از صحبت‌های علم الهدی خیلی خوشم آمد و همان جا مهـرش بـه دلم نشست. فهمیدم که روزهای خوش و پر حادثه ای با او خواهم داشت. قرار شد فردا صبح من و حسین برویم و حسین به عنوان فرمانده جدید معرفی بشود و رسماً کارش را شروع بکند. حسیـن قــد کوتاهی داشت، طوری که تا شانه من بود. اصغر بلند قد بود و هم تیپ خودم. فردا صبح برای اولین بار به منزل سید رحیم موسوی رفتیم. سید رحیم وقتی جثه کوچک فرمانده جدید را دید، آهسته به من گفت: این کجا، اصغر کجا! اصغر چهار شانه و بلند قد بود اما این یکی بنده خدا جثه ای ندارد از چهره سید رحیم متوجه شدم که هنوز دلش نزد شهید اصغر گندمکار است و نمی تواند کسی را جای او ببیند. من سید حسین را به رحیم موسوی معرفی کردم و اگر خوب یادم باشد ناهار را همان جا خوردیم. بعد از آن همه بچه های سپاه را جمع کردیم و سید حسین علم الهدی به عنوان فرمانده جدید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هویزه به آنها معرفی شد و به این ترتیب، سید حسین کارش را در هویزه شروع کرد. حسین در اولین گام سپاه فلج شده هویزه را سر و سامان داد. مسؤولیتها را تقسیم کرد و به نیروها آموزش های ویژه داد. چند بار به اهواز رفت و سیل امکانات لجستیکی را به هویزه سرازیر کرد. در کمتر از یک هفته سپاه در آستانه انحلال هویزه را به یکی از فعالترین و بهترین سپاه های خوزستان تبدیل کرد. مقر قبلی سپاه در جهاد سازندگی بود ولی حسین آن را به مقر بچه های کازرونی در دبیرستان ابن سينا منتقل کرد. به دلیل هجوم دشمن خبری از درس و مدرسه نبود و مدرسه ابن سینا جای مناسبی برای مقر جدید سپاه در هویزه به شمار می رفت. به لحاظ نظامی نیز این مدرسه در منتهی الیه هویزه و به طرف خطوط دشمن قرار داشت. پشت سپاه یک استادیوم ورزشی ساخته بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 طنز جبهه زنبور منصوربابایی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ منو رحمت الله با هم تو جبهه جنوب خط یک بعنوان راننده اعزام شدیم. پس از چهل روز قصد اهواز کردیم و با تویوتایی که تحویل من بود اومدیم شهر. رحمت الله زن داشت و می‌خواست به اصفهان زنگ بزند و خبر سلامتی بدهد. به مخابرات اهواز رفتیم تا از باجه های عمومی استفاده کنیم. چشمتون روز بد نبینه، آنقدر شلوغ بود که این پا اون پا کردیم که برویم یا بمانیم. بالاخره برای ثبت نام در لیست انتظار جلو رفتیم. مسئول مخابرات از رحمت خواست تا فامیلش رو بگه. اونم گفت زنبور مخابراتیه چند بار سئوال کرد آقا فامیلی تون؟ رحمت هم هر با می گفت "زنبور" طرف که فکر می کرد داریم سربسرش میذاریم ترش کرد و با لهجه خودش گفت،(مگه مو مسخره تونوم! چرا اذیت می‌کنید خو؟) بعد گفت اگه راست می‌گید کارت شناسایی نشون بده. یه دفعه من پریدم جلو و گفتم اگه راستشو گفته بودیم چی؟ طرفم گفت هر دوی شما رو خارج از نوبت راه می ندازم. همه رزمنده ها گوش و چشم تیز کرده بودن تا ببینند کی درست میگه. آره "رحمت الله زنبور" باعث خنده بانشاطی توی مخابرات اهواز شد و هرموقع به مخابرات می رفتیم و اون برادر مخابراتی سرکار بود باخنده بعداز دیدنمون توی بلندگو صدا میزد آقای زنبور..... آقای زنبور کابین ......😂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻  هنگ سوم | ۱۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 آنروز غذایی به ما ندادند در حالیکه تامین آب و غذای ما جزء وظایف آنها بود، اما آنها این گونه با ما برخورد کردند. تنها جرممان این بود که سرباز پزشک بودیم و نه افسر پزشک، تصمیم گرفتیم برای فرار از دست آنان هیچ فرصتی را از دست ندهیم. حدود یک ربع بعد، بیسیم چی تانک فرمانده تیپ که براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شده بود، با یک جیپ از گرد راه رسید. پس از پرس وجو معلوم شد تانک فرمانده تیپ در جنوب اهواز و داخل جنگل اطراف شهر مورد اصابت گلوله آرپی جی انقلاب اسلامی قرار گرفته است. از شنیدن این خبر، یکه خوردم. آیا واقعاً نیروهای ما وارد جنوب شهر اهواز شده و بر آن اشراف پیدا کرده بودند؟ آنچه را که می شنیدم باور نکردم. از فرصت استفاده کرده، با کمک دکتر نعیم، استوار مجروح را برداشته و به سمت نشوه فرار کردیم. در آنجا موضوع را به اطلاع فرمانده رساندم. او گفت: «همین جا بمانید و برنگردید.» روز بعد دکتر نعیم به اتفاق دوستانش، دو خلبان اسیر ایرانی را به قرارگاه لشکر پنجم در بصره آورد. دکتر «نعیم» قضیه اسرا را این گونه برایم شرح داد: روز ۲۸ سپتامبر ۱/۱۹۸۰ مهر ۱۳۵۹ یک فروند هواپیمای «فانتوم» سقوط کرد و دو خلبان آن که یکی سروان و دیگری ستوان یکم بودند به اسارت در آمدند. فرمانده قرارگاه، ما را مامور مراقبت از ایشان کرد. آن دو از روحیه بسیار خوبی برخوردار بودند. به آنها آب و غذا تعارف کردم ولی نپذیرفتند. قدری با آنها به زبان انگلیسی صحبت کردم. متعجب شده و گفتند آیا سرباز عراقی به این سلیسی انگلیسی صحبت می‌کند؟ در جواب گفتم من پزشک هستم. پرسیدند: «پس چرا با ما مبارزه می‌کنی؟ جایی که الان شما ایستاده اید، خاک سرزمین ماست.» به آنها گفتم: اجازه بدهید برایتان بگویم. من یک پزشک سرباز هستم و به این جنگ اعتقادی ندارم از حزب بعث متنفرم و امام را دوست دارم ولی چاره ای جز شرکت در این جنگ ندارم و از این بابت از شما و ملت مسلمان ایران معذرت می‌خواهم.» پس از این گفتگو قلبهایشان آرام گرفت و شروع به خوردن غذا و آب کردند. سپس به ما دستور دادند آنها را به قرارگاه لشکر ۵ منقل کنیم. در طول راه مورد آزار و اذیت قرار نگرفتند اما راننده آمبولانس ما استوار «رحیم شاسوار» - کردی بود ساکن سلیمانیه - کفشها و دستکش‌هایشان را دزدید و ما از ترس اطلاعات ارتش او را مورد نکوهش قرار ندادیم. • علائم حقیقی درگیری پس از مراجعت به نشوه با یگانهای نظامی که در حمله این محور شرکت داشتند و با عبور از جاده نشوه، کوشک، طلائیه، جفیر، پادگان حمید، و جاده اهواز خرمشهر به طرف اهواز پیشروی کرده بودند آشنا شدم. نیروهای این محور وارد ۱۶ کیلومتری جنوب اهواز شده و در داخل جنگلی که در جنوب شهر واقع شده است، استقرار یافته بودند. این یگانها عبارت بودند از تیپ بیستم مکانیزه متشکل از سه هنگ پیاده موتوری، گردان تانک هنگ سوم، تیپ هشتم مکانیزه، گردان تانک مقداد از تیپ ٦ زرهی، گردان تانک الحسین از همین تیپ، چند گروهان پشتیبانی از واحد مهندسی ارتش، پدافند هوایی و پدافند زرهی تحت پشتیبانی دو توپخانه سنگین گردان ١٢ و ٣٦ و تیپ مکانیزه به عنوان یک نیروی ذخیره. من از اهداف و ماموریت این نیروهایک سال بعد یعنی در آوریل آگاه شدم. در آن تاریخ با فرمانده تیپ بیستم ۱۹۸۱ / فروردین ۱۳۹۰ سرهنگ ستاد عبدالمنعم سلیمان در ضیافت ناهاری که در واحد سیار پزشکی ۱۱ تهیه شده بود ملاقات کردم. او ضمن اشاره به نبردهای شوش و دزفول گفت: ماموریت نیروهای ما قطع جاده اهواز - خرمشهر و محاصره اهواز از جنوب این شهر می‌باشد تا لشکر ۹ زرهی که با عبور از جاده تنگه چذابه ، بستان سوسنگرد، حمیدیه، به سمت شمال اهواز پیشروی می‌کردند بتواند به راحتی حمله ای را از شمال این شهر آغاز و استان خوزستان را از دیگر استانهای ایران جدا کنند. ناگفته نماند که کار این سرهنگ در دانشکده افسری، تدریس بود. بالاخره نیروهای محور ما موفق شدند جاده اهواز خرمشهر را قطع کنند و اهواز را از ضلع جنوبی به محاصره در آورند، ولی به دلیل مقاومت دلیرانه اهالی منطقه حمیدیه و سوسنگرد و پشتیبانی نیروهای پاسداران از آنها، نتوانستند به شمال اهواز دسترسی پیدا کنند و چون قادر به اشغال شهر سوسنگرد نشدند پس از تحمل خسارات جانی و مالی بالاجبار به خارج از شهر عقب نشینی کرده و در مواضع دفاعی خودشان مستقر شدند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از أُنس با قرآن 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر طور در مورد خدا فکر کنید، خدا هم همون طور باهاتون برخورد میکنه 👤 🆔 @SedayeVahy 🕊️🤍
هدایت شده از أُنس با قرآن 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امیرالمؤمنین علیه السلام: 🔹 بزرگترين گناه، نپذيرفتن عذر است. 🔸 أعظَمُ الوِزرِ مَنعُ قَبولِ العُذرِ 📚 غررالحکم و دررالكلم 🆔 @SedayeVahy 🕊️🤍
هدایت شده از محمدعلی نوریان
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۷ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا وقتی که ما کتک مفصلی بخاطر عزاداری فوت حضرت امام خوردیم و جاسوس ها هم از جمع ما جدا شدند باز عراقیها وِل کُن معامله نبودند🥴 ما رو حداقل ۱۰ روزی،در آسایشگاه زندانی کردند!! خُب این یعنی چی؟؟ حق هواخوری و قدم زدن بیرون آسایشگاه رو نداشتیم به اضافه حمام و نظافت و توالت رفتن😞 یه سطل ۳۰ لیتری بدون درب داخل آسایشگاه بود حالا تعداد ما هم ۱۰۰ نفر (جاسوس ها که رفتند دیگر اُسرا جایگزین شدند) یعنی ما ۱۰۰ نفر باید هم ادرار و مدفوع خودمون رو داخل این سطل انجام میدادیم😖 چون این سطل درب نداشت عجیب بوی تعفن و کثافت فضای آسایشگاه رو گرفته بود .. راحت بِگم آسایشگاه شده بود یه توالت به تمام معنا 😕 فقط در روز یک مرتبه صبح و بعدازظهر اجازه داشتیم سطل توالت رو ببریمش بیرون و داخل توالت خالی کنیم !!! خُب سه وعده صبحانه و ناهار وشام رو هم می‌گرفتیم و دیگه هَمش داخل آسایشگاه بودیم واقعاً وضعیت سخت و اَسفباری بود من یه چیزی میگم و شما یه چیزی میشنوی😥 یادم میاد من توی آسایشگاه مسئول تعمیر سطل های چای و سطل ادرار بودم اگه سطل می‌شکست یا تَرَک بر می‌داشت من تعمیرش میکردم🙃 حالا چه جوری؟؟ اول کنار و امتداد شکستگی‌ رو با میخ یواش و مهارت خاص سوراخ میکردم بعدش با سیم مسی محکم میدوختم بعدش دمپای های کهنه رو با حرارت شمع آب میکردم و می‌ریختم روی محل تَرَک یا شکستگی😟 که معمولا اکثر مواقع جواب نمی‌داد و چون جنس دمپای ها خوب نبود وِل میکرد بعدشم دمپای ها کثیف و مرکز میکرب بودند🤨 به این نتیجه رسیدم از درب پلاستیکی سفید رنگ قوطی های شیرخشک استفاده کنم که هم چسبندگی خوبی داشتند و هم بهداشتی بودند🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹