🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_دوم
ثانیه ها به اندازه یڪ روز ... و روزها به اندازه یڪ قرن طول مے ڪشید ...
ما همدیگه رو مے دیدیم ... اما هیچ حرفے بین ما رد و بدل نمے شد ...😔
از یڪ طرف دیدن علے خوشحالم مے ڪرد ...
از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شڪنجه هاے سخت تر بود ...😢
هر چند، بیشتر از زجر شڪنجه ...
درد دیدن علے توے اون شرایط آزارم مے داد ...😞
فقط به خدا التماس مے ڪردم ...
- خدایا ... حتے اگر توے این شرایط بمیرم برام مهم نیست...
به علے ڪمڪ کن طاقت بیاره ... علے رو نجات بده ...😥
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرڪت هاے مردم ...
شاه مجبور شد یه عده از زندانے هاے سیاسے رو آزاد ڪنه ...
منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ...
قدرت اینڪه روے پاهام بایستم رو نداشتم ...
تمام هیڪلم بوی ادرار ساواڪی ها ... و چرڪ و خون مے داد ...😕
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علے، به هزار زحمت اونها رو آوردن توے بخش ...
تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ...
علے زنده است ... من، علے رو دیدم ... علے زنده بود ...
بچه هام رو بغل ڪردم ... فقط گریه مے ڪردم ... همه مون گریه مے ڪردیم ...😭😭
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』