فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مبلغ غدير باشيم✨
#غدیر
https://eitaa.com/joinchat/2865627264C056199398f
لینک کانال مهدویت امتداد غدیر
به ما بپیوندید.
در ایام غدیر با مسابقات ومطالب غدیر
🎈لطفا نشر بدین....
شادی قلب آقا وفرج امام زمان و دفع کرونا به دعای خاص امام زمان ؛ ۲ صلوات.لطفا
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
#سلام_امام_زمانم ...💚✨
💗 تویی تو صاحب دنیا که صاحبم باشی ...
امام من شده ای تا #مراقبم باشی ...💚
اگر چه جمعه نشد حاجتم ولی این است ...
سه شنبه های تو در صحن #جمکران باشم ..
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Allah_Almighty
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام علیکم.
🌷🌷 یادآوری قرائت سوره یس در سه شنبه ها....
بنیت سلامتی وظهور امام زمان علیه السلام..و دفع کرونا هم ان شالله
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
👊🏻«میداندار»👊🏻
🖋پارت52
-آبتین-
...رفتم یه گوشه مسجد کز کردم...رفتم توی خودم...
نمیدونم دقیقا ذهنمو باید روی کدوم مشکل متمرکز کنم...
روی حال زهرا...روی بیشعوری بهراد...روی بی غیرتی بابا...روی...روی تنهایی خودم...روی...اینکه الان امیر علی...درمورد من چی فکر میکنه...؟!!😓
با این فکر برای چندمین بار سرمو بالا میارم و با حرکت چشمام دنبال امیر علی میگردم...نمیدونم چجوری ولی انگار سعی میکنم از طرز حرکاتش بفهمم که چه فکری راجع بهم میکنه...وتمام حرکات وسکنات عادیش برام غیر عادی بود انگار...اون میخندید...با بچه ها شوخی میکرد...اون زیر لب چیزی میگفت...دائما...اون خیلی آروم ومتین بود...شاد بود و در عین حال...شبیه زهرا بود شاید که انقد زود برام آشنا میزد...
سری تکون دادم به حال خودم وتو دلم گذشت...:(تو کی انسان شناس شدی😒...ذهنمو درگیر چی کردم؟!...هع!...)
متوجه امیر علی شدم که با لبخند ملیحی به لب داره میاد سمتم...
نزدیکم که رسید نفس عمیقی کشیدم وخودمو جمع وجور کردم...:
-:چطوری داداش؟!!🙂
سر تکون دادم فقط...ینی تعریفی نیستم😑!
-نیوشا-
...-:زهرا!
با دست شکیبا که روی شونه ام نشست از فکر بیرون کشیده شدم...به صورتش نگاه کردم وجواب دادم:
-:بله؟!
-:بهتری؟!
ته نقش لبخند روی لبم نشست وهمونطور که سرمو تکون میدادم گفتم:
-:آره...خداروشکر بهترم...🙂
-:فکراتو کردی؟!
-:درمورد چی؟!
-:درمورد شام امشب دیگه...
-:امممم...نمیدونم...
-:😐!خب میخوای بری تنها خونه چیکار کنی؟!...سمیرا خانوم هم که نیستش...
-:آخه...باید ببینم داداشم چی میگه...
-:اگه تو بیای پیش ما اونم مجبور میشه بره پیش حاج سید ورفیقاش،یکم حال وهوای جفتتون عوض میشه...الان برین خونه فقط حالتون بیشتر بهم میریزه زهرا جان!
-:نه...نمیخوام معذب باشه...اگه بگه بریم خونه میریم...
شکیبا از روی نخواستن گفت:
-:باوشه😕...
-شکیبا-
...با بی میلی گفتم:
-:باوشه...😕
وبهش نگاه کردم،منتظر اینکه گوشی شو دربیاره وزنگ بزنه...ولی زهرا...دوباره رفت تو افق محو شد😶😕...
چند لحظه که گذشت ودیدم کاری نمیکنه،زدم رو پاشو معترضانه گفتم:
-:خب زنگ بزن دیگع🤨!!
زهرا که نه...مثه توپی که زده باشنش زمین از جا پرید...چسبید به دیوارو با چشای گرد بهم زل زد(😨)...با یان طرز هول کردنش منم هول برم داشت!یهو گفتم:
-:د چته؟!!😖...ترسیدم دختر!
بعد یه چن ثانیه به هم نگاه کردیم ویهو زدیم زیر خنده😂😂...
-خانم لطیفی-
...-:سلام آقا😇!
-:سلام بانو!خوبین شما؟!😊
-:الحمدلله...شما خوبین؟
-:ماهم شکر😁...چخبر از اونجا؟!
-:خبر که...چی بگم...رفته تو خودش...
-:عه!...باهاش صحبت کردین که شب پیشتون بمونه؟
-:آره...گفت باید فکر کنه...هنوز که چیزی نگفته...طفلی شوکه شده و...ذهنش درگیره...
-:حق داره!...برای دختر نوجوونی به اون سن...حس ناامنی وحشتناکه!
-:بله...خدا خودش ختم بخیر کنه همه چیزو...
یدفه صدای بلند خنده های بچه ها توی فضای ساکت پایگاه توجهمو جلب کرد...با دیدن خنده های قشنگشون زیر لب گفتم:
-:ای جانم!😌...
-:چی شد خانوم؟!
-:بچه ها دارن دوتایی میخندن...این شکیبای ما طاقت دیدن ناراحتی رفیقشو نداره...از وقتی اومدن داره مثه پروانه دورش میچرخه...زهرا خانوم مون هم که مثل اینکه حالش بهتر شده🙂🌱...
-:الحمدلله...خداروشکر😇
-:اونطرف چخبر حاجی جان؟!
-:این طرفم که...گود دست امیر علیه دیگه...گفتم باز دوتا جوون حرف همو بهتر میفهمن...
-:شما بین اونا نوجوونی حاجی😊...
-:😅!اختیار دارین خانوووم...دیگه ما پیشکسوت شدیم و...دور دور جووناس😌
-:شما دل مهربونتون همیشه جوونه حاج آقا جان!❤️😇
-:لطف شماس بانو😌❤️...با اجازتون من برم یه سری کارو تکمیل کنم که دیگه داره دیر میشه...
-:اجازه ما دست شماس...بسلامت عزیزم😊😇
-آبتین-
...نمیدونم چجوری شد که امیر علی راضیم کرد امشب برم خونشون مهمونش بشم😑...آخخخخخ!!آبتین ساده...حالا که تا اینجا اومدیم که نمیتونم بهش بگم نمیام😑🤦♂️...عجب گیری کردم!
جلوی در فلزی قدیمی ای با لک های زنگ زده ایستاد وکلید انداخت تو قفل!ینی اینجا خونشونه؟!!😲
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
👊🏻«میداندار»👊🏻
🖋پارت53
-آبتین-
قفل درو که باز کرد قبل ازینکه درو باز کنه چن بار در زد وبا یه عذرخواهی مختصر جلوتر از من وارد شدو دوبار بلند یا الله کرد...
حیاط کوچیک با موزائیک های ساده وقدیمی کفش وسه متر اونطرف تر در وروردی بود...
-:مادر!...مادر جان!...
در آهنی ورودی خونه با صدای تکون خوردن شیشه هاش باز شدو یه خانوم مسن با وقار با چادر رنگی وروی گرفته توی قاب در ظاهر شد...:
-:جان مادر...بفرمایید پسرم...
امیر علی با دیدن مامانش لبخند روی لبش نشست وفورا سلام کرد...:
-:سلام مادر جان😇...خداقوت!
-:زنده باشی...
یکمی خجالت میکشیدم...سلام کردم:
-:سلام خانوم😶...
-:سلام پسرم!خیلی خوشومدین😌...بفرمایین داخل...
چقد خوشرو ومهربون بودن...مثل امیر علی...:
-:باعث زحمت شدم...ببخشید...
-:اتفاقا خیلی خوشحال شدم...خیلی خوشومدین...بفرمایین...بفرمایین...
امیر علی از پشت دست شو روی شونه ام گذاشت وراهنماییم کرد داخل...
یه خونه نقلی ساده داشتن با دوتا اتاق که در یکیش باز بود وهمون کنار در ورودی یه آشپزخونه اپن کوچیک...خونه فضای سنتی والبته هنرمندانه ای داشت ودر عین کوچیک بودنش دلنشین وباصفا بود...مخصوصا آبشار گلهای سبز وبنفشی که از لب پنجره پایین ریخته بود...یه حس آرامش وراحتی یی اومد نشست تو دلم...ولی هنوز خجالت میکشیدم ومتعجب بودم چون در تصورم نمیگنجید که امیر علی یه چنین زندگی صاف وساده ای داشته باشه🤔...
با تعارفای مامان امیر علی روی کناره قطور همون کنار در نشستم وامیر علی رفت توی اتاق کنار آشپزخونه که درش باز بود...مامانشم راهی آشپزخونه شدن...و چند ثانیه بعد امیر علی از جلوی در اتاق صدام زد...
-:آبتین داداش!...بیا اینجا😇...
پاشدم رفتم سمتش وتا بهش رسیدم جلوتر از من وارد اتاق شد...یه اتاق اندازه حال بود...تلویزیون هم گوشه اتاق در امتداد تخت آهنیِ...🤔
روی تخت یه آقای مسن با شباهت ظاهری به امیر علی وهیکل درشت وسیمای مهربون بهم سلام کرد:
-:سلام آقا آبتین!خوشومدین...😊
-:سلام...ممنونم🙂
پاهاشونو زیر ملافه سفید رنگ گل گلی روی تخت دراز کرده بودن وبه بالشی که امیر علی پشتشون گذاشت تکیه زدن...با خنده گفتن:
-:ببخشید که من پا نشدم...خدای بالا سر تو این مورد برا من استثناء قایل میشه...شماهم ببخشید دیگه😄...
-:اختیار دارید حاج آقا🙂
تو ذهنم دنبال استدلال یا قرینه ای برای معنی حرفشون میگشتم که امیر علی روشنم کرد!:
-:آقا جان من رزمنده جبهه هستن...
و خود اون آقا ادامه دادن...:
-:یه ترکش شیطونی خورد به منو...بعد از چندین سال یه دفه یه ضربه کاری زد بهم...رسید به نخاعمو...دیگه...
سری به معنی تایید تکون دادم...با این چیزایی که از امیر علی فهمیدم وبعد جدیدی که ازش دیدم..متوجه شدم که به راحتی نمیتونم این پسرو درک کنم...یه خونه کوچیک...پدرو مادر مسن...بابای جانباز با پاهای فلج...اصن شاید این خانوم وآقا مامان باباش نباشن...اون جوونه و...🤔
امیر علی که کنار تخت باباش ایستاده بود گفت:
-:بیا آبتین جان...بیا داداش اینجا بشین...بابا جانم خیلی دوست داشتن ببیننت...😊
رفتم کنار آبتین ونشستم روی زمین روبروی اون آقا...امیر علی گفت:
-:بابا جان...اینم رفیق جدیدم که گفته بودم بهتون😄...
🤭!ینی راجع به من چی گفته خدایا؟!!
-:این شازده پسر ما انقد از شما تعریف کرده تو این دوسه شبی که رفیق شدید که خدا میدونه...خیلی کنجکاو شده بودیم ومن ومادرش که ببینیم شمارو...😊خلاصه که خیلیل خوشومدی پسرم...اینجاهم مثل خونه خودت....راحت راحت باش...امیر علی ما ته تغاریه وخواهرا وداداشش همه الان یه گوشه کنار این کشور دارن زندگی میکنن...این حاجی هم کیف میکنه...😂
لبخند کوچیکی زدم وگفتم:
-:پس بهش خوش میگذره...😄
-:البته بین خودمون باشه این شازده پسر ته تغاری،انقد گُله که نگو ونپرس...
بعد تن صداشونو پایین آوردن وگفتن:
-:از همه بچه هام عاقلتر وبا محبت تر همین شازده اس که میبینی😄...
امیر علی گفت:
-:لطف دارین بابا جان!...همه بچه های حاجی محسنیان گلن...دست پرورده شماییم حاج بابا😁😇...
بین لبخندهایی که ردو بدل میشد صدای مامان امیر علی از جلوی در هممون متوجه خودش کرد...:
-:امیر علی جان...پسرم...
-:جانم مادر؟!
-:لطف بکنین همین سینی رو بگیرینش...
-:چشم!
و زود از جاش بلند شد ورفت جلوی در و با یه سینی شربت زعفرون وکلوچه برگشت...
همون موقع گوشیش زنگ خورد...سینی رو سپرد دست من وجواب داد:
-:جانم حاج سید...علیکم السلام ورحمه الله...زنده باشین...جانم؟...آره پیش منه...خب...آره فهمیدم.......نه دیگه آبتین شب پیش منه...آره...فردا صبببحححح(🤔)...انشاءالله!به آبتین هم بگم ببینم چی میگه...
یا خدا!!!چخبره ینی؟؟!!😑...
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
سلام رفقا😊👋
بعد از یه مدت نبودمون حالا اومدیم که دوتا پارت جذاب تقدیمتون کنیم😍👆
الحمدلله از دوستانی که رای دادن بالای 80درصد دوستان موافق با پارت گذاری رمان بودن وبه ما لطف کردن وحمایت کردن😍🌸
ممنون از همه همراهان عزیز😊
رمان《میداندار》رو به دوستانتون معرفی کنین👊
#میداندار
#بنت_الزهرا
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
سلام
حالتون چطوره🤗
یک نظر سجی در مورد رمان میداندار گذاشتم 🙃👇🏻
لطفا مثل همیشه 🦋
حمایت کنید و نظرتون رو بگید 🥰🌸👇🏻🌸
https://EitaaBot.ir/poll/8awmnu
https://EitaaBot.ir/poll/8awmnu
https://harfeto.timefriend.net/16211818315350
نظرات خواندنی تون رو درباره《رمان میداندار》،بصورت ناشناس به ما بگید😍😊
پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️🌸
🕊🌱 | #هدف_و_انگیزه
بیاید میخوام براتون بگم یه آرزو چطوری تبدیل به واقعیت میشه:
برای اون آرزو یک تاریخ تعیین کنید تا بشه هدف؛
اون هدف رو به مراحل کوچکتر تبدیل کنید، بشه برنامه؛
اون برنامه رو با عمل همراه کنید تا بشه: واقعیت.
و این اصلا کار سختی نیست، ازتون میخوام همین حالا انجامش بدید.
#فـࢪݦــاڹدھ
#انگیـــزشـــی🦋
#گردان313_دخترونه
——————————🌸♥️
@gordan313dokhtaronh
#ثواب_یهویی
بࢪاۍ سلامتۍ امام زمان بھ اندازھ سنمۅن صلۅاټ بفࢪستیم😉
#جـۅاݩانقــݪابۍ
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
_________________💚🌱
@gordan313dokhtaronh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 دستگیری فردی با اسب و لباس سبز در سطح شهر اصفهان که ادعا میکرد امام زمان است!
🔹فردی در اصفهان که ادعا میکرد امام زمان است و با لباس سبز، اسب و شمشیر به جان مردم افتاده بود، از سوی پلیس دستگیر شد.
#امام_زمان
#تلنگرانه
#کیلیپ_مهدوی
🔵#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
دوستان بدلیل ازدحام برنامه های غدیر...
ان شالله از فردا برنامه های غدیر را شروع می کنیم..لطفا به کانال مهدویت امتدادغدیر ما بیایین...
✅تا در کنار هم باشیم برای تبلیغ غدیر..ان شاالله
گردان ۳۱۳
✨مبلغ غدير باشيم✨ #غدیر https://eitaa.com/joinchat/2865627264C056199398f لینک کانال مهدویت امت
کانال ما...
مهدویت امتداد غدیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙🌼 ﷽🌼💙
ستارهی سهیلی، آقا!
در آسمان دنبالت میگردیم...
غافل از آنکه میانِ مایی...
تکتکمان را به اسم میشناسی...
قدمرنجه میکنی و...
به خانههایمان سَر میزنی!
ما اما...
از یادت غافلیم!
غفلت از تو...
ما را گرفتار کرده و...
خودمان را به خواب زدهایم!
امروز یک دقیقه میخواهم...
با تُ خلوت کنم!
سلام! مهربان ترین پدر 🌸🌱
•
امام عصر ارواحنا فداه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
¦↫🌸🍫
-
-
•|برا؎رسیدنبهموفقیت⛓💕
•|لازمنیستخیلےقو؎باشے💪🏻
•|فقطڪافیهازیکچیزقو؎ترباشے🦋✨
•|ازقو؎ترینبهانهاتهمین!🍬
-
-#فـࢪݦــاڹدھ
🌸 ⃟🍫¦⇠ #انگیــزشـۍ
#گردان313_دخترونه
——————————🌸♥️
@gordan313dokhtaronh
¦↫🖇🍦
-
-
ڪاشبفهمنـدمـردمدنیـا
ڪہدیگـرراهےنمانـدهجزآمـدنتــو...
چـارهسـامـانایندنیـایآشفتـھفقـطتـویۍ!
#یاصاحـبالزمـان💛
-
-
-#فـࢪݦــاڹدھ
🍦⃟🖇¦↫ #منتظرانهـ
#گردان313_دخترونه
——————————🌸♥️
@gordan313dokhtaronh
گردان ۳۱۳
《♥️》 خـدابـࢪا؎دلِمـن [🍎تـۅࢪانگـھداࢪد . . 【•اَبلـقـــ|ᴀʙʟᴀɢʜ• 】
››››🌻
یھڪانالمیخوایڪه:
◉#دلنوشتههایدوخطے'🏷:
◉#عڪسنوشتههایدلبر'💌:
◉#ادیٺواستوࢪیهایخاص'🛋:
داشتھباشه؟!
◉اصنمااینچنلوزدیمواسههمینـ!🤤:
https://eitaa.com/joinchat/3316777070C50b8702721
'🍓🍧'
نمونہهایےازدلبࢪیهامونـ!😻↶
https://eitaa.com/ablagh/2870
https://eitaa.com/ablagh/2806
https://eitaa.com/ablagh/2771
https://eitaa.com/ablagh/2557
‹‹‹‹🐝
☁️'🍓
#هیچوقتدیࢪنیسٺ،
#بودنتوجایـےڪھدوستدارۍباشے!🌱
••پرازادیتهٰاوعڪسنوشتہهایدلبرونھ
••بیشترجملاتساختہیذهنخودمونھ!
••ازاستیڪرهآمونڪھاصننگم ᵒ͜ᵒ 🌽
-🌸بیـااینجٰاهمونجایـےهسڪھدوسش
دارـے'#نیومدهعاشقشمیشےاصن🤤|♥️
◖https://eitaa.com/joinchat/3316777070C50b8702721 ◗
گردان ۳۱۳
《♥️》 خـدابـࢪا؎دلِمـن [🍎تـۅࢪانگـھداࢪد . . 【•اَبلـقـــ|ᴀʙʟᴀɢʜ• 】
دارم به این فکر میکنم که علم هرچقدر هم که پیشرفت کنه نمیشه یه هنزفیریِ با سیمِ بدون گِره ساخت! 😐💔🚶♀
⇧نمونھاۍاز#ذهنیاتمونہ!😂🖐➣
بیایھفنجونقھوهبخوࢪ👀--->☕️
موندگآرمیشے!🙃🍡--->https://eitaa.com/joinchat/3316777070C50b8702721
|🍿|🎥|
سلاااام.صبحتون بخیر....
ما مطالب و محتوی مسابقات را در کانال مهدویت امتداد غدیر بارگذاری کردیم...
مسابقه :👇
۱.جوانان.
۲.میانسالان
۳.کودکان ...
از امروز ما را دنبال کنید...
https://eitaa.com/joinchat/2865627264C056199398f
لینک کانال مهدویت امتداد غدیر
اۅل فعالیټمۅن ۍ سݪام بدیم بھ آقامۅن امام حُسیݩ✋🏻✨
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
زیاࢪت قبۅل🙃
[🌿💚]
#ریحانه_خلقت🥀🍃
-
بـآافتخـآر😍سـرمـونرومیگیـریـمبـالآ
وبه تمـومعـآلـم🌍میفهمـونیـم
مـآعـآشقچـآدریـم...💖
عـآشقآنسیـآه آرامـش بخش...🧕
عـآشقآنچیـزی ڪه به نظـربعضیهـآ
تڪه پآرچه ای بیشنیست
ولیازنظـرمـآعشقــ♡ـه💞
#سرباز_ولایت
#چآدرانهـ
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
•⊰💚🔗⊱
🌱¦⇠ #رهبر
🔗¦⇢ #پروفایل
••
اۍکهیکگوشهچشمتغمعالمببرد
حیفباشدکهتوباشۍومراغمببرد.🌿.'
#سرباز_ولایت
#حضرت_عشق
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh