eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
2.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
546 ویدیو
772 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔳 وداع امام رضا (ع) با اهل و عیال خود؛ ابن بابویه به سند معتبر از وشاء روایت کرده است که حضرت امام رضا (ع) فرمود: «چون خواستند مرا از مدینه بیرون آورند، عیال زن و بچه پرشیان احوال خود را جمع کردم و خبر شهادت خود را به ایشان دادم و گفتم: من از این سفر بر نمی گردم، اکنون قیام به عزاداری نمایید و بر من زاری کنید و آب حسرت از دیده خود ببارید پس هر یک از اهل بیت خود را وداع نمودم.» در جای دیگر نوشته اند: زمانی که حضرت مهیای حرکت به سوی خراسان گردید و چون دیده بود پدرش موسی بن جعفر (ع) را از مدینه تبعید نمودند در حدود چهارده سال فرزندانش به آتش فراق می سوختند به انتظار پدر به سر می بردند که روزی از سفر آید و بگرد او بنشینند. آن حضرت خواست امید همه را قطع نماید و به آتش انتظار که سخت تر از آتش فراق است نسوزند لذا بالصراحه فرمودند: «دیگر انتظار مرا نکشید از این سفر بر نمی گردم.» و جمع اولاده عالیه و امرهم بالبکاء علیه قبل وصول الموت الیه. چون در حدود سی و شش نفر خواهر و برادران و عیال و فرزند چهار ساله او امام جواد (ع) این کلام را شنیدند که این دیدار آخرین آنها است از آنجا صدا را به گریه و ضجه که از گریه آنان اهل مدینه هم گریان شدند. 📚منبع عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۳۵ ........ ⚫️ بیرون بردن امام رضا (ع) از مدینه؛ شیخ صدوق از احمد بن علی انصاری نقل کرده است که شنیدم رجابن ابی الضحاک می‌گفت: مأمون مرا برای آوردن‌ حضرت علی بن موسی(ع)‌ به مدینه فرستاد و دستور داد تا او را از مسیر بصره و اهواز و فارس بیاورم و سمت قم نیاورم و خودم او را شبانه روز محافظت کنم تا نزد مأمون برسیم به همین خاطر از مدینه تا مرو همراه او بودم و خدا می داند مردی با تقوا تر و با خدا تر و خدا ترس تر از او ندیدم تا آنجا که می‌گوید به هیچ شهری نمی رسیدیم مگر اینکه مردم به او هجوم آورده و مسائل دینی خود را از او استفتا می کردند و او نیز پاسخ می‌داد و برای آنان از قول پدر و پدرانش علی علیه السلام از رسول خدا حدیث می خواند. 📚منبع مقتل معصومین، گروهی از محققین، جلد۳، ص ۳۵۳ .
◾️ کیفیت شهادت امام رضا(ع)؛ روایتی را شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل کرده که عبدالله گفت: مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم. سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمرهندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال. سپس نزد امام رضا ـ علیه‌السلام ـ رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور؛ من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند.(۱) روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می‌گوید: حضرت رضا ـ علیه‌السلام ـ انگور دوست می‌داشت؛ پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه‌های آن به مدت چند روز سوزن‌های زهرآلود زدند. سپس آن سوزن‌ها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد.(۲) روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می‌گوید: مأمون امام رضا ـ علیه‌السلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد، آن حضرت به‌واسطه آن انگور مسموم شد.(۳) 📚منبع (۱) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۱ (۲) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۲ (۳) اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، ج ۲، ص ۸۲ .
. ▪️ سخنان درشت مأمون به امام رضا (ع)؛ چون مأمو‌ن از زبان حضرت رضا (ع) شنید که می فرماید مرا به زهر ستم شهید خواهند کرد مأمون از شنیدن این سخنان گریان شد و گفت یابن رسول الله چه کسی می تواند شما را به قتل رساند؟ چه کسی یارای آن هست که تا من زنده هستم نسبت به شما بدی اندیشه کند؟ حضرت فرمود: «اگر بخواهم می توانم بگویم چه کسی مرا شهید خواهد کرد.» مأمون گفت: یابن رسول الله غرض شما از این سخنان آن است که ولایت عهد مرا قبول نکنی تا مردم بگویند که شما ترک دنیا کرده ای. حضرت فرمود: «به خدا سوگند از روزی که پروردگار من مرا خلق کرده است تا حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا نکرده ام و غرض تو را می دانم.» مأمون گفت غرض من چیست؟ حضرت فرمود: «غرض تو آن است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا ترک دنیا نکرده بلکه دنیا ترک او کرده بود، اکنون که دنیا او را میسر شد برای طمع خلافت ولایت عهد را قبول کرد.» مأمون در غضب شد و گفت پیوسته سخنان ناگوار در برابر من می گویی به خدا قسم که اگر ولایت عهد مرا قبول نکنی گردنت را خواهم زد. 📚منبع جلاء العیون، علامه مجلسی، ص ۹۳۶ .
. ◾️ ساعات پایانی عمر امام رضا (ع)؛ یاسر خادم می گوید: چون ساعتهای آخر روز وفات حضرت رضا (ع) رسید، بسیار ضعیف بود، پس از ادای نماز ظهر به من فرمود: «آیا غلامان و خدمتکاران غذا خورده اند؟» گفتم: آقا جان با این حالی که شما دارید، چه کسی در اینجا غذا می خورد؟ حضرت برخاست و نشست و فرمود: «سفره را بیاورید» خدمتکاران را کنار سفره نشانید و خود نیز کنار سفره نشست و از حال یکایک آنها تفقد کرد و سپس به دستور آن حضرت غذا برای زنها بردند و پس از غذا خوردن آنها، امام بیهوش شد و ضعف بر آن حضرت غالب گردید، از حاضران صدای شیون برخاست. مأمون (برحسب ظاهر) می گریست و اشک بر گونه هایش می ریخت و اظهار تأسف می کرد، او بالای سر حضرت بود که به هوش آمد و به مأمون فرمود: «با ابی جعفر (فرزندم محمدتقی) خوشرفتاری کن!…» امام پس از گذشتن پاسی از شب رحلت نمود. 📚منبع عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۱ .......... 🔳 آزار و اذیت امام رضا (ع) توسط مأمون؛ به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند می کرد و می گفت: «اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَهَ» «خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام می شود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن» 📚منبع منتخب التواریخ، خراسانی، ص ۵۸۱ .
. ◼️ مظلومیت امام رضا(ع) و انکار امامت حضرت توسط برخی شیعیان و خویشان و نمایندگان پدر بزرگوارشان دوران امامت امام موسی کاظم(ع) بخصوص در اواخر عمر شریفشان، دوران خفقان بوده است و امام(ع) نمی‌توانست به راحتی امام بعد از خود را به شیعیان معرفی کند. این خفقان به قدری بود که زمانی که یزید بن سلیط از شیعیان امام، از ایشان خواست همانند پدرشان امام صادق(ع) از جانشین بعد از خود سخن بگوید آن حضرت فرمود: «ان ابی علیه‌السلام کان فی زمان لیس هذا زمانه؛ زمان من با زمان پدرم متفاوت است و فقط پس از اصرار یزید، لب به سخن می‌گشایند. بی‌شک، مهمترین عامل آن هارون الرشید و سیاستهای او بود. از طرف دیگر در این زمان امام کاظم(ع) وکلایی برای بعضی از حقوق شرعیه‌ای که شیعیان برای امام می‌پرداختند معین ساخت و اموال زیادی نزد بعضی از این وکلا جمع شد. برای مثال نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن حمزه سی هزار دینار وجود داشت. زمانی که امام کاظم(ع) به شهادت رسیدند آنها به خاطر اینکه اموال را به صاحب اصلی ندهند ادعا کردند که موسی بن جعفر(ع) زنده است و غایب شده و روزی به عنوان قائم برای بر پا ساختن عدل و مساوات به روی زمین باز خواهد گشت. چرا که در صورت اقرار به امامت حضرت رضا(ع) ناچار بودند آن اموال را به ایشان تحویل دهند. از این روی نه تنها اموال را غصب کردند، بلکه امامت امام رضا(ع) را انکار کرده و از این امکانات جهت فریب دادن شیعیان دیگر استفاده کردند. (۱) این آغاز مظلومیت و غربت امام رضا(ع) آن هم بعد از فراق پدر بود. داستان مکاتبه امام رضا(ع) با عثمان بن عیسی شاهد مظلومیت و غربت ولایت است. از احمد بن حماد روایت است که گفت عثمان بن عیسی رواسی در مصر یکی از کارگزاران امام(ع) بود و اموال بسیاری از امام از جمله شش کنیز نزد او به امانت بود. امام رضا(ع) درباره کنیزکان و اموال به او پیغام فرستاد ولی عثمان در پاسخ نوشت: پدرت نمرده است. امام(ع) به او پاسخ داد : «او مرده و میراث او را قسمت کرده‌ایم و در صحت خبر مرگ او تردید نیست.» و بدین نحو بر عثمان اقامه حجت نمود. اما عثمان بن عیسی در جواب نوشت: اگر پدر تو نمرده تو را در این اموال حقی نیست و اگر چنانچه می‌گویی مرده است او به من دستوری نداده که چیزی از این اموال را به تو بدهم و من کنیزکان را آزاد کرده به شوی داده‌ام. (۳) 📚منبع (۱) زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه‌السلام (ترجمه جلد ۴۸ بحار الأنوار)، موسی خسروی، ص ۲۳۲ (۲) عيون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج‏ ۱ ص ۱۱۳ ......... ◾️امام رضا(ع) در بین خویشان نیز غریب بود امام در بین خویشان خود حتی عموها و عموزاده نیز غریب بودند. آنها از حضرت رضا(ع) نمی پذیرفتند که امام جواد(ع) فرزند ایشان است. چه غربتی از این بالاتر است که بستگان نزدیک فرزندی اولاد انسان را نپذیرند؟ عاقبت گفتند باید نسب شناس بیاوریم. امام(ع) قبول نکردند؛ چرا که فرمودند رسول اکرم صلی الله علیه و آله از نسبت دادن اولاد به تایید نسب شناس منع کرده‌اند. اما آنها تنها شرط برای پذیرفتن را رأی نسب شناسان بیان داشتند و به امام نیز گفتند: چون ممکن است هیبت شما نسب شناسان را تحت تاثیر قرار دهد، نباید در جمع ما باشی بلکه باید مثل یک کشاورز ساده با لباس مندرس و کلاه حصیری در مرزعه مشغول کار و بیل زدن باشی. امام(ع) به خاطر ضرورت شناساندن امام بعد از خود، مجبور به پذیرش شدند. وقتی نسب شناسان آمدند بستگان نزدیک، امام جواد(ع) را آوردند و به آنها گفتند: شما بگویید این فرزند کدام یک از ما است؟ آنها نیز پاسخ دادند هیچ کدام. وقت خروج چشمان آنها به امام رضا(ع) در مزرعه افتاد و گفتند به یقین فرزند آن کشاورزی است که روی زمین کار می‌کند و دلایل خود را نیز بیان داشتند. سپس این عموها و عموزاده که نه امام(ع) را می شناختند و نه حرمتی برای او قائل بودند، مجبور به پذیرش و عذرخواهی شدند و در همین جا بود که امام را گریاندند. (۱) علامه طهرانی در این باره می‌گوید: «در این صورت آیا امامی که برای معرفی فرزند خود به برادران و عموهای خود که نزدیک‌ترین افراد به او هستند مجبور به گریه می‌شود و دلش می‌شکند و به قول قیافه شناسان که خود بدان راضی نیست تن در می‌دهد غریب نیست؟» (۲) 📚منبع (۱) الكافی، شیخ کلینی، ج‏ ۱، ص ۳۲۳ (۲) روح مجرد، محمد حسین حسینی طهرانی، ص ۲۳۴ .
. ◾️قصیده جاویدان دعبل این قصیده که به تائیه دعبل یا «مدارس آیات» مشهور است یکی از شاهکارهای شعری او می‌باشد که در محضر امام رضا(ع) قرائت نمود. قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین نیز احوال دعبل خزاعی را آورده و می‌گوید: «دعبل قصیده مدارس آیات را به نظم در آورد و قصد کرد که آن را به محضر علی بن موسی الرضا(ع) ببرد، پس به خراسان سفر نمود و قصیده را در محضر امام رضا(ع) قرائت نمود.» امام رضا(ع) به او فرمود: «از این قصیده کسی را با خبر مکن و چون تو را امر کردم بخوان.» دعبل که خود از شاعران و مداحان اهل بیت(ع) بود در بین مردم و سران شهرت ویژه‌ای داشت و هنگامی که خبر رسیدن دعبل به مأمون رسید او را به سوی خویش فراخواند و از قصیده «مدارس آیات» سراغ گرفت. اما دعبل از اطلاع داشتن به آن انکار نمود، اما مأمون به خادم خویش فرمان داد که حضرت رضا(ع) را فراخواند چون حضرت تشریف آوردند. مأمون به عنوان گلایه به حضرت گفت از دعبل تقاضای خواندن قصیده مدارس آیات کردم اما او انکار کرد. در اینجا امام رضا(ع) به دعبل می‌فرمایند: «ای دعبل بخوان آن قصیده را.» پس دعبل شروع به خواندن قصیده نمود و پس از پایان قصیده مأمون بسیار تحسین نمود و جوایزی به او داد. آنچه که در تاریخ نقل است اینکه پس از پایان قصیده امام رضا(ع) ده هزار درهم به دعبل هدیه نمودند. اما دعبل که منتظر چیز دیگری بود به امام عرض کرد برای هدیه من یک پیراهن و برده از پیراهنی که به بدن شما برخورد داشته است به من عطا بنمایید تا هنگام مرگ و پس از آن بعنوان کفن خویش استفاده نمایم. آنچه در تاریخ آمده اینست که ذکاوت دعبل این بود که عرض کرد پیراهنی به من هدیه نمایید که با بدن شما تماس مستقیم داشته باشد که چنین پیراهنی برکت ویژه‌ای داراست. امام به ایشان پیراهنی بخشیدند و تمام سکه‌هایی که به نام حضرت رضا(ع) ضرب شده و به درهم رضویه مشهور بود را نیز به وی هدیه نمودند و فرمودند: «به زودی این به کارت می‌آید و مصون و محفوظ خواهی ماند.» نقل است فضل بن سهل نیز که وزیر مأمون بود اسب راهواری به وی بخشید و دعبل از خراسان خارج گردید. در راه راهزنانی به ایشان حمله می‌کنند و تمام هدایا و اموال دعبل را غارت می‌کنند. یکی از راهزنان زیر لب برای خود زمزمه می‌نمود که «أری فیئهم فی غیرهم متقسما/و أیدیهم من فیئهم صفرات» دعبل از او می‌پرسد این شعر که می‌خوانی از آن کیست؟ او می‌گوید: شاعر این قصیده بر هیچکس پوشیده نیست، شاعر اهل بیت دعبل خزاعی. در اینجا دعبل خود را معرفی می‌نماید و چون امر برایشان آشکار می‌گردد تمام اموال قافله را بر می‌گردانند و سخن امام رضا(ع) تحقق می‌یابد که به دعبل فرمود: «این پیراهن تو را محفوظ می‌دارد.» (۱) پس از آن دعبل قصد قم نمود و به شهر قم که رسید خبر قصیده تائیه به آن شهر رسیده بود، چون به آنجا آمد او را بر منبر نشاندند و عرضه داشتند قصیده مدارس آیات را تلاوت کن. او نیز قصیده را برای آنان خواند و ایشان به او هدایایی بخشیدند و چون از جامه‌ی نزد دعبل آگاهی داشتند تقاضای خرید آنرا نمودند اما دعبل از فروش آن سرباز زد و از قم خارج شد. گروهی از جوانان خودرأی گرد او جمع شدند و تقاضای خرید جامه امام رضا(ع) را به هزار درهم نمودند اما او نپذیرفت. پس به ناچار پیراهن را به زور از وی گرفتند و ناله دعبل اثری ننهاد، در آخر مقداری از آن لباس را (آستین) به او دادند و هزار درهم بابت آن به وی بخشیدند. دعبل به سرزمین خود بازگشت در حالی که دزدان خانه وی را غارت نموده بودند و چیزی در بر نداشت تنها سکه‌هایی بود که امام به او بخشیده بود و فرموده بود: «بزودی به آن نیاز پیدا می‌کنی.» (۲) قاضی نور الله در مجالس المؤمنین ج۲ قضیه راجع به شفا یافتن کنیز یا دختر دعبل به وسیله تکه‌ای از پیراهن امام رضا(ع) آورده است. آن چنین است که جاریه دعبل به مرضی در چشم مبتلا گشت که طبیبان از علاج آن ناتوان شدند و بینایی وی از دست رفت در این زمان دعبل آن مقدار پارچه را طلب نمود و به چشمان دختر مالید و به برکت وجود امام رضا(ع) آن دختر بینا و سالم گشت و این تأثیر همان است که اهالی قم فهمیده بودند و به هزار درهم پیراهن امام رضا(ع) را خریداری نمودند. (۳) 📚منبع (۱) عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص ۲۶۳ (۲) مجالس المومنین، سید نورالله حسینی شوشتری، ج۲، ص ۵۱۷ (۳) همان، ج۲، ص ۵۱۹ .