🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_دوم
علے به ندرت حرفے رو با حالت جدے مے زد ...
اما یه بار خیلے جدے ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نڪنم...
به شدت با دعوا ڪردن و زدن بچه مخالف بود ...
خودش هم همیشه ڪارش رو با صبر و زیرڪی پیش مے برد ...
تنها اشڪال این بود ڪه بچه ها هم این رو فهمیده بودن ...
اون هم جلوے مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...😢
علے با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمے نگاهے بهم انداخت ...
نیم خیز جلوے بچه ها نشست و با حالت جدے و ڪودڪانه اے گفت ...
- جدے؟ ... 😳واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...😊
بچه ها با ذوق، بالا و پایین مے پریدن ...
و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف مے ڪردن ...
و علے بدون توجه به مهمون ها ...
و حتي اینڪه ڪوچڪ ترین نگاهے به اونها بکنه ...
غرق داستان جنایے بچه ها شده بود ...
داستان شون ڪه تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با ڪدوم دستش مریم رو زد ...😉
و اونها هم مثل اینڪه فتح الفتوح ڪرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ...
-با دست چپ ...😌
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ...
خم شد جلوے همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحے زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت مے خوام ...☺️
و بدون مڪث، با همون خنده براے سلام و خوشامدگویے رفت سمت مهمون ها ...
هم من، هم مهمون ها خشڪ مون زده بود ...
بچه ها دویدن توے اتاق و تا آخر مهمونے بیرون نیومدن ...
منم دلم مے خواست آب بشم برم توے زمین ...😓
از همه دیدنے تر، قیافه پدرم بود ... 😅
چشم هاش داشت از حدقه بیرون مے زد ...😳
اون روز علے ...
با اون کارش همه رو با هم تنبیه ڪرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجڪ ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』