eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
2.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
546 ویدیو
772 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷امام مهدی شناسی ۱۳۰۹🌷 ☀️اولین نگاه به امام زمانم☀️ ✨‌عالم ارواح ✨سرگردانی در عالم ارواح 💠نور تابان وجودِ چون خورشیدش بالأخره بر من هم تابید و من، من شدم. 💠آتش عشقی پایدار، هیزم‌های دلم را سخت بر می‌افروخت، که شراره‌های آن سر به هجرانی سرد و طولانی داشت. 💠نسیمی با شمیم خوشبوی وصال در صحرای وجودم، وزیدن گرفت. 💠کوچه‌های تاریک قلبم یکی پس از دیگری به نوری آشنا روشن می‌شدند. 💠تنها نبودم، دیگرانی را هم که همچون من بودند و گرمی خورشید وجودش به آن‌ها نیز تابیده بود، حضور داشتند و من با آن‌ها اُنس و اُلفتی عمیق داشتم. 💠ناگهان آبشار صدایی مَهیب و پُر تلاطُم بر سرمان فرو ریخت و همگی با گوش‌های جانمان شنیدیم: {أَلَسْتُ بِرَبِّکُم}آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی در جواب فریاد زدیم که: { قَالُوا بَلَی } 💠امّا گویا عدّه ای تنها به زبان، جوابِ این منادی را داده و صدا از عمق جانشان بر نمی آمد! حسّ غریبی داشتم! اینجا کجاست؟ من چه کسی هستم؟ اینان چه کسانی هستند؟ این چه سؤالی بود؟ منادی که بود؟ و چرا همگان از عمق جان به منادی پاسخ ندادند؟ 💠در این میان دوباره صدای آن منادی بلند شد: {أَلَیْسَ مُحَمَّدٌ بِنَبِیِّکُم}؟ آیا محمّد پیامبر شما نیست؟ 💠با شنیدن این اسم، غوغایی عجیب در نهان دلم پیدا شد، گویا از خود بی خود شدم و باز هم همراه همگان از عمق جانم پاسخ دادم که: { قَالُوا بَلَی } 💠و باز متوجّه شدم که عدّه ای دیگر با من فرق می‌کنند! و گویا از شنیدن این اسم، دریای خروشانی که آغشته به کینهﻱ دیرینه ای بود در نهادشان موج می‌زند. 💠سایهﻱ خوفناک لحظات، می‌گذرند و من همچنان متحیّرم.آرام آرام، ابرِ ترس، وجودم را فرا گرفت. خواستم فریاد بکشم و با صدای بلند بپرسم: اینجا کجاست؟من چه کسی هستم؟ و... 💠که ناگهان صدای آن منادی باز هم مرا متوجّه خود ساخت و آن صدا در وجودم طنین افکند و شنیدم که گفت: { أَلَیْسَ عَلیٌّ بِأَمیرِالمُؤمِنینَ وَ أَولادُهُ الأئمَّةِ المَعصُومِینَ}؟ 💠با شنیدن نام علی علیه السلام گویا از درون متحوّل شدم و بند بند وجودم به این نام گره خورد و احساس کردم که من از اویم و با او پیوند خواهم خورد. 💠کامِ وجودم به محبّتی وصف ناپذیر شیرین شد و بند دلم به پنجرهﻱ نام دلربایش گره خورد و به سرعتِ هرچه تمام پاسخ منادی را دادم و در این پاسخ تنها نبودم و شنیدم که همگان پاسخ مثبت داده و { قَالُوا بَلَی } گفتند. 💠ولی باز هم مانند دفعه هاﻱ قبل عدّهﻱ زیادی گرچه به ظاهر { قَالُوا بَلَی } را گفتند، ولی صداهایشان برخاسته از عمق جانشان نبود. 💠گویا در این جا نیز طنین پر خروش این اسم، تنفّر و کینه ای عمیق را از دل عدّه ای بر ملا ساخته وآن را عیان می‌نمود! 💠گذر لحظات سرد و طاقت فرسا بسیار سخت بود و من همچنان در دریای تحیّر غوطه وَر بودم و گرداب سؤالاتِ «چرا»، «چطور»، «چگونه»، «برای چه» و... مرا در بر گرفته و رهایم نمی کرد و مرا به طور مرگ باری در خود می‌فشرد. چه کنم؟ 💠چگونه خود را از این زندان برهانم؟ آیا کسی هست که به سؤالاتم پاسخ دهد؟ آیا ساقی وجود دارد که بر لبهای تشنهﯼ روحم آب حیاتی بریزد؟ آیا پنجرهﯼ اضطراب دلم به گلزار قرار باز خواهد شد؟ آیا... ✨وصال یار و اولین نگاه در عالم ارواح 💠در این افکار بودم که ناگهان احساس کردم دستی پُر از یاس‌های آرامش در سبد قلبم قرار گرفت و بوی عطرِ اطمینان مشام دلم را پُر نمود. 💠طوفانِ درونم فرو نشست و احساس کردم به زودی همچون رودخانه ای خروشان به دریای حقایق فرو خواهم ریخت و بر قلّهﻱ اسرارِ خلقت صعود خواهم کرد. 💠غنچهﯼ وجودم شکفت و آمادهﻱ وصال شدم. نوازشم کرد. امّا نه با دستش، بلکه با نوری که سراسرِ وجودش را فرا گرفته بود. از خود بی خود شدم. یک پارچه نور بود. خودش را که معرّفی کرد، فهمیدم هرچه دارم از اوست و هرگز نباید از او جدا شوم. ادامه دارد... ‌📚 ✍محمدمهدی محقق فرید .