eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
630 ویدیو
853 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. گرنبودی ؛ مکتب و مذهب دگر چیزی نداشت اعتبار و عزت شیعه ز قال الصادق است .
. 💠 اللهم عجل لولیک الفرج 💠 علیه_السلام ⚫️⚫️ بند1⃣ این لحظه های آخر نگاهته به اون در چشات شده بارونی تا دیدی اومد مادر ...... اومده با قد خمش تازه شده برات غمش آتیش زهر به یک کنار میسوزی یاد ماتمش ..... واویلا هرچی شنیدی راس بود این کاره یه عده ایی خناس بود گل یاس به شعله ها حساس بود میخ در چقده بی احساس بود واویلا واویلا ...... بند2⃣ شدی اذیت آقا از ظلم این نامردا اما دلت بی تابه از غصه ی کربلا جدت غریب وبی پناه افتاده بود تو قتلگاه سرش تا رفت به نیزه ها آتیش رسید به خیمه گاه ..... واویلا از این همه جسارت ناموس علی کجا ! اسارت باضربه سیلی و تازیونه زیور و معجرا رفته غارت واویلا واویلا .... بند3⃣ (س) میگم با سوز و گریه وای از غم رقیه وقتی که رفت دنبالش زجره بنی امیه ..... لگد میزد از روی کین مردک بی رحم و لعین طوری میزد تو کمرش رقیه جان میخورد زمین ..... واویلا سه ساله و قد کمون از سیلی تو صورتش داره نشون از بس که خورده کتک تو شهر شام رقیه از ترس گرفت لکنت زبون واویلا واویلا به قلم: 👇
. علیه_السلام 🩸شرحِ مصیبتِ بیرون‌کشاندنِ إمام صادق علیه‌السلام از خانه و دواندنِ آن حضرت در پیِ مرکب... محمد بن ربیع گوید: 🥀 منصور دوانیقی به پدرم گفت: سراغ جعفربن‌محمد علیهماالسلام برو و بدون اجازه وارد خانه‌اش شو و او را در همان حالي که هست برایم بیاور. 🥀 پدرم مرا که در میان برادرانم به قساوت و سخت‌دلی شهرت داشتم، صدا کرد و گفت: برو سراغ جعفر بن محمد علیهماالسلام و از دیوار خانه بالا برو و لازم نیست در خانه را به صدا درآوری تا او خود را آماده کند و وضعش را عوض کند، بلکه به یکباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتی که هست، بیاور! 🥀 او گوید: من برای انجام این مأموریت راه افتادم. فقط کمی از شب مانده بود. 📋 فَأَمَرْتُ بِنَصْبِ السَّلَالِیمِ وَ تَسَلَّقْتُ عَلَیْهِ الْحَائِطَ فَنَزَلْتُ عَلَیْهِ دَارَهُ فَوَجَدْتُهُ قَائِماً یُصَلِّی وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ وَ مِنْدِیلٌ قَدِ ائْتَزَرَ بِهِ ▪️دستور دادم؛ نردبانی را گذاشتند و از دیوار بالا رفتم. امام را در حال نماز دیدم که پیراهنی به تن و قطیفه‌ای به دور کمر داشت. 🥀 تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امیر حرکت کن. امام علیه‌السلام فرمود: 📋 دَعْنِی أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِیَابِی ▪️بگذار دعایم را بخوانم و لباسم (عبا و عمامه) را به تن کنم. 🥀 گفتم: نه، امکان ندارد. امام علیه‌السلام فرمود: بگذار تنم را بشویم و تجدید وضو کنم. گفتم : نه؛ نمی‌شود؛ معطل نکن ! نباید و نمی‌گذارم وضع سر و صورتت را عوض نمائی! 📋 فَأَخْرَجْتُهُ حَافِیاً حَاسِراً فِی قَمِیصِهِ وَ مِنْدِیلِهِ ▪️پس او را با همان پیراهن و قطیفه با پای برهنه و بدون کفش و در حال خستگی حرکت دادم. 📋 فَلَمَّا مَضَی بَعْضُ الطَّرِیقِ ضَعُفَ الشَّیْخُ فَرَحِمْتُهُ ▪️چون مقداری راه آمدیم، نفسش به شماره افتاد و توان دویدن نداشت... دلم به رحم آمد و او را سوار بر اَستر کردم. 📚مُهج الدعوات، ص۱۹۴ 📚بحار الانوار ج٩١ ص٢٨٩ ✍ آه یا امام صادق ... کاش آن نانجیبانی که عمّه‌های شما را دنبال مرکب می‌دواندند، اندکی هم رحم داشتند... چگونه گریه کنیم بر آن مصیبتی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ...اَتَوهُم بِحِبالٍ فَرَبَقُوهُم بِهٰا ▪️تمام اُسرا را در حالی‌که با یک طناب به هم بسته بودند، به سمت کاخ یزید لعین می‌بردند. 📜 فكانَ الحَبلُ في عُنُقِ زَين‌ِالعابدينَ اليٰ زينب‌ و ا‌مّ‌کلثوم و باقي بَناتِ رسولِ الله ▪️یک سر طناب را بر گردن إمام سجاد علیه‌السلام انداخته بودند و سر دیگر طناب را به زینب کبری و حضرت امّ‌کلثوم علیهماالسلام و دیگر دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بسته بودند و آنها را می‌کشاندند. 📜 و كُلّمٰا قَصَروا عَنِ المَشيِ ض‍َرَبُوهُم ▪️و هرگاه که این زنان و بچه‌ها، توانِ راه‌رفتن نداشتند، آن‌ها را کتک می‌زدند. 📚مقتل الحسین علیه‌السلام،مقرّم، ص۳۱۱ .............. 🩸کاش بر نسلِ خلیل‌الله، باران می‌شدی / کاش‌ ای‌ آتش! به‌ زینب‌ هم‌ گلستان می‌شدی ... {حکایت راه‌رفتن إمام صادق علیه‌السلام در بین آتش} در نقل‌ها آمده است: 🥀 منصور دوانیقی ملعون به حسن بن زید که از طرف او، والى مکه و مدینه بود، پیغام داد خانه جعفر بن محمد عليهماالسلام را بسوزان! 🥀 او به خانه امام علیه‌السلام آتش انداخت و به درب خانه و راهرو سرایت کرد، امام صادق علیه‌السلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته و راه می‌رفت و می‌فرمود: 📋 أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ ▪️منم پسر أعراق الثرى (لقب حضرت اسماعیل علیه‌السلام). ؛ منم پسر ابراهیم خلیل اللَّه (که آتش نمرود بر او سرد و گلستان شد). 📚الکافی ج١ ص٣۶٧ ✍ آه یا امام صادق ... کاش این آتش در جای دیگری هم نیز گلستان می‌شد... در آن ساعتی که يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد ملعون گويد: 🥀 بانوى بلند قامتى را كنار خيمه‌اى ديدم... 📜 و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها، ▪️در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله می‌کشید. 🥀 آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‌كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى‌زد، و گاهى وارد آن خيمه مى‌شد، و بيرون مى‌آمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم: 📜 يا هٰذِه ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقٖي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟ ▪️اى زن! مگر شعله‌های آتش را نمى‌بينى؟ چرا مانند ساير زنان فرار نمی‌كنى؟! چرا اینجا ایستاده‌ای؟! 📜 فَبكَتْ زَینبُ، و... ▪️در این‌هنگام، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به گریه افتاد و فرمود: اى‌مرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مى‌كشد... 📚معالی السبطین، ج٢ ص٨ .
. 🩸وقتی‌که خانه‌ام را آتش زدند، به یاد اهل و عیال جدّ غریبم، سیدالشهداء "صلوات‌الله‌علیه" افتادم... در نَقلی آمده است: 🥀 فردای آن روزی که خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زدند‌، چند نفر از شیعیان به محضر آن حضرت رفتند، دیدند، که إمام علیه‌السلام محزون و گریان است. 🥀 عرض کردند: آقاجان! چرا گریه می‌کنید؟ آیا از این که دشمن چنین گستاخی به شما کرده، گریه می‌کنید؟ با اینکه نخستین بار نیست که به شما خاندان چنین می‌کنند! إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 لَمّا أَخَذتِ الّنارُ مٰا فِي الدِّهلِیز نَظَرتُ إلىٰ نِسائي وَ بَناتي يَتَراكَضنَ فِي صَحنِ الدّار مِنْ حُجرةٍ إلىٰ حُجرٍة وَ مِن مَكانٍ إلى مَكانٍ هٰذا وَ أٰنا مَعَهنّ في الدّار ▪️گریه‌ام برای این است که وقتی زبانه‌های آتش در دالان خانه، زبانه می‌کشید، زنان و دخترانم را دیدم که در صحن خانه از حجره‌ای به حجره دیگر و از جانبی به جانب دیگر می‌دویدند، تا آتش به آنها آسیب نرساند، با اینکه من در خانه همراه آن‌ها بودم. 📋 فَتَذكّرتُ رَوعَةَ عَيالِ جَدِّيَ الحُسينِ علیه‌السلام يَومَ عاشُوراء لمّا هَجَمَ القومُ عَلَيهنَّ وَ مُناديهم يُنادي أحرِقُوا بُيوتَ الظّالِمين. ▪️با آن صحنه، به یاد وحشت و خوف اهل و عیال جدّم حسین علیه‌السلام در غروب روز عاشورا افتاده‌ام، آن هنگام که دشمن به آنها هجوم آورد، و منادیِ‌دشمن فریاد می‌زد: خیمه‌های ظالمان را بسوزانید... 📚مأساة‌الحسین،ع علیه_السلام 🩸 منصور دوانیقی، سه بار شمشیر کشید تا إمام صادق علیه‌السلام را به شهادت برساند، امّا ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 روزی منصور دوانیقی ملعون، امام صادق علیه‌السلام را توسط شخص نانجیبی به نام «ربیع» به قصر خود کشاند و سه مرتبه شمشیر خود را بلند کرد تا إمام علیه‌السلام را به شهادت برساند اما در هر مرتبه از کار خود منصرف می‌شد و شمشیر را غلاف کرد و در نهایت حضرت را رها کرده و إمام علیه‌السلام از قصر او خارج شدند. 🥀 ربیع ملعون، معترضانه به منصور دوانیقی گفت: چرا کار او را نساختی؟! منصور گفت: در هربار که شمشیر کشیدم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چهره‌ای غضب‌آلود در مقابل من متمثّل شد و من از ترس، شمشیر را غلاف کردم تا اینکه در بار سوم که شمشیر کشیدم، 📋 فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی کَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ ▪️رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌من نزدیک شد، پنجه‌های خود را گشوده بود و دامن به‌کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و نهایت خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجه‌های خود بفشارد. 📚مُهَج الدعوات،سیدبن‌طاووس،ص۱۹۲ ✍ آه یا رسول الله... کاش در جای دیگر، در مقابل یک نانجیبی دیگر، نیز متمثّل می‌شدید... در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ 🩸 چیزی جز پوست و استخوان از امام صادق علیه‌السلام باقی نمانده بود ... در نقلی آمده است: 🥀 در ساعات پایانی عمر شریف امام صادق علیه‌السلام وارد بر آن حضرت شدم؛ ▪️دیدم بدن مبارک حضرت، آن‌چنان آب رفته است که جز یک سَر ، از آن بدن چیزی باقی نمانده بود. 🥀 با دیدن این حالت، گریه‌ام گرفت؛ حضرت به من رو کردند و فرمودند :برای چه گریه می‌کنی؟ عرضه داشتم: 📋 لَا أَبْکِی وَ أَنَا أَرَاکَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ ▪️چگونه گریه نکنم در حالی که شما را با این حال می‌بینم؟!(۱) ➖ در روایتی دیگر حسن بن زیاد گوید: 🥀 در ساعات پایانی عمر شریف امام صادق علیه‌السلام خدمت آن حضرت رسیدم، ▪️دیدم که آن حضرت بر روی تختی به پشت خوابیده‌اند و چیزی بین پوست و استخوان آن حضرت دیگر باقی نمانده بود.(۲) آه یا إمام صادق... دست خودمان نیست... چه کنیم که این حال و روز شما و این عبارت‌هایی که درباره وضعیت جسم شریف‌تان نَقل کرده‌اند، دل ما را پشت درِ خانهٔ مادرِ غمدیده‌ای کشیده است، که خودتان حال و روز آن مادر را اینگونه برای ما شرح داده‌اید: نحیف شده بود و گوشت و پوست بدنش آب گشته بود که جز یک شَبَه از فاطمه زهرا، چیزی باقی نمانده بود.(۳)
علیه_السلام 🏴 فیش‌های شهادت رئیس مذهب جعفری، حضرت امام.جعفرصادق علیه‌السلام، باعنوان: ➖ جلسه‌ی سوم _ آخری ➖ ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ش/ شوال۱۴۴۵ق 🔻 مطالب مطرح شده: * نکته‌ی چهارم: امام دوازدهم از نسلِ امام رضا علیه‌السلام ۱. کلماتِ امام هشتم درباره‌ی امامت و مهدیِ‌موعود علیهم‌السلام ۲. امام عصر ارواحنافداه از نسل ثامن‌الحجج علیهم‌السلام * نکته‌ی پنجم: چگونه از یاران و خالصانِ امام‌عصر ارواحنافداه باشیم؟! ۱. یاری و نصرت امام عصر علیه‌السلام با تقواپیشه کردن ۲. یاری امام زمان ارواحنافداه با دعا در تعجیلِ فرجِ آن‌حضرت ۳. یاری امام زمان ارواحنافداه با تمنا و آرزوی یاری ایشان
. 🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَا جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ(علیه السلام)》🔶🔸 ✅محمد بن ربیع از پدرش ربیع، که وزیر دربار منصور دوانقی بود، نقل می کند که؛ شبی منصور به من گفت : 📋《أَنْتَ صِرِ السَّاعَةَ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ(ع) فَأْتِنِي بِهِ عَلَى الْحَالِ الَّذِي تَجِدُهُ عَلَيْهِ لَا تُغَيِّرْ شَيْئاً مِمَّا عَلَيْهِ》 ♦️هم اکنون پیش جعفر بن محمّد(ع) برو و او را در هر حالتى که بود، بدون اینکه بگذارى وضع خود را تغییر دهد، نزد من بیاور. محمّد می گوید : پدرم مرا خواست که از همه فرزندانش سختگیرتر و بى‏ رحم‏تر بودم، و گفت : برو پیش جعفر بن محمّد(ع) و بدون اینکه درب منزل او را بکوبی، از دیوار او بالا برو که لباس خود را تغییر ندهد، ناگهان بر او وارد شو و به همان حالتى که هست، او را نزد ما بیاور. من وقتى رفتم، که چیزى از شب باقى نمانده بود، نردبان گذاشتم و از دیوار وارد خانه ایشان شدم، وقتى وارد اطاقش شدم، او مشغول نماز بود و پیراهنى بر تن داشت‏ و حوله ‏اى بر کمر بسته بود. نمازش را که سلام داد، عرض کردم : بفرمائید! امیرالمؤمنین شما را می خواهد! ایشان فرمود : 📋《دَعْنِي أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِيَابِي》 ♦️بگذار لباسهایم را بپوشم. گفتم: به من اجازه نداده‏ اند! فرمود : 📋《فَأَدْخُلُ الْمُغْتَسَلَ فَأَطَّهَّرُ》 ♦️اجازه بده بروم غسل کنم و خود را تمیز نمایم. گفتم : غیر ممکن است وقت خود را نگیرید من نمی گذارم این وضع را کوچک ترین تغییرى بدهید. 📋《فَأَخْرَجْتُهُ حَافِياً حَاسِراً فِي قَمِيصِهِ وَ مِنْدِيلِهِ وَ كَانَ قَدْ جَاوَزَ السَّبْعِينَ فَلَمَّا مَضَى بَعْضُ الطَّرِيقِ ضَعُفَ الشَّيْخُ فَرَحِمْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ ارْكَبْ فَرَكِبَ بَغْلَ شَاكِرِيٍ‏ كَانَ مَعَنَا ثُمَّ صِرْنَا إِلَى الرَّبِيعِ》 ♦️من ایشان را همان طور، سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفه‏ اى که داشت ایشان را از خانه خارج کردم. در حالی که سن او از هفتاد سال تجاوز می کرد. مقدارى که پیاده رفت از راه رفتن باز ماند و سخت خسته شد، دلم به حال آن ایشان سوخت و عرض کردم سوار شو! سوار قاطر یکى از همراهان من شد، تا اینکه نزد پدرم ربیع رسیدیم. امام صادق(ع) داخل ایوان که رسید ایستاد و لبهایش، به دعائى که من نمی شنیدم، حرکت می کرد. سپس او را وارد کردم و او مقابل منصور ایستاد. منصور گفت : جعفر! تو دست از حسد و ستمگرى خود و آشوب بر علیه بنى عباس بر نمی دارى؟ خداوند پیوسته تو را گرفتار شدت حسد و رنج می کند ولى به آروزى خود نخواهى رسید.    امام صادق(ع) فرمود : به خدا سوگند از آنچه تو می گوئى من بى‏ خبرم و چنین کارى نکرده ‏ام! منصور ساعتى سر به زیر انداخت و روى نمدى در طرف چپش بالشى قرار داشت، نشست و زیر آن نمد، شمشیرى دو سر پنهان کرده بود که نمایان گشت. سپس منصور روى به امام صادق(ع) نموده و گفت : اشتباه می کنى و خلاف می گوئى! سپس پشتى را کنار زده و از پشت آن کیفى که محتوى نامه‏ هائى بود خدمت امام(ع) انداخت و گفت : این نامه‏ هاى توست که براى خراسانیان نوشته ای و آنها را دعوت به بیعت با خویشتن کرده‏ اى تا بیعت مرا بشکنند! امام(ع) فرمود : به خدا قسم! من چنین کارى نکرده ‏ام و این کار را صحیح نمی دانم! منصور مجدد سر را به مدت کوتاهی به زیر انداخت. 📋《وَ ضَرَبَ يَدَهُ إِلَى السَّيْفِ فَسَلَّ مِنْهُ مِقْدَارَ شِبْرٍ وَ أَخَذَ بِمَقْبِضِهِ فَقُلْتُ‏ إِنَّا لِلَّهِ‏ ذَهَبَ وَ اللهِ الرَّجُلُ ثُمَّ رَدَّ السَّيْفَ》 ♦️سپس دست به دسته شمشیر گرفته و مقدار یک وجب آن را خارج کرد! با خود گفتم : الان این مرد را می کشد و آیه استرجاع خواندم، اما متوجه شدم که منصور، شمشیر را به جاى اول برگردانید و سپس گفت : جعفر! حیا نمی کنى از پیرى و نسبتى که با پیامبر(ص) دارى از دروغ گفتن و اختلاف بین مسلمانان می خواهى خون ریزى شود و آشوب به پا کنى؟! امام(ص) فرمود : نه به خدا! آنچه را که می گوئى، من آن را انجام نداده‏ ام! اینها نامه ‏هاى من نیست و نه خط و نه مهر من بر روى آن است! در این هنگام؛ منصور به شمشیر را بیشتر از قبل از غلاف خارج نمود. این بار با خود گفتم که او جعفر بن محمد را کشت. در کمال حیرت دیدم او مجدد شمیشیر را به غلاف برگرداند و عقب نشست. و باز بعد از مدتی کوتاه، دیدم مجدد امام صادق(ع) را سرزنش می کرد و امام(ع) نیز عذر خواهى می نمود. 📋《ثُمَّ انْتَضَى السَّيْفَ إِلَّا شَيْئاً يَسِيراً مِنْهُ》 ♦️در این هنگام، منصور شمشیر را کشید و فقط مختصرى از آن در غلاف باقی ماند و من با خود گفتم، رفت که او را بکشد. و باز شمشیر را در غلاف نمود. پس از مدتی سر را به زیر انداخت و آنگاه سر را برداشته و گفت : خیال میکنم تو راست میگوئى! سپس به من گفت : ربیع! جامه‏ دان را بیاور! جامه‏ دان را آوردم. گفت : دست در آن کن و محاسن ایشان را معطر کن! 👇
. آسمون چشمام،همرنگ پاییزه حال بقیع امشب،خیلی غم انگیزه نه گنبد و صحنی،آرومه آرومه زائرش این شبها،فقط یه خانومه یه مادری که،خاک بقیع رو ، به چشم تر میزاره به جای ماها،روضه میخونه،رو خاکا سر میزاره (غریب مادر) --------------------------------- هجومشون نگذاشت عبامو بردارم فرصت نشد اصلا،عصامو بردارم چیزی نمی بینم،خونه پر از دوده رو دیوارا جای آتیش نمروده تو نیمه ی شب،عرش خدارو،بانعره ها لرزوندن با لگداشون، به درب خونه بچه هامو ترسوندن _ شرمندگی مرد، درد بی درمونه دست منو بستن جلو در خونه همسایه ها دیدن ،از غصه جون دادم کشوندنم روخاک،از نفس افتادم پشت یه مرکب،وسط کوچه، خوردم زمین با پهلو یاد مدینه، روضه میخونم،ازون غلاف و بازو --------------------- زخمی و خاک آلود،تشنه و بی حالم بی کسم و یاد، بلوای گودالم انگارکه می بینم،خشکی لبهاشو یه مادری می گه،از رو سینش پاشو انگار می بینم،یه ساربون که ،انگشترش رو می برد یه نانجیبی،به قصد غارت،پیراهنش رو می برد ----------------- سبک: 🎼 شعر: ✍ .👇
هدایت شده از امام حسین ع
. آسمون چشمام،همرنگ پاییزه حال بقیع امشب،خیلی غم انگیزه نه گنبد و صحنی،آرومه آرومه زائرش این شبها،فقط یه خانومه یه مادری که،خاک بقیع رو ، به چشم تر میزاره به جای ماها،روضه میخونه،رو خاکا سر میزاره (غریب مادر) --------------------------------- هجومشون نگذاشت عبامو بردارم فرصت نشد اصلا،عصامو بردارم چیزی نمی بینم،خونه پر از دوده رو دیوارا جای آتیش نمروده تو نیمه ی شب،عرش خدارو،بانعره ها لرزوندن با لگداشون، به درب خونه بچه هامو ترسوندن _ شرمندگی مرد، درد بی درمونه دست منو بستن جلو در خونه همسایه ها دیدن ،از غصه جون دادم کشوندنم روخاک،از نفس افتادم پشت یه مرکب،وسط کوچه، خوردم زمین با پهلو یاد مدینه، روضه میخونم،ازون غلاف و بازو --------------------- زخمی و خاک آلود،تشنه و بی حالم بی کسم و یاد، بلوای گودالم انگارکه می بینم،خشکی لبهاشو یه مادری می گه،از رو سینش پاشو انگار می بینم،یه ساربون که ،انگشترش رو می برد یه نانجیبی،به قصد غارت،پیراهنش رو می برد ----------------- سبک: شعر: .................................. . غریب رو نیزه اصلا خبر داری که دخترت دق کرد با گریه و زاری تو کوچه و بازار ما ها رو می چرخوند اونی که تو گودال با پا برت گردوند از رو بلندی خودم میدیدم با نیزه اومد گودال با نیزه میزد به پیکر تو میرفتی هر دم از حال غریب مادر * تو رفتی زجر اومد خون به دل ما شد تازه غریبیمون دوباره معنا شد از گوش اطفالت گوشواره دزدیدن ما گریه می کردیم اونا میخندیدن بعد اسارت رو دستای من رد طناب وای وای سوالم اینه مگه جای من بزم شرابه وای وای غریب مادر * تو دستای قاتل مونده رد خونت خودم میدیدم که شکسته دندونت اشکای من واسه یه داغ سنگینه اگه زمینگیرم دلیل اون اینه او می کشید و من می کشیدم من ناله قاتل خنجر او می برید و من می بریدم من از حسین دل  اون سر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋تو بسترم اما، دلم پريشونه  (ع) ________________ .(بند اول). تو بسترم اما، دلم پريشونه  حال منو غير از، خدا كي ميدونه يه چشم من اشكو، يه چشم من خونه از وقتي رفتي تو ، تاريكه اين خونه  بعد تو ديگه ،من نمي خواستم ،زنده بمونم زهرا مثل تو خانم، عجل وفاتي، همش ميخونم زهرا .(بند دوم). روز عروسيمون، بهم يه قول دادي  كنار من باشي، تو گريه و شادي  ولي تو رفتي و ، موندم تك و تنها  قسمتم اين بود، عليِ بي زهرا زخم زبونو، خندهء دشمن، دلم رو پر از غم كرد  بغض حسن با، گريهء زينب، پشت علي و خم كرد .(بند سوم). مگه يادم ميره، بچه ها ترسيدن  به زخم ما مردم، نمك ميپاشيدن انقد زدن تاكه، تو ياس پر پر شي  ميخ درم نگذاشت، دوباره مادرشي  همه مي ديدن، ميون كوچه، شال منو تو دستات  زمين ميخوردم، زمين ميخوردي، علي فداي زخمات .(بند چهارم). حرارت ميخ و ، تيزي اين مسمار تو رو اذيت كرد، بين در و ديوار  خودم ديدم قاتل، لگد به اون در زد  بين در و ديوار، تو رو با خنجر زد  جلوي چشام، غلاف شمشير، ميخورد به روي بازوت  رحمي نكردن ، به محسن تو ، ديدم شكسته پهلوت  سبک : فرهاد_ندرخانی🎼 شعر: حسین_آفتاب✍ _________________ ( عليه السلام) 🔻 فرهاد ندرخانی 1⃣ بنده اول تموم جسم تو سياهه و خوني گناه تو چي بود كه كنج زندوني روزاي تو مثل شبات شده تيره چندساله كه پاهات تو قل و زنجيره گوشه ي زندون شبانه روزش فقط دادن آزارت تو روزه بودي غروبا ميشد تازيونه افطارت باب الحوائج ٢ موسي بن جعفر مولا 2⃣ بند دوم اونيكه از داغت روونه اشكامه اونيكه روز و شب شنيدي دشنامه تو گوشه ي غربت از نفس افتادي رضا نبود پيشت وقتي كه جون دادي هميشه اقا روي تن تو جاي كبودي بوده اونيكه هر شب شمارو ميزد خودش يهودي بوده باب الحوائج ٢ موسي بن جعفر مولا 3⃣ بند سوم هنوز جاي زنجير رو دست و بازوتِ يه تخته ي پاره واسه تو تابوتِ موقع تشييعت عاشقاتون گريون شد آخرش آقا جسم تو گل بارون بميرم آقا برا تني كه به زير تير و سنگِ ميون گودال كفن نداره سر لباسش جنگِ غريب مادر ، غريب مادر ٠ غريب رو نيزه علیه السلام 👇
. |⇦•آسمون چشمام... علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── آسمون چشمام هم رنگ پاییزه حال بقیع امشب خیلی غم انگیزه نه گنبد و صحنی آرومه آرومه زائرش این شب ها فقط یه خانومه یه مادری که خاک بقیع رو به چشم تر میذاره به جای ماها روضه میخونه رو خاکا سر میذاره «غریب مادر؛ غریب مادر» *همیشه گفتن باید به ریش سفیدا یه جور دیگه احترام بذاری..احترام آقامونو نداشتن نیمه شب ریختن تو خونه آقامون* هجومشون نگذاشت عبا رو برداره فرصت نشد اصلاً عصاشو برداره چیزی نمیبینم خونه پر از دوده رو دیوارا جای آتیشِ نمروده تو نیمه ی شب عرش خدا رو با نعره هاشون لرزوندن با لگداشون، به درب خونه بچه هامو ترسوندن *نیمه شب ریختن تو خونه حضرت حضرت تو نماز شب بود عبا و جانماز رو از زیر پاهاش کشیدن با صورت به روی زمین افتاد جلوی زن و بچش بی عمامه کشوندنش بیرون دست‌هاشو بستن. اما به ناموسش جسارت نکردند. یکی می‌گفت آقا رو بی‌ عمامه نبرید.. پابرهنه نبرید.. من بمیرم برای اون آقایی که دست‌هاشو بستن در خونشو آتیش زدن آی غیرتی‌ها جلوی چشمش سیلی به ناموسش زدن الهی بشکنه دست مغیره یه جوری زد داد علی بلند شد..* شرمندگی مرد درد بی‌درمونه دست منو بستن جلو در خونه همسایه ها دیدن از غصه جون دادم کشوندنم رو خاک از نفس افتادم پشت یه مرکب وسط کوچه، خوردم زمین، با پهلو یاد مدینه، روضه میخونم، از اون غلاف و بازو *ابن ربیع ملعون سوار بر اسب شد دست‌های این پیرمرد رو بستن نانجیب هی می‌تازید. هی امام صادق زمین می‌خورد.. گاهی آقا رو رو زمین می‌کشید. وسط بیابون روی خارا می‌رفت. آقا جان! شما یه مرد بودی پاهات انقدر اذیت شد.. من یه دختری رو می‌شناسم پاهاش کوچولو بود وسط بیابون هی می‌گفت: بابا پاهام درد می‌کنه..* غریب رو نیزه اصلا خبر داری که دخترت دق کرد با گریه و زاری تو کوچه و بازار ما ها رو می چرخوند اونی که تو گودال با پا برت گردوند از رو بلندی خودم میدیدم با نیزه اومد گودال با نیزه میزد به پیکر تو میرفتی هر دم از حال غریب مادر *حضرت رو بردن تو کاخ منصور آقا نفس نفس میزد. همه صورت زخمی لباس‌ها پاره.. نانجیب همچین که نشسته بود خواست غرور حضرت رو بشکونه اون زهرماری رو می‌خورد به آقا تعارف می‌کرد کار به جایی رسید شمشیر و کشید آقا رو شهید کنه.. یه وقت دیدم تا منصور شمشیر و مقابل امام صادق کشید دیدن دستش داره می‌لرزه صورتش رنگش عوض شد.. چی شد منصور؟ گفت: همچین که من شمشیر و کشیدم وجود نازنین پیامبر رو مقابل دیدم فرمود: منصور شمشیر و از بالا سر جگر گوشه ام کنار ببر و الّا تاج و تختت رو به هم می‌ریزم.. یا رسول الله!یه شمشیر بالا سر امام صادق دیدی طاقت نیاوردی .. من بمیرم برای اون خانومی که با عجله دوید اومد بالای بلندی دید حسین افتاده شمشیردار شمشیر می‌زد نیزه‌دار نیزه می‌زد..اون‌هایی که حربه‌ای نداشتند سنگ آورده بودند....حسین....* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. 🔴بی‌خوابی و ناراحتی و ضجه‌ی علیه‌السلام برای عظیم ترین مصیبت تاریخ 🔰🔰🔰 سُدِیر (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام) می‌گوید: من و مُفَضَّل بن عمر، ابو بصیر و ابان بن تغلب به حضور حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه شرفیاب شدیم. دیدیم امام، روی خاک ها نشسته و عبایی خیبری و بی یقه پوشیده که آستین‌های کوتاهی داشت و در آن حال، مانند مادر فرزند مرده و جگر سوخته گریه می‌کرد❗️ و آثار حزن از رخسار مبارکش پیدا بود، به طوری که رنگش تغییر کرده بود! ایشان در حالی که کاسه چشمش پر از اشک بود، می‌فرمود:«ای آقای من؛ ❗️غیبت تو خواب را از چشمانم ربوده! لباس صبر بر تنم تنگ کرده، و آرامش جانم را گرفته! ای آقای من! ❗️غیبت تو مصائب مرا به اندوه ابدی که یکی بعد از دیگری از ما را می‌رباید و جمع ما را به هم می‌زند، کشانده است! من(امام صادق علیه السلام) با اشک چشم و ناله‌های سینه‌ام، که از مصائب و بلاهای گذشته دارم، نمی نگرم، مگر اینکه در نظرم بزرگ تر و بدتر از آنها مجسم می‌گردد؛ ❌و شدیدتر و عظیم تر و بدتر از آن در نظرم بلند می‌شود؛ و مصیبت‌هایی که با خشم تو عجین گشته و مشکلاتی که با غضب تو آمیخته است، در نظرم می‌آید! » سدیر می‌گوید: از این امر عظیم و ناله‌های جانگداز هوش از سر ما پرید❗️ و دل ما از جا کنده شد و پنداشتیم که مصیبت بزرگی برای امام صادق علیه السلام روی داده است! من عرض کردم: «ای فرزند بهترین مردم روی زمین! خدا دیدگان شما را نگریاند! برای چه این طور سیلاب اشک از دیدگانتان فرو می‌ریزد؟ چه چیز باعث این مصیبت گشته است؟ » امام آه سختی کشیدند که از اثر آن شکم مبارکشان برآمده و به شدت حالشان تغییر کرد❗️ آنگاه فرمودند: «امروز صبح در کتاب جفر می‌نگریستم. این کتاب مشتمل است بر علم مرگ‌ها و بلاها و مصائب، و علم گذشته و آینده تا روز قیامت که خداوند متعال به محمد و امامان بعد از او (صلوات الله علیه و علیهم اجمعین و لعن الله اعدائهم) ارزانی داشته است. در آن کتاب دیدم که نوشته است قائم ما(عجل الله تعالی فرجه الشریف و سهل الله مخرجه و لعن الله اعدائه) متولد می‌گردد و غیبت می‌کند. غیبت او طولانی می‌شود و عمرش به طول می‌انجامد. در آن زمان اهل ایمان امتحان می‌شوند، و به واسطه طول غیبتش، شک و تردید در دل های آنها پدید می‌آید و بیشتر آنها از دین خود برمی گردند و رشته اسلام را از گردن خود بیرون می‌آورند، با اینکه خداوند می‌فرماید: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» -. اسراء / ۱۳ -، { و کارنامه هر انسانی را به گردن او بسته ایم} که منظور از طائر ولایت است. از مطالعه اینها رقت گرفتم و غم و اندوه، بر دلم چیره گشت.» 📚📚📚📚📚📚 6⃣الغيبة (للطوسی) ج ۱، ص ۱۶۷ 5⃣الوافي ج ۲، ص ۴۱۹ 4⃣البرهان في تفسير القرآن ج ۴، ص ۹۲ 3⃣منتخب الأنوار ج ۱، ص ۱۷۹ 2⃣بحارالانوار ج ۵۱، ص ۲۱۹ همه به نقل از: 1⃣کمال الدين و تمام النعمة جلد ۲، باب ۳۳، صفحه ۳۵۲. ▪️عظمت بعضی دردها گفتنی نیست، دیدنی است؛ و عظمت درد غیبت شما را آنهایی دیدند که ضجه های امام صادق علیه‌السلام را در فراقتان دیدند؛ همان لحظه که روی خاک نشسته بود و مثل مادر داغدیده اشک می‌ریخت و می‌فرمود: «آقای من، غیبت شما، خواب از چشمانم ربوده و آرامش دلم را من سلب کرده❗️» 🤲🏻 إلهی قسم میدهیم تو را بجاه محمد و آله الطیبین و به سوز دل مولانا امام صادق علیه‌السلام و به چشمان بی خواب ایشان برای غربت امام زمانِ ما، از باقی مانده‌ی غیبت مولای مظلوم و غریبمان همین امشب، صرف نظر بفرما🤲🏼 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ رَوْحَهُمْ وَ رَاحَتَهُمْ وَ سُرُورَهُمْ وَ أَذِقْنِی طَعْمَ فَرَجِهِمْ وَ أَهْلِکْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ .
‍ . 🎙 از 🗓 در 📍 "علیه‌السلام" 🏷 (ع) آن‌که حکمت به لب او، جریان داشت که بود؟ آن‌که علم از نفس او، فوران داشت که بود؟ آن‌که اندیشه‌ی او، شیره‌ی جان داشت که بود؟ آن‌که ایمان به وجودش، ضربان داشت که بود؟ خانه‌ای در حرم هر دل عاشق دارد شیعه امروز از او، وعده‌ی صادق دارد همه‌جا سایه‌ی فیضش به سر سرورهاست حکم او، حکمت او، ژرف‌ترین باورهاست چقدر خطبه‌ی او خط‌به‌خط دفترهاست قال صادق، همه‌جا تاج سر منبرهاست از اشارات نگاهش، لب ما جان دارد از احادیث لبش، مذهب ما جان دارد آن‌قدر گفت علی؛ روز و شب از حال علی که جهان پرشده از قال علی، قال علی فیض او بود که دل رفت به دنبال علی که فقط آل علی، آل علی آل علی آن‌قدر گفت علی، برلب ما جام علی‌ست کوری دشمن مولا، همه‌جا نام علی‌ست باده‌نوشان ز دمش، راز مگو ساخته‌اند خاک راهش همه بردند و سبو ساخته‌اند کعبه را روز ازل از گل او ساخته‌اند عالمان از لب این چشمه، وضو ساخته‌اند همه‌ی اهل نظر بر در او، روو زده‌اند انبیاء محضر او آمده، زانو زده‌اند نفس اوست اگر گریه‌ی ما طولانی‌ست نفس اوست اگر دیده‌ی ما بارانی‌ست مقتل اوست اگر حال جگر، طوفانی‌ست مجلس صبح و شبش، مجلس رضه‌خوانی‌ست بی‌سبب نیست که سوزد جگرش گاه‌به‌گاه حق بده! کنیه‌ی او هست اباعبدالله بارها حرمتش از کینه‌ی منصور شکست دید بی‌حرمتی آن‌همه مأمور، شکست آمدند و در این مقتل مأثور، شکست وای من از در این خانه که با زور شکست وای از شیخ حرم! هیچ‌کسی شرم نکرد از سفیدی محاسن، نفسی شرم نکرد او که پیر است؛ از این خانه به اجبار مبر آبروی همه‌ی ماست؛ در انظار مبر ریسمان! شرم کن از کوچه؛ به اصرار مبر همه‌جا می‌روی امّا سوی بازار مبر موسفید حرم و دست به دیوارش هست خاطرات بدی از کوچه و بازارش هست از روی شانه کشیدند؛ عبایش افتاد ناگهان آمد و هُل داد و عصایش افتاد ریسمان را که کشیدند به پایش، افتاد فاطمه پشت سرش بود و به جایش افتاد او زمین خورد و ولیکن ز روی مرکب نه! از روی ناقه نه؛ در خواب نه؛ غرق تب نه دخترک بود و شبی تار که مهتاب نداشت دخترک بود و تب و آه؛ ولی تاب نداشت پای پر آبله، جز گریه‌ی خوناب نداشت دخترک بود؛ ولی زجر که اعصاب نداشت تا خود قافله، او را به روی خار کشید مثل آن در که به پهلو، خط مسمار کشید .👇
. ✳️ لبیک اللهم لبیک شیخ صدوق روایت می‌کند: مالك بن انس، فقيه مدينه (و امام مذهب مالکی) گفت: هنگامی که من خدمت حضرت صادق(ع) می‌رسيدم برايم پشتى می‌گذاشت و احترام می‌كرد و می‌فرمود: «مالک! من تو را دوست دارم.» من از اين مطلب خوشحال می‌شدم و خدا را ستايش می‌نمودم. ایشان پيوسته به يكى از اين سه كار مشغول بود: يا روزه بود يا به عبادت مشغول بود و يا ذكر می‌گفت و از بزرگترين بندگان خدا و پارسايانى كه از خداوند ـ عز و جل ـ می‌ترسند به شمار می‌رفت. بسيار حدیث نقل می‌نمود، خوش مجلس بود و همنشينى با او فایده بسیار داشت. وقتى می‌فرمود قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله (پيغمبر فرمود:…) گاهى سبز می‌شد و گاهى زرد. آن چنان كه دوستان اگر ايشان را می‌ديدند نمی‌شناختند. سالى با ايشان به حج رفتم. همين كه سوار بر مركب شد، بعد از احرام، هر چه می‌خواست لبيک بگويد صدا در گلويش می‌گرفت، به طورى كه نزديک بود از مركب بيفتد. عرض كردم: ای پسر رسول خدا! لبيک بگویيد، چاره‏‌اى نيست بايد گفت! فرمود: «ابن ابى عامر! چگونه جرأت کنم و بگويم‏ «لبيك اللهم لبيك» در حالی که می‌ترسم‏ خداوند عز و جل بگويد: «لا لبيك و لا سعديك»‏!» 📚منبع خصال، شیخ صدوق، ص ۷۹ علل الشرایع، شیخ صدوق، ص ۲۳۴ امالی، شیخ صدوق، ص ۱۶۹ ............ ✅ باز پس نگرفتن عطا مردی از حاجیان در مدینه خوابید، او گمان کرد همیانش را دزدیده‌اند. بیرون آمد و امام جعفر صادق(ع) را دید که نماز می‌گذارد، او را نمی‌شناخت، به او آویخت و گفت: تو همیان مرا برداشته‌ای؟! امام پرسید: «چقدر در آن بوده؟» مرد گفت: هزاردینار راوی گوید او را به خانه خویش برد و هزار دینار وزن کرد. مرد به خانه خویش بازگشت و همیان خود را آن جا دید. نزد امام صادق(ع) آمد و آن مال را آورده و عذر خواست. امام آن را نپذیرفت و فرمود: «چیزی که از دست من برود به من بازنگردد.» راوی گوید: مرد درباره او پرسید. گفتند: او جعفر صادق است. گفت: بی دلیل نیست این کردار، کردار کسانی چون اوست. 📚منبع الرسالة القشيريه، قشیری، ج٢، ص٣٨٤ .............. ❇️ تو را در راه خدا آزاد کردم سفیان ثوری، بر حضرت صادق(ع) وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون دید. علّت آن را پرسید. فرمود: «من، افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهی کرده بودم. وقتی داخل خانه شدم یکی از کنیزان را دیدم که یکی از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا می‌رود. هنگامی که مرا دید، از ترس لرزید و کودک بر زمین افتاد و مرد. اکنون نگرانی من از مرگ فرزندم نیست بلکه بدین جهت نگرانم که کنیز از من ترسید و این حادثه به وقوع پیوست.» آنگاه به کنیز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم. چیزی بر تو نیست.» این سخن را دو مرتبه تکرار کرد. 📚منبع بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۷، ص ۲۴ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۹۶ .