eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
2.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
546 ویدیو
772 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم حلقه اتصال: یکی از کسانی که امام زمانش رو خوب شناخت، معرفت به جایگاه امامش پیدا کرد و به احسن وجه از او اطاعت کرد، جناب مسلم بن عقیل بود. که تا پای جان، پای عهدی که با امام زمانش یعنی سیدالشهدا بسته بود، ماند. اولین کسی بود که خودش و زن و بچه‌اش را در راه ابی عبدالله فدا کرد. کسی بود که وقتی سیدالشهدا او را به سمت کوفه فرستاد فرمود: « انی باعث الیکم باخی مسلم » من برادرم رو به سمت شما فرستادم. همون آقاییه که اونقدر به اهل بیت نزدیک شد که اهل و جزئی از خاندان پیغمبر شد و در راه دین خدا ایستادگی کرد و به شهادت رسید. ____ صلی الله علیک یا مسلم بن عقیل السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین و الحسن و الحسین علیهم‌السلام _____ شعر: در سلام نماز مغرب بود مسجد از ازدحام خالی شد واژه های کلام مردم شهر از علیک السلام، خالی شد ( مسلمی که یه روز تو کوفه ۱۸ هزار نفر باهاش بیعت کردن، کار به جایی رسید که دیگه کسی جواب سلامشم نمی‌داد///// این جواب سلام ندادنا سابقه داره)  بین پس کوچه های نامردی کوفه تنها گذاشت مردش را ( دارم روضه مسلم و می خونم که تو کوفه تنهاش گذاشتن أما نمی‌دونم چرا دلم مدینه است کنار اول مظلوم عالم امیرالمومنین، که یه روزی همه فراموشش کردن)  هیچکس بار آن مسافر را از سر شانه اش پیاده نکرد وای بر حال منبر کوفه که از آن مرد استفاده نکرد کلماتِ که "این چه کاری بود؟" دائماً راهی صدایش بود ( وسط معرکه یه وقت دیدن مسلم زده زیرگریه.. چی شد؟؟ اگر تو عرب چند تا جنگاور سراغ داشته باشیم، یکیش تویی چرا گریه می‌کنی؟؟ فرموده باشه: آخه گریه ام برا خودم نیست، گریه ام برا اون آقاییه که دست زن و بچه شو گرفته داره میاد، من بهش گفتم بیا) التماسی شبیه "کوفه میا" سر سجاده ی دعایش بود ____ نمایه: « کوفه میا» خیلی نگران بود مسلم، اشک می‌ریخت ، آخه خودش نامه داد،« آقا بیا»، کوفه منتظرته، مردم کوفه عاشقتن اما حالا ببینه دستاشو بستن، دارن میبرن بالای دارالاماره نگاهش به یکی افتاد ، فرمود دوتا پیغام دارم ببر برا آقام حسین: اول اینه که به آقام بگو وقتی این پیغام به دستت رسید بدون کار مسلم تمام شد مسلمو کشتن پیغام دومم اینه که به آقام بگو: « ارجع باهل بیتک..» ( مناقب ۴/ ۹۳) یعنی به آقام بگو برگرده مدینه، کوفه نیاد، چرا آخه کوفه وفا ندارد، کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد ( آقا نگران زن و بچه اتم، آقا اینجا سنان داره، اینجا خولی داره، اینجا زجر داره) آقا اینا تنهات میزارن، ( کجا رو میدید مسلم؟) همون ساعتی که: نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیٌدالشٌهداء بر جدال طاقت داشت ______ اما این فقط مسلم نبود که تنهاش گذاشتن، دستهاشو بستن، جواب سلامشم نمیدادن من یه آقایی رم میشناسم مدینه، اسد الله بود، یل خیبر بود، نام آوران عرب وقتی اسمش رو می‌شنیدند می لرزیدن اما همین آقا یه وقت ببینه: آتیشه خونمون چقدر هیزم ریختن پیش خونمون یعنی اینجا بازم میشه خونمون آتیشه خونمون حورا رو میزنن چشمو میبندن هر جا رو میزنن علی میبینه زهرا رو میزنن حورا رو میزنن ___ الا لعنة الله علی القوم الظالمین... .
. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن ای بِه قربانِ حسین و ای بِه قربانِ حسن روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن اولین شب جمعه ی محرم امسال، میهمان امام مجتبی هستیم اما شب جمعه ست امشب خود امام مجتبی سفره ی کرامتشو تو کربلا پهن میکنه، امشب همه ی انبیا و اولیا مهمان کربلان، مادرشون ، فاطمه ی زهرام میاد ، امشب منو شمام دلهامونو ببریم کربلا، یه گوشه از حرمش، بنشینیم برا غربت بچه های امام مجتبی گریه کنیم. هر شبی که فاطمه بر روضه ها مان می رسَد هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن اینو خانوما بهتر میفهمن، هر موقع دیدید تو مجلس یه صدای گریه ی سوزناکی، دل همه رو لرزوند بدون مادرش، فاطمه ی زهرا نظر داره، اما دلتون آماده ست روضه ی آقازاده های امام مجتبی ، خیلی مقدمه نمیخاد ، فقط اینو عرض کنم سه تا از آقازاده های امام مجتبی تو کربلا شهید شدن، غیر قاسم و عبدالله یه فرزند دیگه ای داره امام مجتبی، بنام ابوبکر، هم سن و سال آقا قمر بنی هاشم بود این آقا خیلی مظلومه، تو روضه ها نامی ازش، برده نمیشه، امشب برا همه ی بچه های امام مجتبی گریه کنیم، اما امشب، شب حضرت قاسمه، اون آقا زاده ی سیزده ساله ای که راوی میگه دیدم هی دست و پای عموجانشو میبوسه ، هی میگه عمو بزاربرم، عمو اجازه نمیده، قاسم برگرد، شاید میگه هرموقع تو رو میبینم یاد برادرم ، میفتم، هر جوری که بودبعضیا میگن نامه آورد از باباش، امام مجتبی، تا بالاخره عمو رو راضی کرد حالا وارد میدان شده قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت: می رود جانِ حسین و می رود جانِ حسن نعره زد: إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی هر کی نمیدونه من کیم! من پسر شیر جمل، قاسم بن الحسن هستم ، من نوه ی حیدر کرارم، نعره زد ان تنکرونی فانا بن الحسن تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن شد حسن یک ضربه زد اَزرق همان جا شد دو تا نعره زد عباس؛ ای جانم به قربانِ حسن۲ هر کی میومد میدان، با یه ترفند جنگی به زمینش میزد،گفتن اینجوری نمیشه، اینا خون علی تو رگهاشونه، اینا شاگردای ابوالفضلن، چی کار کنیم؟ گفتن دورش کنید هر کی با هر چی دستشه بزنه هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد عمه میگفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد به دور تن او جمع شدند گرگها برسر پیراهن او جمع شدند چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن دلت رفت مدینه میدونم، آخه مادرش فاطمه رو هم با لگد به پهلوش، زدن ، تو ناله بزن ای وای حسن..... عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم.. من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟! راوی میگه همچین که گردو غبار فرو نشست دیدم ابی عبدالله سر قاسمو به زانو گرفته ،قاسم داره پاشنه ی پاشو رو زمین میکشه، یعنی داره نفسای آخرو میکشه، ابی عبدالله هی صدا میزنه عموجان، برا عموت سخته که عمو رو صدا بزنی، اما کاری از دستش برنیاد، گفت دیدم ابی عبدالله بدن قاسمو بغل گرفت ، این آقازاده ای که میخاست بره میدان، پاش به رکاب اسب ، نمی‌رسید حالا دیدم پاهاش رو زمین کشیده میشه، خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم وای از خجلت من پیش امانتهایم..۲ هر جا نشستی ناله بزن یا حسین..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۱)✍حسن لطفی (۲)✍سید پوریا هاشمی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (علیه السلام ) .👇
. ؛❁﷽❁ روضه حضرت رقیه سلام الله علیها ( بخش ۲) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام چراغ سحر رقیه خوش اومدی تاج سر رقیه کجا بودی چرا منو نبُردی خسته شده همسفر رقیه تا سر باباشو دید سوال کرد این سر کیه؟ گفتن این سر بابات حسینه، شروع کرد با سر باباش درد و دل کردن بابا یادت میاد اون موقع ها مدینه میگفتی دخترم پیشم بشینه حالا نشستم گوشه ی خرابه الهی چشمت روز بد نبینه بابا جونم هر موقع از چیزی گلایه داشتم سر روی شونه ی عمو میذاشم مدینه روزگار خوبی داشتیم یادش بخیر عجب عمویی داشتم حالا میخاد گلایه کنه به بابا، چی میگه؟ با با جونم بعدِ تو دست بچه‌ها رو بستن غَما یه جا توی دلم نشستن گلایه هام زیاده یکیش اینه ببین زدن دندونمو شکستن بابا، بابا..... راستی دیدی همه تنم کبوده یکی بگه گناه من چی بوده این همه غم دیدم ولی بعضیا میگن رقیه کربلا نبوده آره ، رقیه کربلا بود،همه ی مصائبو دید حدود ۱۵۰ سال قبل، یه پیرمردی تو شهر دمشق، بنام سید ابراهیم دمشقی، حدود ۹۰ سالشه، از ساداته، سه تا دختر داره، یه شب دختر بزرگش خواب عجیبی دید گفت خواب دیدم بی بی رقیه ی سه ساله، تو عالم خواب بمن فرمود به بابات ، سید ابراهیم، بگو بیاد قبر منو تعمیر کنه ،آب افتاده کنار قبرم، بدنم در آزارو اذیته، صبح داستانو برا باباش، تعریف کرد میگن سید ابراهیم دمشقی از والی دمشق ترسید گفت اینا همه اهل تسنن هستن، به حرف من گوش نمیدن، فردا شب دختر دومی همین خوابو دید شب بعد دختر سومی، شب بعد خود سید ابراهیمم این خوابو دید بی بی رقیه با عتاب ، بهش گفت چرا قبر منو تعمیر نمیکنی، چرا معطل میکنی؟!اومد پیش والی دمشق ،داستانو تعریف کرد، والی دمشق استقبال کرد، همه ی علمای شیعه و سنی رو جمع کرد اومدن در حرم بی بی رقیه، گفتن کلیدو بدید دست به دست، همه کلید بندازن، هر کس قفل به دستش باز شد، ميتونه بره تو حرم، یکی یکی همه علما، اهل شیعه، تسنن، همه کلید انداختن، قفل باز نشد،گفتن سید ابراهیم، بیا خودت کلیدو بنداز، کلیدو انداخت قفل در باز شد،گفتن همه بیرون بایستند فقط سید ابراهیم و یکی دو تا بنا وارد بشن، اومدن، قبرو شکافتن، رسیدن به لحد، لحدو برداشتن، سید ابراهیم دمشقی میگه دیدم یه جنازه ی یه دختر نا بالغ، حتی کفن به تنش نپوشیدند با همون لباسای پاره ، هنوز آثار کبودیا رو بدنش دیده میشه، گفت یه پارچه ی تمیزی ،رو این بدن، انداختم، بدنو از قبر بالا آوردم سه روز، طول کشید تا این قبر، تعمیر شد،سید ابراهیم این سه روز، جنازه ی نازنین رقیه خاتون رو رو پاش نگه داشت ، نه خواب به چشمش اومد نه گرسنه شد، بعد سه روز بدنودوباره داخل قبر گذاشت، قربونت برم خانوم، بعد هزار و چند صد سال، هنوز کبودیای بدنت خوب نشده خانوم، آه، بابا بابا یه بند دیگه و عرضم تمام بابا مگه ازم خبر نداشتی بابا چرا منو تنها گذاشتی بابا حالا که اومدی منو بغل کن یه وقت نگن دوسم نداشتی بابا بابا.... سرِ بریده نبینم گریونی امشبو پیش دخترت مهونی خودم هوای دندوناتو دارم میشه یه کم قرآن برام بخونی؟(۱) همینطور که با سر باباش، حرف میزد یه مرتبه دیدن، صدای رقیه قطع شد زینب شاید خوشحال شد گفت بالاخره،رقیه خوابش برد، الحمدلله، اومدن هر چی تکونش دادن دیدن دیگه حرف نمیزنه، لبهاش روی لبهای باباست، از غصه جون داده. صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله (۱)✍ اراک ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (علیها سلام ) 👇
. [علیه السلام] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر آدم هر مصیبتی که ببینه بعد یه مدتی فراموش میکنه ، داغ پدر میبینه داغ مادر میبینه یه چند روزی که میگزره فراموشش میکنه، اما یه داغیه هیچ موقع ، نمیتونه فراموشش کنه اونم داغ مصیبت جوانه، خدا نکنه کسی تو این مجلس داغ جوان دیده باشه از امیرالمومنین سوال کرد: آقاجان، محاسن مبارک شما سپید شده چرا شما خضاب نمیکنید؟! ما دیدیم پیغمبر اکرم محاسن مبارکشونو خضاب میکردن آقا امیرالمومنین یه نگاهی بهش کرد فرمود مگه نمیدونی من داغدارم، گفت آقاجان ، کدام داغ؟ کسی از دنیا نرفته، دید امیرالمومنین همینطور بغض گلوشو گرفته، فرمود مگه نمیدونی من داغدار مصیبت فاطمه ی زهرام، من هنوز مصیبت زهرام رو فراموش نکردم داغ جوان، کمر آدمو خم میکنه از همینجا بریم کربلا اون لحظه ای که ابی عبدالله اومد کنار بدن علی اکبر، سر علی اکبرو رو زانو گذاشت دلش آرام نشد دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است نرو جوانی حیدر، بمان ، علی اکبر به دست غصه نده چشم دخترانم را تمام دل خوشی کاروان ، علی اکبر عصای پیری بابا مقابلم نشِکن توان بده به منِ ناتوان علی اکبر سر علی رو به سینه چسبانید دلش آرام نشد ، صدا زد کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است نشسته پیر ، کنار جوان ، علی اکبر یه مرتبه دیدن ابی عبدالله خم شد صورت گذاشت رو صورت علی اکبر، هی ناله میزد ولدی علی بریده گریه امانِ مرا کنار تنت میان هلهله ها الامان علی اکبر اگر چه پهلوی تو یاد مادر افتادم شکسته کوفه سرت را چنان علی... اکبر حمید بن مسلم میگه دیدم از خیمه ها یه بانوی مجلله ای داره بسر زنان میاد گاهی صدا میزنه وای برادرم، گاهی صدا میزنه وای پسر برادرم، سؤال کردم این خانوم کیه؟ گفتن این زینب دختر علیه، اومد تا کنار نعش علی اکبر، تا حسین صدای زینبو شنید لحن کلامش عوض شد صدا زد ،علی اکبر خیز از جا آبرویم را بخر علی اکبرم عمه را از بین نامحرم ببر صدا زد جوونای بنی هاشمی بیاید من عمه تون زینبو برمیگردونم شما برادرتون علی اکبرو بردارید، جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را تا در خیمه رسانم ناله بزن یا حسین ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۱)✍عطیه سادات حجتی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (علیه السلام ) .👇
. روضه ی ام حبیبه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا مولاتی یا بنت امیرالمومنین زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت زینب غروب بود ولی انتها نداشت زینب رسول بود ولی مصطفی نشد شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت چه مقامی داره زینب، بیخود بهش نمیگن عقیله بنی هاشم زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم 1 خانم جان.... بی بی جانم من زینبم من زینب غم پرورم ام حبیبه یه همچین روزایی قافله ی اسرا رو وارد بر کوفه کردن، یه کنیزی داشت بی بی زینب بنام ام حبیبه، بعضیا میگن این دختر بچه ای بود ام حبیبه، بیماری داشت، باباش آورد این بچه رو در خونه ی امیرالمومنین، گفت آقاجان این بچه بیماره، شما یه عنایتی بکنید شفا پیدا کنه، امیرالمومنین فرمود حسینم بیاد یه دستی رو سر این بچه بکش، این بچه شفا پیدا کنه، ام حبیبه شفا گرفت به دست مبارک آقامون سیدالشهدا، باباش گفت من نذر کردم حالا که شفا گرفته این بچه در خونه ی شما کلفتی کنه، خادمی کنه، ام حبیبه پای درس زینب کبری تربیت شده حالا تو کوفه برا خودش کسی شده ، برو بیایی داره کنیز و کلفتی داره اما دلش برا زینب کبری تنگه، یه نذری کرده هر موقع کاروانی از اسرا وارد کوفه میشن ام حبیبه میاد برای این اسرا غذا میاره، نیازشونو برآورده میکنه به این نیت که یبار دیگه زینبو ببینه، حالا شنید یه قافله ای از اسرا وارد کوفه شدن ، کنیزشو صدا زد برو برا این اسرا غذا ببر، شنیدم لابلاشون بچه های کوچیک هست حتما این بچه ها گرسنه ند، کنیزه اومد نان و خرما بین این اسرا تقسیم کنه ام کلثوم، غذا رو برگردوند فرمود بر ما صدقه حرامه، اومد خبر داد ام حبیبه، از من چیزی نگرفتن، سراسیمه خودش رو رسوند اومد جلو سوال کرد بزرگ شما کیه؟ همه با دست زینب رو نشون دادن اومد جلو محمل زینب گفت خانم جان، اول به شما بگم اینا صدقه نیست اینا نذریه، خانم پرسید برا چی نذر کردی؟ گفت من یه خانمی دارم تو مدینه اسمش زینبه ، خیلی ساله ندیدمش، بی بی فرمود تو مدینه زینب زیاده، کدوم زینبو میگی، صدا زد خانم جان، زینب دختر علی رو میگم، بی بی صدا زد ام حبیبه سرتو بالا بگیر نذرت قبول شد من زینبم، یه نگاهی کرد به بی بی، نشناخت، سؤال کرد خانم اون زینبی که من میشناختم آنقدر پیر نبود آنقدر شکسته نبود، بی بی صدا زد حق داری ام حبیبه، جات خالی بود کربلا، تا اسم کربلا اومد گفت نه شما نمیتونی زینب باشید اون زینبی که من میشناختم یه برادری داشت بنام حسین، هیچ موقع از برادرش جدا نمیشد، خانم حسین کجاست؟ تا اينو گفت صدای گریه ی زینب بلند شد ام حبیبه سرتو بالا بگیر، این سری که بالای نیزه هست سر برادرم حسینه، آی حسینیا من زینب غم پرورم ام حبیبه ببین چه آمد بر سرم اُمّ‌ حبیبه حق داشتی نشناختی که زینبم من شد پیر بانوی حرم اُمّ‌ حبیبه باور نمیکردی ببینی بی حسینم من‌ هم نمیشد باورم اُمّ‌ حبیبه این سر که بر نی میکند قرآن تلاوت باشد سر برادرم اُمّ‌ حبیبه هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند از اصغرم تا اکبرم اُمّ‌ حبیبه2 هر جا نشستی ناله بزن یا حسین... 1 ✍علی اکبر لطیفیان 2✍ عبدالحسین میرزایی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇