🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_پنجم
با اون پاے مشڪل دارش، پا به پای همه ڪار می ڪرد ...
برمے گشت خونه اما چه برگشتنے ... 😕
گاهے از شدت خستگے، نشسته خوابش مے برد ...
می رفتم براش چاے بیارم، وقتی برمے گشتم خواب خواب بود ...
نیم ساعت، یه ساعت همون طورے مے خوابید و دوباره مے رفت بیرون ...😢
هر چند زمان اندڪی توے خونه بود ...
ولے توے همون زمان ڪم هم دل بچه ها رو برد ...
عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... ☺️
هر چند خاطره اے ازش نداشت اما حسش نسبت به علے ...
قوے تر از محبتش نسبت به من بود ...
توے التهاب حڪومت نوپایے ڪه هنوز دولتش موقت بود ...
آتش درگیرے و جنگ شروع شد ...
ڪشوری ڪه بنیان و اساسش نابود شده بود ...
ثروتش به تاراج رفته بود ...
ارتشش از هم پاشیده شده بود ...
حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم مے چشید ... 😔
و علے مردی نبود ڪه فقط نگاه ڪنه ... و منم ڪسی نبودم ڪه از علے جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال ڪارهاے درسیم ...
تنها شانسم این بود ڪه درسم قبل از انقلاب فرهنگے و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ...
بلافاصله پیگیر کارهاے طرحم شدم ...
اون روزها ڪمبود نیروے پزشڪے و پرستارے غوغا مے ڪرد ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_ششم
اون شب علے مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوے در استقبالش ...😊
بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ...
دنبالم اومد توے آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته اے؟
حسابے جا خوردم ...
من ڪه با لبخند و خوشحالے رفته بودم استقبال!! ...
با تعجب، چشم هام رو ریز ڪردم و زل زدم بهش... 😳
خنده اش گرفت ...😁
- این بار دیگه چرا اینطورے نگام مے کنے؟ ...😅
- علے ... جون من رو قسم بخور ...
تو ذهن آدم ها رو مے خونے؟ ...🤨
صداے خنده اش بلندتر شد ...😂 نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...صداش رو آورد پایین تر ... هنوز مے خندید ...
- قسم خوردن ڪه خوب نیست ...
ولی بخواے قسمم مے خورم ... 😅
نیازے به ذهن خونے نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توے حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روے پا بایستم ...😕
با چایے رفتم ڪنارش نشستم ...
- راستش امروز هر ڪار ڪردم نتونستم رگ پیدا ڪنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ...
دیگه هیچڪی نذاشت ازش رگ بگیرم ...
تا بهشون نگاه مے ڪردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینڪه ناراحتے نداره ... 😉
بیا روے رگ هاے من تمرین کن ...
- جدے؟😳
لاے چشمش رو باز ڪرد ...
- رگ مفته ... جایے هم ڪه براے در رفتن ندارم ...😅
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط ڪار جا زدے، نزدے ...😉
و با خنده مرموزانه اے رفتم توے اتاق و وسایلم رو آوردم ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا خواهشا رعایت کنین دیگه 😕🤷🏽♂
#حجبوحیا
『🌙 @Gordane118 ○°.』
و از فردا رأس ساعت ۹:۰۰ صبح
سوالاتی بس گرانبها با عنوان "قدیم یا جدید؟"
آغاز میشود ..
باشد که رستگار شوید 😅🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم قدیما هم جدیدا دوستت دارم حسین
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#حســنآقام¹¹⁸
خالقِ روے حَسن وجہ خودش را رو ڪرد
فتبارڪ شد و احسنت بہ خود با او ڪرد
دوشنبههایامامحسنی
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_هفتم
بیچاره نمے دونست ...
بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهاے مختلف توے خونه داشتم ...😁
با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه اے ڪرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنے مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...😅
ڪارم رو شروع ڪردم ... یا رگ پیدا نمی ڪردم ...
یا تا سوزن رو مے کردم توے دستش، رگ گم مے شد ...😕
هے سوزن رو مے ڪردم و در میے آوردم ...
می انداختم دور و بعدے رو برمے داشتم ... 🤦♀
نزدیک ساعت 3 صبح بود ڪه بالاخره تونستم رگش رو پیدا ڪنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالے داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...😍
یهو دیدم زینب توے در اتاق ایستاده ...😢
زل زده بود به ما ... با چشم هاے متعجب و وحشت زده بهمون نگاه مے ڪرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزے نیست ...😅
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزے نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردے ...
اون وقت میگے چیزے نیست؟ ...
تو جلادے یا مامان مایے؟ ...😡
و حمله کرد سمت من ...
علے پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ...
محڪم بغلش ڪرد...
- چیزے نشده زینب گلم ...
بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...😉
سعی مے ڪرد آرومش ڪنه اما فایده اے نداشت ...
محڪم علے رو بغل ڪرده و براے باباش گریه مے ڪرد ... حتے نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ...
اونقدر محو ڪار شده بودم ڪه اصلا نفهمیدم ...
هر دو دست علے ... سوراخ سوراخ ...😢
ڪبود و قلوه ڪن شده بود ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_هشتم
تا روز خداحافظے، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ...😕
تلاش هاے بے وقفه من و علے هم فایده اے نداشت ...
علے رفت و منم چند روز بعد دنبالش ...
تا جایے ڪه مے شد سعے کردم بهش نزدیک باشم ...
لیلے و مجنون شده بودیم ...
اون لیلاے من ... منم مجنون اون ...
روزهاے سخت توے بیمارستان صحرایے یڪے پس از دیگرے مے گذشت ...
مجروح پشت مجروح ... ڪم خوابے و پر کارے ...
تازه حس اون روزهاے علے رو مے فهمیدم ڪه نشسته خوابش مے برد ...
من گاهے به خاطر بچه ها برمے گشتم اما براے علے برگشتے نبود ...
اون مے موند و من باز دنبالش ... بو مے ڪشیدم ڪجاست ...
تنها خوشحالیم این بود ڪه بین مجروح ها، علے رو نمے دیدم ...☺️
هر شب با خودم مے گفتم ... خدا رو شڪر ...
امروز هم علے من سالمه ...
همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شڪنجه، مجروح هم بشه ...😢
بیش از یه سال از شروع جنگ مے گذشت ...
داشتم توے بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض مے ڪردم ڪه یهو بند دلم پاره شد ...😥
حس ڪردم یڪی داره جانم رو از بدنم بیرون مے ڪشه ...
زمان زیادے نگذشته بود ڪه شروع ڪردن به مجروح آوردن ...
این وضع تا نزدیڪ غروب ادامه داشت ...
و من با همون شرایط به مجروح ها مے رسیدم ...
تعداد ما ڪم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر مے شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علے افتاد ...😨
یه گوشه روے زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...😰
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
دوشـنبه یـا سهشنبـه
برایـم فـرقـے نـدارد..
مـن هـر روز هـفـته را
عـاشقـت هسـتم 💚:)
#جانانحسن
∞| ♡حَسَنیه🌱↷
『 @gordane118 』∞♡
هدایت شده از مدرسه فرهنگی آموزشی روایت
Monajat-Shabanie-Ghorbani.mp3
37.44M
خواندن یا گوش دادن حداقل یک بار مناجات شعبانیه رو در این ماه عزیز فراموش نکنیم ...
📢 | به نفس: حاج علی قربانی
التماس دعا 🙏🌹
[ @Mohsen_Aghaee ]
حـس ایـــن جـمــــلـھ چـــــھ زیـبـٰاست:
حــــــ💚ــــســـنۡ ࢪا عــــ♥️ــــشـــق اسـتッ
🦋
#حِیࢪآݩ_اݪحَسَݩ•⇣•ツ
#امامــ_حسݩےهــآ✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_نهم
با عجله رفتم سمتش ... خیلے بے حال شده بود ... 😥
یه نفر، عمامه علے رو بسته بود دور شڪمش ...
تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ...😰
عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
چشم هاے بی رمقش رو باز ڪرد ... تا نگاهش بهم افتاد ...
دستم رو پس زد ... زبانش به سختے ڪار مے ڪرد ...
- برو بگو یکے دیگه بیاد ...
بے توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم ڪه بازش ڪنم ...
دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری ڪارم رو بڪنم یا نه؟ ...😠
مجروحی ڪه ڪمی با فاصله از علے روے زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بڪن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط ڪرده ... من زنشم ... 😡
دردش اینجاست ڪه نمے خواد من زخمش رو ببینم ...😕
محڪم دست علے رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره ڪردم ...
تازه فهمیدم چرا نمے خواست زخمش رو ببینم ...😨
علے رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش ڪردم ...😭
مجروح هایے با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...😢
اما علے با اولین هلے ڪوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توے بیمارستان موندم ...
از نظر من، همه اونها براے یه پدر و مادر ...
یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علے بودن ... جبهه پر از علے بود ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_ام
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علے، بالاخره تونستم برگردم ...
دل توے دلم نبود ...😞
توی این مدت، تلفنے احوالش رو مے پرسیدم ...
اما تماس ها به سختے برقرار مے شد ... کیفیت صداے بد ... و کوتاه ...😕
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...
علے حالش خیلے بهتر شده بود ...
اما خشم نگاه زینب رو نمے شد ڪنترل کرد ...
به شدت از نبود من ڪنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتے مے خواے بابا رو سوراخ سوراخ ڪنے و روش تمرین ڪنے، میاے ...😡
اما وقتے باید ازش مراقبت کنے نیستے ...😒
خودش شده بود پرستار علے ... نمے گذاشت حتے به علے نزدیڪ بشم ...
چند روز طول ڪشید تا باهام حرف بزنه ...
تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علے بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روے علے آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردے؟ ...🤨
من نگهش داشتم... تنهایے بزرگش ڪردم ... 😠
ناله هاے بابا، باباش رو تحمل ڪردم ...
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مے ڪنه ...😡
و علے باز هم خندید ... 😄
اعتراض احمقانه اے بود ... 🤦♀
وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علے شده بودم ...😅☺️
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
♥️ #مددی_یا_علیاکبر ♥️
خدا هرچه پسر بر او بیارد
حسین اسم علی را میگذارد
الهی کور باشد چشم دشمن
حسین اسم علی را دوست دارد😍
@gordane118💚💫
12_5_Reza_Narimani(Milade_hazrate_AliAkbar)_(www.rasekhoon.net).mp3
2.72M
دلبرده از نوکر
شهزاده علی اکبر
@gordane118💚💫