«این کتاب را خوانده اید؟»
📙دومین کتابی که در صدر اسلام تدوین شده است.
📗کتابی که از جهت اهمیت پس از قرآن و نهج البلاغه قرار دارد.
🔹رهبر انقلاب: این کتاب📕 استحکام بخش است، اگر ساخت درونی ما مستحکم باشد، هیچ چیز نمی تواند، در مقابلش بایستد، این مهم ترین و اولین توصیه من به شماست.
👈رهبر انقلاب: با #صحیفه_سجادیه انس بگیرید.
#میلاد_امام_سجاد علیه السلام
#لبیک_یا_خامنه_ای
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«جریان مذهبی خارج نشین، حیاط خلوت براندازان»
🔹الگوگیری از ماجرای کربلا و امام حسین (ع) برای براندازی در ایران. 🤔
❌معرفی یک روحانی سید و کربلایی♨️
💠 وقتی هالْوِرسون (پرفسور و نظریه پرداز آمریکایی) طرفدار یک گروه شیعی می شود. 😱
#انتشار_با_شما
#جهاد_تبیین
「@gordan_313」
دل های کوفیان با حسین بود
اما شمشیر هایشان با یزید...
در عجبم عده ای معتقدند
دل مهمتر از عمل است...
«برای کودکان افغانی»
چه کسی عامل آواره شدن کودکان افغانستانی شد؟!
جواب:آمریکا
چه کسی به شروین حاجی پور جایزه داد:همسر رئیس جمهور آمریکا
ما بردیم! 🤡
_علی سیستانی
「@gordan_313」
هرچقدر به خیمه معاویه نزدیک شویم
خدعه عمروعاص نیز بیشتر خواهدشد،
امام خامنه ای :
من به این دولت امید دارم
「@gordan_313」
🔴 قیمتها قبل و بعد از اغتشاشات!
🔸خودتون مقایسه کنید که مافیای داخلی چه بر سر بازار آورده تا کمر دولت رو خرد کنه!
🔹آقای رئیسی خوب میدونه که پا روی دم چه نامردهایی گذاشته! باید زمان بدیم.
اصلاح کشوری که ۴۴ ساله اقتصادش دست مافیا میچرخه کار واقعا سختیه ولی شدنیه!...
🔸به آینده امیدوار باشید،قطعا آینده از آن ماست!
#ایران_قوی
#دولت_مردمی
「@gordan_313」
گردان ۳۱۳
هرچقدر به خیمه معاویه نزدیک شویم خدعه عمروعاص نیز بیشتر خواهدشد، امام خامنه ای : من به این دولت ام
در عجبم...
یه عده هستن ک در انتخابات ب آقای رئیسی رأی دادن ولی الان ک اوضاع اقتصادی بهم ریخته پشتشو خالی کردن و میگن نتونست خوب مدیریت کنه!
همین بچه مذهبی های خودمون خیلی هارو میشناسم ک همچنین تفکری دارن!
ولی ببین رفیق اگه یه انتخابی کردی تا آخرش واستا
همین اول کاری شونه خالی نکن...
نمیگم اوضاع خوبه ها نه
ولی میگم با بد حرف زدن پشت دولت و
دل بقیه مردم رو لرزوندن کاری درست نمیشه...
یکم امید داشته باش وقتی آقا میگه من به این دولت امید دارم
تو چرا نا امید بشی؟
به جای اینکه این دولت و انتخابت رو زیر سئوال ببری
دعا کن ک دعا اثر داره...
ترکش هایی ک دولت قبل ب این مملکت زده حالا حالا خوب نمیشه
باید زمان ببره
با یکی دوسال ک نمیشه دولت رو قضاوت کرد و گفت نمیتونه کاری کنه!
اصلاح این اقتصاد کار سختیه
باید صبر کرد...
••┈🤍┈••
آنجـلینا جولـی در افغانستان و یمـن؛
حجـاب میزاشـت در حالیکـه قانــون حجـاب در اونجـا وجـود نداشت، امـا تو فتنـه
اخیـر ایــران از بیحجـابی دفاع کرد‼️
الـانم خواسته بخاطر ایـران براش موی سر بفرستـن:))))
کـاری به سؤ استفاده ژنـی ندارم...
ته اکثـر سلبریتــیا اینـه👇
کفـر، نفاق، هرزگـی، خدمـت به شیاطیـن انس و جن😏
#بی_شرف
「@gordan_313」
شما خودکار رو میگیری ۱۰ تومن ؛
ولی لاک غلط گیر رو دو برابر میگیری
تو این دنیا حتی اگه رو کاغذ هم اشتباه
کنی واست گرون تموم میشه ! :)
-شهیدهزینبکمایی
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢#پادکست
❌ قابل توجه کساني که دین و وجدان و غیرت خود را با پائین بالا رفتن دلارآمریکایی تنظیم
می کنند!!!
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
گشت ارشاد رو باید جمع کنیم، چون حجاب درست نشد‼️
عجب حرف غلطی!
اصلا گشت ارشاد دنبال درست کردن حجاب نبود....
❌این کلیپ حاوی نکات بسیار مهمی است
#امر_به_معروف
#استاد_علی_تقوی
#حجاب
「@gordan_313」
️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#جاݩ_شیعــہ_اهݪسنٺ
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادم
ساعتی نشستیم و در این مدت از همه نوع پذیرایی و مهماننوازی عمه فاطمه لذت بردیم. از میوه و شیرینی و شربت گرفته تا دم نوش مخصوصی که برای حالت تهوع مادر تدارک دیده بود و همه این کارها را در حالی میکرد که روزه بود و لبانش به خشکی میزد. گاهی با خوش صحبتیاش سرِ ما را گرم میکرد و گاهی کنترل تلویزیون را به دست میگرفت و سعی میکرد با یافتن برنامهای جالب توجه، وقت ما را پُر کند و خلاصه میخواست به هر صورت، فضای راحتی برای ما فراهم کند تا ساعت 12:30 که دخترش ریحانه از راه رسید و جمع ما را گرمتر کرد.
ریحانه هم مثل مادرش زنی محجبه بود و مقابل مجید، فقط نیمی از صورتش از زیر چادر نمایان میشد. با مهربانی به ما خوش آمد گفت، کنار مادر نشست و برای آنکه به انتظارمان پایان دهد، بیمقدمه شروع کرد:
_حاج خانم! براتون وقت گرفتم که به امید خدا همین امروز بعد از ظهر بریم.
مادر لبخندی زد و با گفتن «خیر ببینی عزیزم!» قدردانیاش را ابراز کرد که ریحانه با لبخندی ملیح پاسخ داد:
_اختیار دارید حاج خانم! وظیفم بود! شما هم مثل مامان خودم هستید!
سپس رو به من کرد و گفت:
_انشاءالله که نتیجه میگیرید و با دل خوش برمیگردید بندرعباس.
که صدای اذان ظهر بلند شد و ما را مهیای نماز کرد.
من و مادر وضو گرفتیم و برای خواندن نماز به اتاق رفتیم. داخل اتاق دو سجاده زیبا پهن شده و با هوشیاری میزبان، مُهری هم رویش نبود تا به مذهب میهمان هم احترام گذاشته شود. کمک مادر کردم تا با درد کمتری چادرش را سر کند و آماده نماز شود که هر حرکت اضافی به درد غیرقابل تحمل بدنش اضافه میکرد. نمازم زودتر از مادر تمام شد و از اتاق بیرون آمدم که دیدم مجید هنوز روی سجاده سر به مُهر دارد و لبانش به دعا میجنبد. حضورم را احساس کرد و با کوتاه کردن سجدهاش سر از مُهر برداشت. نگاهش کردم و گفتم:
_مجید جان! برای مامانم دعا کن!
همچنانکه سجادهاش را میپیچید، به رویم لبخندی زد و گفت:
_اتفاقاً داشتم برای مامان دعا میکردم.
و زیر لب زمزمه کرد:
_انشاءالله که دست پُر بر میگردیم!
به چشمانش خیره شدم و با صدایی آهسته پرسیدم:
_نگران حرف ابراهیم و بابایی؟
با شنیدن نام ابراهیم و پدر، نگرانی در چشمانش موج زد و خواست چیزی بگوید که مادر رسید و نتوانست نگرانیاش را با من در میان بگذارد، در عوض به صورت مادر خندید و گفت:
_قبول باشه!
مادر با چهرهای که از درد و ناراحتی در هم رفته بود، در جواب مجید لبخندی زد و روی مبل نشست. ریحانه در سکوت میز نهار را آماده میکرد که به کمکش رفتم. با دیدن من لب به دندان گزید و با خوش زبانی تعارف کرد:
_شما چرا زحمت میکشید؟ بفرمایید بشینید!
دسته بشقابها را از دستش گرفتم و گفتم:
_شما دارید با زبون روزه این همه زحمت میکشید، ما به انداره کافی شرمنده هستیم!
پارچ آب را وسط میز گذاشت و جواب داد:
_انشاءالله بتونم براتون یه کاری بکنم، اینا که زحمتی نیس!
که با آمدن دیس برنج و ظرفهای خورشت، میز نهار تکمیل شد و عمه فاطمه برای صرف نهار، تعارفمان کرد و خودشان برای اینکه ما راحت باشیم، تنهایمان گذاشتند.
خوردن یک قاشق از برنج و خورشت فسنجان کافی بود تا بفهمم دستپخت عمه فاطمه هم مثل اخلاق و میهماننوازیاش عالی است، اخلاقی که خانهاش را در این شهر غریب، مثل خانه خودمان راحت و دوست داشتنی می کرد، گرچه مادر معذب بود و مدام غصه می خورد و سرانجام با ناراحتی رو به مجید کرد:
_مجید جان! ای کاش میذاشتی ماه رمضان تموم شه، بعد میاومدیم. اینجوری که نمیشه این بنده خداها با زبون روزه همش زحمت میکشن و از ما پذیرایی میکنن.
مجید لبخندی زد و با شیرین زبانی پاسخ داد:
_چاره ای نبود مامان، هر چی زودتر میاومدیم بهتر بود.
همچنانکه نهار میخوردیم، صدای خوش قرائت قرآن از داخل اتاق میآمد که مجید به نگاه کنجکاو من و مادر لبخندی زد و گفت:
_عمه فاطمه همیشه ماه رمضان با نوارهای استاد پرهیزگار ختم قرآن میکنه.
مادر از شنیدن این جمله آهی کشید و همچنانکه به در نیمه باز اتاقی که صوت قرآن از آنجا به گوش میرسید، نگاه میکرد، گفت:
_چهار روز از ماه رمضان گذشته و من هنوز نتونستم یه خط قرآن بخونم!
سپس رو به مجید کرد و با لحنی لبریز افتخار ادامه داد:
_من هر سال ماه رمضان یه دور قرآن رو ختم میکردم!
مجید با غصهای که در چشمانش نشسته بود، لبخندی امیدبخش نشان مادر داد و گفت:
_انشاءالله خیلی زود حالتون خوب میشه!
و مادر با گفتن «انشاءالله!» خودش را با غذایش مشغول کرد، هر چند از ابتدا جز مقدار اندکی چیزی نخورده بود و خوب میدانستم از شدت حالت تهوع و درد نمیتواند لقمهای را به راحتی فرو بدهد.
#بهقلمتوانمندفاطمهولینژاد
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
❤
🍃❤
❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#جاݩ_شیعــہ_اهݪسنٺ
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتاد_و_یکم
احساس سخت و زجرآوری که قاشق و چنگال را میان انگشتان من و مجید هم معطل کرده و اشتهایمان را از غم و غصه کور میکرد. نهار در سکوتی غمگین صرف شد و من به سرعت ظرفها را جمع کردم که از سر و صدای بشقابها، ریحانه از اتاق خارج شد و به کمکم آمد. هر چه کردم نتوانستم مجابش کنم که برود و برای شستن ظرفها دست به کار شد. با کمک هم آشپزخانه را مرتب کرده و به اتاق بازگشتیم که دیدم عمه فاطمه آلبوم عکسهای خانوادگیاش را آورده و حسابی مادر را سرگرم کرده است. با دیدن من، به رویم خندید و گفت:
_الهه جان! بیا بشین، عکسهای بچگی مجید رو نشونت بدم!
به شوق دیدن عکسهای قدیمی، کنار عمه فاطمه نشستم و نگاه مشتاقم را به عکسهای چسبیده در آلبوم دوختم. اولین عکس مربوط به دوران نوزادی مجید در آغوش مادر مرحومش بود. عکس بزرگ و واضحی که میتوانستم شباهت صورت مجید به سیمای زیبای مادرش را به روشنی احساس کنم. عمه لبخند غمگینی زد و گفت:
_این عکس رو چند ماه قبل از اون اتفاق گرفتن!
سپس به چشمان مجید که همچنان خیره به عکس مادرش مانده بود، نگاهی کرد و توضیح داد:
_اون مدت که تهران رو شب و روز بمبارون میکردن، ما همهمون خونه عزیز بودیم و به حساب خودمون اونجا پناه میگرفتیم. اون روز داداش و زن داداشم یه سَر رفتن خونهشون تا یه سِری وسائل با خودشون بیارن، ولی مجید رو پیش ما خونه عزیز گذاشتن و گفتن زود برمیگردیم...
که چشمان درشتش از اشک پر شد و با صدایی لرزان ادامه داد:
_ولی دیگه هیچ وقت بر نگشتن!
بیاختیار نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم همانطور که نگاهش به عکس مادرش مانده، قطرات اشکش روی صفحه آلبوم میچکد. با دیدن اشکهای گرم عزیز دلم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اشک پای چشمانم نشست.
مادر از شدت تأسف سری جنباند و با گفتن«خدا لعنت کنه صدام رو!» اوج ناراحتیاش را نشان داد. ریحانه دستش را پیش آورد و آلبوم را ورق زد تا عکس مادر مجید دیگر پیدا نباشد و با دلخوری رو به مادرش کرد:
_مامان! حالا که وقت این حرفا نیس!
عمه فاطمه اشکش را پاک کرد و با دستپاچگی از من و مادر عذر خواست:
_تو رو خدا منو ببخشید! دست خودم نبود! یه دفعه دلم ترکید! شرمندم، ناراحتتون کردم!
مادر لبخندی زد و جواب شرمندگی عمه را با گشادهرویی داد:
_این چه حرفیه خواهر؟ آدمیزاد اگه درد دل نکنه که دلش میپوسه! خوب کاری کردی! منم مثل خواهرت میمونم!
اما مجید مثل اینکه هنوز دلش پیش عکس مادرش مانده باشد، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت و ریحانه برای اینکه فضا را عوض کند، عکسهای بعدی را نشانمان میداد و از هر کدام خاطرهای تعریف میکرد. عکسهایی مربوط به دوران کودکی و نوجوانی مجید که دیگر خبری از پدر و مادرش نبود و فقط حضور عمه فاطمه و عزیز و دیگر اعضای فامیل به چشم میخورد.
حالا غم غریبِ چشمان مجید به هنگام شنیدن نام پدر و مادرش را به خوبی حس میکردم که به جز ایام نوزادیاش، هیچ صحنهای از حضور پدر و مادر در زندگیاش نبود. دقایقی به تماشای آلبوم خانوادگی عمه فاطمه گذشت که صدای زنگ در بلند شد. ریحانه برخاست و همچنانکه به سمت آیفون میرفت، خبر داد:
_حتماً سعیده! اومده دنبالمون بریم دکتر.
و در مقابل نگاه پرسشگر من و مادر، عمه فاطمه پاسخ داد:
_شوهرشه!
مجید از جا بلند شد و با لبخندی رو به مادر کرد:
_مامان! آماده شید بریم!
با شنیدن این جمله، ذوقی کودکانه در دلم دوید و به امید یافتن راهی برای بهبودی مادر، خوشحال از جا برخاسته و آماده رفتن شدم.
#بهقلمتوانمندفاطمهولینژاد
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
❤
🍃❤
❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤
🍃❤🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤🍃❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«همه انگلیسیها بد نیستن‼️»
🔸روایتی واقعی از یک مرد انگلیسی که سراغ مردم منطقه سِند هندوستان رفت و مردم هند را بر علیه انگلیس شوراند. ❗️❗️
🔹دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
#دشمن_شناسی
#جهاد_تبیین
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«و ما ادراک ما حسین خرازی»
🔹 شهیدی که به فرشته ها اجازه نداد، جانش را بگیرند ‼️
🔹مگر خدا نفرموده که وقتی اَجَل کسی برسد، فرشته مرگ یک لحظه به او مهلت نمیدهد؟
💠شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست.
🗓 ۸ اسفند، سالروز شهادت شهید حسین خرازی(شادی روحش #صلوات)
یاوران #امام_زمان (عج)
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فتنه بعدی چیست؟» 👇
🔹رهبری: گره های ۴۰ ساله در حال باز شدن هست.
🎙حجت الاسلام راجی : رسانه ها نمی گذارند خبرهای خوب به گوش حتی ما برسد.
✍مراقب باشیم در پازل فتنه ها بازی نکنیم.
#نه_به_خرید_دلار
「@gordan_313」
14010813 لزوم معرفی شخصیت آقا.mp3
17.4M
📝 موضوع: لزوم معرفی شخصیت مقام معظم رهبری
⛔️ توصیۀ ما این است که گوش دادن به این سخنرانی را به تأخیر نیندازید.⛔️
✅ در این فایل نگاه شخصیتها دربارۀ مقام معظم رهبری را میشنوید:
🔵 امام خمینی (ره) فرمود: شما اگر گمان بکنید که در تمام دنیا، رئیس جمهورها و سلاطین و امثال اینها، یک نفر را مثل آقای خامنهای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بنای قلبیاش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمیکنید. ایشان را من سالهای طولانی میشناسم. (صحیفۀ امام، ج 17، ص 272)
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نهضت_معرفی_مقام_معظم_رهبری
「@gordan_313」
ولی اینکه فضای مجازی هم همه جوره
داره تلاش میکنه مردم رو با قیمت دلار
نا امید و خسته بکنه؛ نشون میده
خبرای خوب تو راهه...
شایدم من خیلی خوش بینم!