♨️لشکرکشی و آتشریزی توپخانهی رسانهای دشمن در آستانه #سالمرگ_مهسا
✍مهدی یراحی به تازگی از موزیکویدئویی با عنوان "روسریتو..." رونمایی کرده که در آن با استعانت از واژههای زیبا و رمانتیک، زنان و دختران را تشویق به انداختن روسری و هرزگی میکند
البته ما بابت نشر این قبیل محتوای سخیف نگران نیستیم، چون کار دشمن همیشه دشمنی است؛ اما نگرانی آنجاست که در اثنای #جنگ_شناختی تمامعیار، متولیان و مدعیان کار فرهنگی که حداقل یک سال زمان داشتهاند برای تولید محتوای آفندیوپدافندی، در آستانه سالگرد اغتشاشات میخواهند از کدام آثار اثرگذاری رونمایی کنند؟!
🖋 محمد جوانی
#زن_عفت_افتخار
「@gordan_313 」
هدایت شده از مِـرآت
حتی اگر ميدانی كربلايت جور نمیشود
باز به دنبـالِ رفتـن باش و خودت را بـه
در و ديوار بزن ؛
كه دغدغهیِ زيارت داشتن عينِ زيارت
كردن است . . #اربعین #جاماندگان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و نوزدهم
(مصطفی) :
دومین باری است که میبینمش. بین جمعیت، نه! کنار دکل پرچم ایران ایستاده و میخندد، به شیرینی تمام قندها و
شکلات های دنیا. عجیب است که در این سرمای دی ماه، فقط یک لایه پیراهن پوشیده؛ اما صورتش گل نینداخته و پیداست سردش نیست. مردم از کنارش رد میشوند و انگار نمیبینندش . خنده اش، لب های من را هم باز میکند . پس سیدحسیناشتباه میگفت، عباس از من هم سالم تر است!
پریروز هم در قطعه شهدای گمنام دیدمش. میخندید و از کنار لب هایش حبه حبه قند میریخت. من دنبالش میگشتم، او آمد. رفیق بامعرفتی است! فهمیدم جای درستی دنبالش گشته ام، قطعه شهدای گمنام. دمش گرم که نگذاشت آرزو به دل دیدن دوباره اش بمانم. رفیق، ناگفته حرف های رفیق را میفهمد . فهمید خرابم، آمد دیدنم. یکی نیست به این مومن بگوید مگر مصطفی
درب و داغون هم دیدن دارد؟ برو خدمت موال، عشق و حالت را بکن!
الهام از رفتار دیروزم دلخور بود، قرار شد با خانم های مسجد بیاید . حق هم دارد دلخور باشد. نمیداند ماجرای عباس را. کاش میشد همه بدانند؛ اما عباس اهل راز بود، همه چیزش راز بود؛ از جمله جنگیدنش. نمیدانم غصه بخورم بخاطر مظلومیتش در زمین، یا به شهرتش در آسمان غبطه بخورم.
الهام دلخور شده و حق هم دارد. نمیداند داغ دار شده ام. باید از دلش دربیاورم. شاید هم به الهام گفتم. آخر او قواعد عالم را برهم زده! او از آن زن ها نیست که نخود در دهان شان نخیسد ! برایش میگویم، شاید این بداخلاقی هایم را ببخشد. از پریروز تا الان، یک کلمه حرف نزده. انگار غصه هم مثل سرماخوردگی واگیر دارد.بچه ها را نگاه می کنم که عقب نیفتاده باشند. سیدحسین و حسن و احمد هم سیاه پوشیده اند . انگار تشییع عباس است. جای علی خالی! اگر او بود، شعار میداد و پشت سرش تکرار میکردیم. نمیدانیم خوشحال باشیم یا غمگین؟ داغ برادر سخت است و داغ رفیق سخت تر. آخر برادرها را نسب کنار هم میگذارد، اما رفاقت، سببش مودت است.
برای اینکه امروز مردم مان دوباره پایداریشان را به رخ دنیا بکشند، یک رفیق از دست داده ایم و رفیقی دیگر بلاتکلیف است بین ماندن و رفتن. این به رخ کشیدن، این تجدید عهد، این سرافرازی بعد از فتنه، جشن گرفتن هم دارد. اگر آقایمان شاد است، ما هم شادیم. آقا خوب باشند ما هم خوبیم؛ فقط کمی قلبمان... آخ!
سامیار هم آمده، با رفقایش. پرچم ایران روی صورتشان کشیده اند . خود سامیار هم پرچم را روی دوشش انداخته. برای جواب به همه کسانی که فکر میکنند جوان ایرانی دیگر قلبش برای انقلاب نمیتپد . حتی سعید هم آمده، میگوید شاید بعضی مسئولین را قبول نداشته باشد، اما ایرانش را دوست دارد. سامیار با امیرعلی هم رفیق شده و امیرعلی هم همراه شان است. فقط جای علی
خالی ست؛ بالاخره باید یکی باشد که با جذبه اش، این جوانها را سامان بدهد.
عکس آقا را بالاتر میگیرم که تمام دوربین های دنیا ببینند . عباس هم از آن بالا میبیند . راستی عباس کجا رفت؟ غیبش زد! چشم میگردانم بین مردم، نیست. حتما پیش حضرت مادر برگشته.
نوجوان های مسجد سرودشان را میخوانند؛ اما عباس نیست که رهبری شان کند.
-ما در غالف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر میکشیم.
(حسن) :
-وقتی طوفان شن میاد، اولین کاری که میکنید اینه که با یه پارچه ای چیزی جلوی دهن و بینی تون رو بگیرید . درسته که
میخواید نفس بکشید و به اکسیژن نیاز دارین، ولی غیر اکسیژن یه عالمه گرد و غبار اضافه هم توی هوا هست که براتون مضره!
پس باید هوایی که نفس میکشید رو فیلتر کنید و فقط نیازتون رو ازش بگیرید . الانم شرایط همینطوره! فضای مجازی پره از ...
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و بیستم
اطلاعات، ولی شما به همش نیاز ندارید . اما چون فیلتری برای جداکردن خوب و بد و درست و غلط ندارید، همه اطلاعات یه جا وارد مغزتون میشه!
احمد پارازیت میاندازد :
-خب اینکه خوبه! پرفسور میشیم همه مون!
مرتضی پس کله احمد میزند :
-الان تو خیلی پرفسور شدی ؟
سیدحسین به لبخند کم رنگی اکتفا میکند . اصلا انگار بعد از عباس ، خنده های سیدحسین هم پژمرده. انگار عباس خنده را هم با خودش برد، نمیدانم! شاید اگر علی حالش بهتر شود، سیدحسین بازهم ما را به خنده های نمکینش مهمان کند. صدا صاف میکند و ادامه میدهد :
- دیگه اونجا تفکیک خوب و بد خیلی سخته! مغز شما که وقت نداره بشینه از بین یه کوه اطلاعات، درست و غلط رو جدا کنه!
همش رو باهم میده پایین! چون نظارت درستی روی تلگرام و اینستاگرام نیست و فضاش دست ما نیست، دشمن خیلی راحت یه عالمه اطلاعات مضر رو میریزه اون جا؛ حالا دوتا پست مذهبی و انقلابی ام به جایی بر نمیخوره. بعدم همش رو خالی میکنه توی مغز شما، این یکی از انبوه دلایلیه که معتقدیم تلگرام و اینستا باید فیلتر شه. این که بالاخره مسئولین لطف کردن و تلگرام رو زدن فیلتر کردن، شاید به ظاهر اون اوایل یه ذره مردم رو اذیت کنه، چون با محیط کاربری تلگرام مانوسن، ولی در عوض میتونه
تا حد زیادی آرامش اذهان عمومی رو بیشتر کنه. چون دیگه همش از اینور و اونور خبرای راست و دروغ نمیشنون. اگه دقت کنید، بعد از فیلترینگ اغتشاشات هم خوابید . چون دقیقا اون فریب خورده هایی که آشوب میکردن ، از تلگرام خط میگرفتن و تحریک میشدن با این جمله، امیرعلی سر به زیر می اندازد و آه میکشد . سیدحسین نگاهش نمیکند که شرمنده نشود. سامیار میپرسد :
-مگه نمیگید اینایی که اغتشاش کردن خیلی هاشون جاسوس بودن؟ دیگه تحریک نمیخواد! ماموریت داشته بیاد بزنه بشکنه بره!
صدای سامیار از خشم میلرزد. با علی خیلی رفیق شده بود، این روزها یک پایش بیمارستان است و پای دیگرش مسجد. میتوانم لرزش اشک را در چشمان مصطفی ببینم. میدانم سیدحسین بهتر از مصطفی نیست؛ اما در خودش میریزد که بچه ها حال بدش را نبینند :
- نه، همشونم اینجوری نبودن. خیلیا جوونا و نوجوونای پاکی بودن که گول خورده بودن. تاحالا تشنه ت شده؟ انقدر تشنه که حاضر بشی همه چی پزت رو بدی تا آب بهت بدن؟
بجای سامیار، سعید جواب میدهد :
- آره، ماه رمضونا کامل تبخیر میشیم!
سامیار به سعید چشم غره میرود. سیدحسین میگوید :
-تو اون شرایط هرکی بگه بهت آب میده، قبولش میکنی! حتی اگه آب گل آلود و تلخ بهت بدن. آدم کلا همینطوره، مخصوصا از نوع جوون؛ تشنه حقیقته. حالا اگه حقیقت اصلی رو بهش نشون ندن و راست و دروغ رو برعکس جلوه بدن، همون دروغ رو به جای حقیقت قبول میکنه. به اون جوونام حقیقت نظام و انقلاب رو اشتباه و دروغ نشون داده بودن، باورتون نمیشه بعضی از ...
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانی که کربلا رفتن آرزو بود...
در آرزوی کربلا....
#نائب_الزیاره_شهدا_باشید.❤️
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_بسیار_تلخ
🔴 آموزش گام به گام حجاب استایل شدن به صورت رایگان
⁉️چگونه #حجاب استایل شویم؟
⁉️ زمان مورد نیاز تا رسیدن به حجاب استایل عالی؟
⁉️ وسایل مورد نیاز و طرز تهیه؟
🔹همراه با ارائهی نمونه کارهای موفق🤦♂
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاماندگان اربعین، حتماً ببینند!
💎فرمولی مهم برای ازدست ندادن #اربعین!
🎙 استاد شجاعی
「@gordan_313 」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و بیست و یکم
شبهات کانالای ضدانقلاب رو که آدم میبینه، خنده ش میگیره؛ اما وقتی جوونای ما اون شبهه رو میبینن، چون آگاهی ندارن و با انبوه اطلاعات مواجهن، سریع بدون فکر قبولش میکنن. مثلا میان عکس یه ویلا رو نشون میدن، زیرش مینویسن این مال پسر فلان سردار سپاه یا فلان روحانی یا فلان مسئوله! آخه با کدوم سند و مدرک؟ یه عکس خشک و خالی ویلا که نشد مدرک درست و حسابی! تازه این بهترین حالتشه که از فتوشاپ استفاده نکنن. نوجوون هم طبیعتش هیجانی و احساسی عمل کردنه. با
کوچک ترین تحریک، میره آشوب میکنه!
حال امیرعلی خوش نیست. بلند میشود و میرود. سیدحسین با نگاه امیر را بدرقه میکند؛ اما به جلسه ادامه میدهد تا کسی متوجه او نشود. خود سیدحسین میگفت این که امیر دنبال ری استارتی ها رفته، تقصیر هیچکس نیست جز ما. تقصیر ماست که حقیقت را به جوانان مان نگفته ایم و با این کار عامل به سمت بیراهه هُلِشان داده ایم.
(مریم) :
-این خودش یه تناقضه! علی محمد باب (پایه گذار فرقه ضاله بهاییت) اول ادعای مهدویت میکنه، بعد ادعای خدایی! مسخره نیست؟ یکی از دلایل این ادعا هم خط خوش بوده! تازه جالبه که بعد نُه سال، پیرو و مرید هم پیدا میکنه!
ناگاه از دهانم میپرد که:
- اینا دیگه کی بودن!
فاطمه نیم نگاه و لبخندی تحویلم میدهد . مکث چندثانیه ای اش، به یکی از بچه ها فرصت سوال پرسیدن میدهد :
- کسی کاری به کارش نداشت که این راحت بیاد حرف مفت بزنه؟
لبخند پیروزمندانه ای میزند :
- چرا! خدا امیرکبیر رو رحمت کنه، دستور داد باب رو اعدام کنن. اما این باعث نشد فتنه ها کامل بخوابه! میرزا حسینعلی نوری که از پیروانش بوده، بعد اعدام باب ادعای (من یظهر اللهی) میکنه و میگه باب مبشر ظهور من بوده و مهدی موعود منم و اسم خودش رو میذاره بهاءالله. از اون جا به بعد به پیروانش میگن بهایی. بعدم پسرش عبدالبهاء جانشینش میشه و بعدم شوقی افندی نوه دختری عبدالبهاء. البته الان اداره امور بهایی ها به عهده نُه نفره در بیت العدله که بهاییا معتقدن این عده ملهم به الهامات غیبیه هستن و معصومن و هر دستوری که ازشون صادر بشه از طرف خداست و باید اطاعت کرد! حالا این بیت العدل کجاست؟
کسی میدونه؟
نگاهی به بچه ها می اندازد و چندلحظه بعد میگوید :
-بذارید کامل تر بپرسم... میدونید قبله بهایی ها کجاست؟
بازهم با چشمانش میان دخترها دنبال پاسخ میگردد. الهام با سینی شربت سر میرسد و خطاب به فاطمه میگوید :
-خانم اجازه ما بگیم؟
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و بیست و دوم
فاطمه میخندد:
-بگو ببینم!
-اسراییل!
فاطمه بلندتر جواب الهام را تکرار میکند :
-بعله! هم بیت العدل هم قبله بهایی ها، اسراییله!
آه از نهاد بچه ها بلند میشود. چهره های بهت زده و متعجبشان دیدنی است! فاطمه با لبخندی از الهام تشکر میکند . مبینا که از نوجوان های شلوغ مسجد است میگوید :
-آخه جا قحط بود؟ چرا اسراییل؟
فاطمه از سوال مبینا خوشش آمده و پاسخ میدهد :
-خب چون بهاء توی اسراییل مرد و قبرش اونجاست. یه وقتایی ادعای خدایی میکرد و میگفت باید به طرف من نماز بخونید .
الانم قبله شون سمت بهاء هست!
یکی از بچه ها که متوجه نمیشوم کیست ناگاه میگوید :
- وا چه مسخره! اول ادعای پیامبری بعد خدایی؟
زینب میپرسد :
- وقتی بهاء زنده بود چطور به طرفش نماز می خوندن؟!
فاطمه با نیش خندی جواب میدهد :
-اینم جزو سوالاییه که هیچ وقت بهش جواب ندادن! که چطور میشه رو به آدم زنده نماز خوند؟ یا اصل خودش چطور نماز میخونده؟! بعدشم ادعای خدایی داشت ولی توی بعضی نوشته هاش از خدا کمک میخواست! وقتی هم ازش میپرسیدن که چرا تناقض گویی میکنی، میگفت شما نمیفهمین! ظاهر من باطنم رو صدا میزنه، باطنم ظاهرم رو!
در چهره همه بچه ها میشود جمله (این بشر دیوانه بوده) را خواند. میپرسم:
-خب اونوقت رابطه بابیت و بهاییت چجوریه؟
فاطمه سوالم را میپسندد:
-نکته خوبی بود... بچه ها میدونید که بابیت و بهاییت جدا از هم هستن و بهاء گفت تمام تعالیم باب رو به دریا بریزن . حالا باید پرسید اگه باب اومد که فقط بهاء رو بشارت بده، پس چطور انبوهی از تعالیم با خودش آورد که به هیچ کدوم هم عمل نشد؟ ...
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥طرف رفته کانادا، توی محله و پاتوق وطن فروش ها داره با بلندگو فریاد میزنه:
💥این حرکت زن هرزگی و بردگی هم به هیچ جا نرسید😂😂
💥به این میگن دل و جرات و کار کردن برای انقلاب
💥نه تف کردن و شلوارک پوشیدن 😂😂
✍️ آقا ابراهیم 🇮🇷
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲چند ثانیه زیبایی 😍❤️
7394172884.mp3
25.4M
چه شد باز دل از غافله جاماند...
🎙حاج مهدی رسولی
#اربعین
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الان شبهای قدرِ انقلاب اسلامیه؛
خیلیها کُپ کردن‼️
گزیدهای از سخنرانی حاج حسین یکتا در جمع موکبداران ایرانی در نجف اشرف
#انتشار به نیت جهاد تببین
「@gordan_313 」
گردان ۳۱۳
__
اِسکی روی دنیا
✍️ سمانه آتیه دوست
کاش میشد وقتی از اربعین برمیگردیم، تافت بزنیم روی دست و دلمان، تا سال بعد. آخر وقتی از کربلا برمیگردی تا چند وقت انگار همه چیز را سادهتر میگیری. انگار پردۀ خانهات با همین یالانی که چند سالی هست رویش نصب شده آنقدرها هم دلت را نمیزند. انگار آن دسته مبلات که خراب شده بود، از لیست اولویتهای تعمیرت خط میخورد. انگار یادت میرود قبلِ سفر، از دست همسایهات که صدای تلویزیوناش سقف خانهات را میلرزاند، حسابی کفری بودی و میخواستی در اولین فرصت از خجالتش دربیایی.
دیگر لیست خریدی که نصفش هنوز دست نخورده مانده روی مخات رژه نمیرود. انگار دیگر از آن آدمی که پشتت حرف زده بود توی ذهنت خبری نیست. انگار راحتتر به تاریخ تولدت و اینکه چه کسی یادش بود و نبود پوزخندی میزنی و رد میشوی.
اصلا انگار تا چند وقت بعد از اربعین با آدمها بیشتر جوش میخوری. طوری که چیزهای تازهتری توی چشمات رنگ و لعاب میگیرد. انگار دلت میخواهد هر وعده که غذا میپزی کمی دست و دل باز تر بپزی و قد یک بشقاب هم که شده کسی بیرون خانهات را مهمان کنی. یا مثلا دلت میخواهد بروی پیش پیرزن تنهای همسایه و کمی گوش شوی تا حرف بزند.
دلت میخواهد چند ساعتی با بچههای همسایۀ طبقه پایینی بازی کنی تا خانم همسایه بعد از مدتها بنشیند و کتاب مورد علاقه اش را بخواند. انگار خودت را جدا از آدمها نمیدانی. حس میکنی قطره ای بودی که برای چند روز طعم به دریا وصل شدن را چشید و حالا که برگشته دلش میخواهد هر طور شده باز هم دل به دریا بزند.
انگار یکهو به خودت میآیی و میبینی چقدر چیزهای مهمتری هست برای فکر کردن و چقدر زیاد، کارِ نکرده داری؛ کارهایی که با فتح کردنش، تو روی دنیا اِسکی میروی، نه دنیا روی تو!
#خط_روایت
#روایت_اربعین
#روایت_مردمی
#به_وقت_عاشقی
「@gordan_313 」