eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
4هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
568 ویدیو
802 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. Ya.mahdi: 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ 🔹🔸🔹🔸داستان ششم🔹🔸🔹🔸 💢💢 علی (ع) مانع آزار کودکان به پیامبر(ص) مشرکان در مکه به خاطر وجود ابوطالب جرات آزار پیامبر را نداشتند ولی بعد از مرگ او گروهی از کودکان را فریب دادند تا پیامبر را سنگباران کنند و خاک به سوی آن بزرگوار بریزند -پیامبر با توجه به اینکه آنها کودک بودند علی(ع) را که در سن نوجوانی بود برای جلوگیری از آنها مناسب دانست- علی(علیه السلام) را طلبید و ماجرا را به او فرمود علی(علیه السلام) عرض کرد: هنگامی که از خانه بیرون می روی مرا نیز همراه خود ببر! پیامبر این بار هنگام خروج از خانه علی(علیه السلام) را همراه خود نمود کودکان مزدور و فریب خورده مشرکان طبق معمول به سوی پیامبر سنگ می انداختند علی(ع) به سوی کودکان جهید صورت و بینی و گوش آنها را با فشار شدید وشگون گرفت. کودکان در حالی که گریه می کردند نزد پدران خود بازگشتند و با گریه می گفتند: علی (ع) به ما وشگون گرفت علی ما را با وشگون آزرد. از اینرو آن حضرت با لقب "قضم" خوانده می شد به این ترتیب از آزار کودکان نسبت به پیامبر جلوگیری شد. بر همین اساس در جنگ احد هنگامی که پرچمدار دشمن به نام طلحه بن ابی طلحه در حالی رجز می خواند نعره می کشید و شعار می داد و مبارز می طلبید. حضرت علی به میدان آمد. طلحه گفت: ای جوان تو کیستی؟ علی(ع) فرمود: من علی پسر ابوطالب هستم. طلحه گفت: ای گاز‏ گیرنده دانستم که هیچ کس جرأت جنگ با من جز تو ندارد. احتمال دارد طلحه در مکه جز آن کودکانی بوده که علی با وشگون گرفتن آن ها آنان را از آزار به پیامبر باز داشته و اکنون در جنگ احد به یاد شجاعت علی(ع) افتاده است. درگیری شروع شد علی ضربت او را رد کرد و سپس آنچنان ضربتی بر رانهای او زد که هر دو پای او قطع شد و او را رها کرد و فرمود ضربتی به او زدم که هرگز جان سالمی به در نمی برد طولی نکشید که طلحه مرد. بحار/جلد 20/ص50-52 ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب .
🌹 دعای در شب قدر ♦️از اعمالى كه در هر سه شب ( 19 و 21 و 23 ماه رمضان ) بايد انجام داد یکی قرآن به سر گرفتن می باشد که به طریقه زیر می باشد: ♦️قرآن مجيد را باز كند و در برابر خود گرفته و بگويد: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ 🔸🔶 سپس هر حاجت كه دارد بخواهد سپس مصحف شریف (قرآن) را بگیرد و بر سر بگذارد و بگوید: اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ‏ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلاَ أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ‏ پس 🔟 مرتبه بگويد: بِكَ يَا اللَّهُ و 🔟 مرتبه: بِمُحَمَّدٍ و 🔟 مرتبه‏: بِعَلِيٍ ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِفَاطِمَةَ و 🔟 مرتبه‏: بِالْحَسَنِ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِالْحُسَيْنِ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ و 🔟 مرتبه: بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ و 🔟 مرتبه: بِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى‏ و 🔟 مرتبه‏: بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ و 🔟 مرتبه‏: بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ و 🔟 مرتبه‏: بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ‏ و 🔟 مرتبه‌‏: بِالْحُجَّةِ پس هر حاجت كه دارى طلب كن... 📗 به نقل از مفاتیح الجنان 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج .
📜 استاد محمدحسین 🚦من زندگی تو را میخواهم ولی تو مرگ مرا طلب میکنی! 📍 از تیره از قبیله بزرگ کنده از قبایل یمنی است که در کوفه مستقر شده بودند. بخش بزرگی از قبیله کنده در زمان خلیفه دوم از یمن به کوفه آمدند و در این شهر ساکن شده بودند. از سابقه وپیش از آنکه امیرمومنان علیه‌السلام با او روبرو شود چیزی درتاریخ ذکر نشده است. 📍اما هنگامی که امیرالمومنین سلام الله علیه به خلافت رسیدند و پس از مقابله با پیمان‌شکنان و فتنه به کوفه آمدند، مردم برای زیارت آن حضرت و بیعت وجود با آن وجود مقدس درشهر کوفه به سویش شتافتند. هنگامی که ابن ملجم برای بیعت نزد علیه‌السلام آمد، حضرت نگاهی به او انداختند و فرمودند من زندگی او را اراده می‌کنم و او مرگ مرا می‌خواهد. 📍هنگامی که این را شنید تعجب کرد و گفت یا امیرالمومنین! چنین نیست و دوباره با حضرت بیعت کرد، وقتی که از حضرت دور می‌شد حضرت به این مسئله دوباره اشاره کرد و او را قاتل خود اعلام فرمود. 📍از بزرگان قبیله روایت می‌کند که گفته است شنیدم امیرالمومنین علیه السلام بر فراز منبر در حالی که دست بر محاسنش میگذاشت می‌فرمود: چه چیز مانع می‌شود شقی‌ترین این امت این‌ها را (یعنی محاسن مرا) از خون بالای سرم خضاب کند؟ 📍همچنین طبق نقل‌های تاریخی در زمان رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روزی امیرمومنان علیه‌السلام و در نخلستان قبیله بودند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سراغ آنها رفتند. وقتی رسیدند، امیرالمومنین و بر روی خاک به خواب رفته بودند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را از خواب بیدار کرد و به امیرالمومنین علیه‌السلام که خاک آلود شده بود فرمود: ای ابوتراب! تورا چه میشود آیا نمیخواهید شما را از شقی‌ترین انسان‌ها باخبر کنم؟ 📍عرض کردند بلی یا رسول الله! پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شقی ترین افراد یکی سرخ روی قوم است که شتر پیغمبر را کشت و دیگری کسی است که ای علی تو را ضربت میزند و محاسنت را به خون سرت آغشته می سازد. بنابراین ابن ملجم در لِسان رسول خدا بعنوان شقی ترین افراد به سبب شهادت امیرالمومنین علیه السلام نام برده شده است. 🔸اما این نکته که سوال شده است که باتقوا ترین فرد در یمن بوده که خدمت امیرالمومنین علیه السلام فرستاده شده؟ 📍خیر چنین چیزی در منابع معتبر تاریخی نقل نشده است. .
اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمومنان علیه السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند. امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت، تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می‌گیرد؛ پس بازگردید خدایتان رحمت کند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمومنان نشنیدی؟ گفتم: چرا، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم؛ پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمومنان دستمال زردی به سر بسته که زردی چهره‌اش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند می‌کرد و زمین می‌نهاد. آن‌گاه به من فرمود: ای اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدی؟ گفتم: چرا، ای امیرمومنان، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر فکر نمی‌کنم، که از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی. بدان ای اصبغ، که من به عیادت رسول خدا رفتم همان گونه که تو اکنون آمده‌ای، به من فرمود: ای اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین‌تر از جای من بایست و به مردم بگو: «به هوش باشید، هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. به هوش باشید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد. به هوش باشید، هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد.» ای اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول‌ خدا عمل کردم، مردی از آخر مسجد برخاست و گفت: ای اباالحسن، سه جمله گفتی، آن را برای ما شرح بده. من پاسخ ندادم تا به نزد رسول خدا رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم. اصبغ گفت: در این جا امیرمومنان دست مرا گرفت و فرمود: ای اصبغ، دست خود را بگشا. دستم را گشودم، حضرت یکی از انگشتان دست مرا گرفت، سپس ادامه داد كه پیغمبر فرمود: هان، ای اباالحسن، من و تو پدران این امتیم، لعنت خدا بر آن کس که از ما بگریزد. هان که من و تو اجیر این امتیم، هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد. آن‌گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم. اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد، باز به هوش آمد و فرمود: ای اصبغ، آیا هنوز نشسته‌ای؟ گفتم: آری مولای من. فرمود: آیا حدیث دیگری بر تو بیفزایم؟ گفتم: آری خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: ای اصبغ، رسول خدا در یکی از کوچه‌های مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهره‌ام نمایان بود، فرمود: ای ابا الحسن، تو را اندوهناک می‌بینم؟ آیا تو را حدیثی نگویم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوی؟ گفتم: آری، فرمود: چون روز قیامت شود خداوند منبری بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین‌تر از من بالا روی، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین‌تر از تو بنشینند، و چون بر منبر جای گیریم احدی از گذشتگان و آیندگان نماند جز آن که حاضر شوند. آن‌گاه فرشته‌ای که یک پله پایین‌تر از تو نشسته ندا کند: ای گروه مردم، بدانید: هر که مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر که مرا نمی‌شناسد خود را به او معرفی می‌کنم، من «رضوان» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای بهشت را به محمد بسپارم، و محمد مرا فرموده که آنها را به علی بن ابی‌طالب بسپارم، پس گواه باشید که آن‌ را به او سپردم. سپس فرشته دیگر که یک پله پایین‌تر از فرشته اولی نشسته برمی‌خیزد و به گونه‌ای که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: ای گروه مردم، هر که مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر که مرا نمی‌شناسد خود را به او معرفی می‌کنم، من «مالک» دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای دوزخ را به محمد بسپارم، و محمد مرا امر فرموده که آنها را به علی بن ابی‌طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را به او سپردم. پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را می‌گیرم. آن‌گاه رسول به من فرمود: ای علی، تو به دامان من می‌آویزی و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو می‌آویزند. من (از شادی) دست زدم و گفتم: ای رسول خدا، همه به بهشت می‌رویم؟ فرمود: آری به پروردگار کعبه سوگند. اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید، درود خدا بر او باد. (1) (2)   پی‌نوشت‌ها: 1- روضه، 22 و 23. 2- امام علی بن ابی‌طالب (ع)، ص 962- 959. منبع: سوگنامه علیه السلام، عباس عزیزی
🔹صاحب عزا کجایی گویم سرت سلامت یابن الحسن... آقاجانم... شب شهادت جد غریبتون امیرالمومنین... کجا خیمه ی عزا بر پا کردید... کجا برا جد غریبتون دارید اشک میریزید... 🔹صاحب عزا کجایی، گویم سرت سلامت 🔹کی میشود بیایی، گویم سرت سلامت آقا... خیلی برامون سخته... هر سال برا جد غریبتون امیرالمومنین مجلس بگیریم... اما شما در کنارمون نباشید... ای... صاحب عزای اصلی این مجالس کجایی... 🔹کی میشود بیایی، گویم سرت سلامت ان شاء الله یک روزم شما بیایید آقا... حرم آقامون امیرالمومنین... خودتون مصیبت جد غریبتون رو بخونيد... روضه آقامون امیرالمومنین رو بخونيد... ما بشینیم در کنار شما... زار زار گریه کنیم... 🔹ای آفتاب زهرا، کی شام تار غم را 🔹چون صبحدم نمایی، گویم سرت سلامت یا صاحب الزمان... .
🔻مقام و منزلت امیرالمومنین🔻 💠در شب معراج که پيامبر به آسمان رفتند صحنه هاي خيلي مهمي را ديدند که بخش زيادي از آن در مورد حضرت اميرالمومنين عليه السلام بوده است. 👈پيامبر مي فرمايد در آسمان چهارم ديدم آقا اميرالمومنين تشريف دارند و ملائکه مي آيند دور حضرت طوائف مي کنند و مي روند. از جبرئيل پرسيدم پسر عم من به اينجا تشريف آورده اند. عرض کرد نه يا رسول الله، ملائکه آسمان در خانه ي خدا شکايت کردند که مردم زمين اين توفيق نصيبشان شده که جمال مولا را ببينند مگر ما ملائکه چه گناهي داريم که آقا را زيارت نکنيم. اصرار کردند و خداوند متعال شبه و تمثال مولا را در آسمان چهارم براي ملائکه گذاشته است و آن ها فوج فوج مي آيند زيارت و طواف مي کنند و يک بار هم بيشتر نوبتشان نمي رسد. (چون ملائکه عددشان خيلي زياد است و بيشترين موجودات عالم ملائکه هستند.) 🔆مرحوم شيخ مفيد در کتاب اختصاص نقل کرده است. يک نفر مسئله و مشکلي داشت در خانه ي آقا اميرالمومنين عليه السلام آمد و در زد. فاطمه زهراء عليها السلام دم در آمد آن شخص عرض کرد بي بي جان با همسرتان کار دارم. حضرت فرمودند: همسرم در خانه نيست. عرض کرد کجاست؟ کجا مي توانم او را پيدا بکنم؟بي بي فرمود:همسرم اميرالمومنين عليه السلام در آسمان چهارم است. آن شخص عرض کرد بي بي جان در آسمان چهارم چه کار مي کند؟بي بي فرمود: ملائکه در يک مسئله اي اختلاف کرده بودند به جايي نرسيدند به حکميت اميرالمومنين عليه السلام راضي شده اند. حضرت تشريف بردند مشکل و اختلاف ملائکه را حل بکنند و برگردند. اميرالمومنين سر اعظم و اسم اعظم خداوند هستند. 👈خود اميرالمومنين عليه السلام فرمودند:خداوند آيه اي بزرگ تر و مهم تر از من خلق نکرده است. عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، الَّذِى هُمْ فِيهِ مختَلِفُونَ.يعني از چه سوال مي کنند؟عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ. از آن خبر عظيم، آن خبرعظيم چيست؟ 👌چندين روايت داريم که فرموده اندالنَّبَإِ الْعَظِيمِ. اميرالمومنين عليه السلام است.چون مسلمان ها در مورد قيامت اختلاف ندارند و خداوند بعد از آن مي فرمايدالَّذِى هُمْ فِيهِ مختَلِفُونَ. همه انبياء در گرفتاري هايشان از مولا کمک مي گرفته اند. پيامبر ما هم در همه ي مسائل از حضرت امير کمک مي گرفتند. حضرت در زمان طفوليت در کنار پيامبر و کمک ايشان بودند و اول کسي بودند که به پيامبر ايمان آورند و کسي بودند که در همه ي مراحل همراه و قوه و بازو و جانثار و فدايي پيامبر بودند و آخرين کسي هم که با بدن پيامبر وداع کرد و پيامبر در بغل و سينه او از دنيا رفتند وجود مبارک اميرالمومنين بودند. 🔆 مقام و منزلت امام علي عليه السلام درسخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 👌فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقُمْتُ وَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ ثُمَّ بَكَى فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ اتَّبَعَكَ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي فَقَالَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ وَ اصْطَفَانِي وَ إِيَّاكَ وَ اخْتَارَنِي لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَكَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَكَ فَقَدْ أَنْكَرَ نُبُوَّتِي. 📚 روضه الواعظين ج2ص8 👈وقتي پيامبر فضائل ماه شعبان را بيان مي کردند حضرت امير عليه السلام بلند شدند و بيان کردند يا رسول الله افضل اعمال در ماه رمضان چيست؟ پيامبر فرمودند: ورع و تقوا و پرهيز از گناه، پيامبر بعد از اين پاسخ شروع کردند به گريه کردن، حضرت امير فرمودند:يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ. چه چيز شما را ناراحت کرده و به گريه انداخته است؟ پيامبر فرمودند: علي جان من گريه مي کنم به خاطر اين که شما را در اين ماه مبارک رمضان به شهادت مي رسانند و محاسنت را از خون سرت خضاب خواهند کرد. حضرت فرمودند:يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي. موقع شهادت دين و ايمان من سالم است؟پيامبرفرمودند: بله، دين شما سالم است. بعد حضرت فرمودند:يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَد
ْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي. علي جان هر کس تو را بکشد مرا کشته است، هر کس با تو کسي دشمني بکند با من دشمني کرده است، هر کس به تو ناسزاء بگويد به من ناسزاء گفته است.لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي. يا علي تو ، از من هستي، به منزله و حقيقت وجود و جان من هستي. روح و طينت تو از من است. همه انبياء مقدمه براي آمدن پيامبر ما بوده اند و پيامبر هم مقدمه براي معرفي باطن و جان خودشان آقا اميرالمومنين عليه السلام بودند. ☘اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه است که مي فرمايد: در سحر نوزدهم يک لحظه مختصر خواب برمن غلبه کرد.مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي. چشمم روي هم رفت پيامبر را در عالم رويا زيارت کردم، به ايشان عرض شکايت کردم گفتم: يا رسول الله چقدر اين امت با من دشمني کردند و از دشمني هاي امت به پيامبر خدا شکايت بردم. پيامبر خدا فرمودند: دعا بکن از اين امت راحت بشوي. دعا کردم خدايا مرا به ميان بهتر از اين امت ببر، من را پيش پيامبر ببر، مرا پيش حضرت زهراء عليها السلام ببر. عوض من هم غير از مرا بر اين امت مسلط بکن. حضرت امير عليه السلام در ماه رمضان آخر عمرشان شست و سه سال داشتند و پيامبر ما هم شست و سه سال عمر کردند، اما در محاسن پيامبر هفده عدد محاسنشان سفيد شده بود اما تمام محاسن وجود نازنين حضرت امير سفيد شده بودند. با اين که مولا مظهر حلم و شجاعت و استواري بودند ولي با مولا چه کردند. .
. 🔖منبر کوتاه🔖 💠حضرت موسی و شب قدر💠 🔖شش درخواست حضرت موسی علیه السلام و پاسخ های خداوند متعال 💠عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله قَالَ  : 1⃣🔻قَالَ مُوسَى إِلَهِي أُرِيدُ قُرْبَكَ 🔆قَالَ قُرْبِي لِمَنِ اسْتَيْقَظَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ 2⃣🔻قَالَ إِلَهِي أُرِيدُ رَحْمَتَكَ 🔆قَالَ رَحْمَتِي لِمَنْ رَحِمَ الْمَسَاكِينَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ 3⃣🔻قَالَ إِلَهِي أُرِيدُ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ 🔆 قَالَ ذَلِكَ لِمَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ لَيْلَةَ الْقَدْرِ 4⃣🔻قَالَ إِلَهِي أُرِيدُ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ وَ ثِمَارِهَا 🔆قَالَ ذَلِكَ لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبِيحَةً فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ 5⃣🔻قَالَ إِلَهِي أُرِيدُ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ 🔆قَالَ ذَلِكَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ 6⃣🔻قَالَ إِلَهِي أُرِيدُ رِضَاكَ 🔆قَالَ رِضَايَ لِمَنْ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ  پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايند : حضرت موسي در مناجات خود به خدا عرضه داشت : ♨️خداوندا !  مىخواهم به تو نزديك شوم، 🍃فرمود: قرب من در بيداري شب قدر است ♨️گفت: خداوندا! رحمتت را مىخواهم، 🍃فرمود: رحمتم  در ترحم و رحم كردن به مساكين در شب قدر است ♨️گفت: خداوندا ! جواز عبوراز صراط را  مىخواهم , 🍃فرمود: رمز عبور از صراط,صدقه دادن در شب قدر است ♨️گفت:خداوندا!بهشت و نعمتهايش را مىخواهم، 🍃فرمود:رسیدن به آن درگروي تسبيح گفتن درشب قدراست ♨️گفت: خداوندا! رهايى از جهنم و غذابش را مىخواهم ، 🍃فرمود:رمز نجات از دوزخ , استقفار در شب قدر است ♨️ گفت: خداوندا رضاي تو را مىخواهم، 🍃فرمود: رضاي من در خواندن دو ركعت نماز در شب قدر است 🔖منبع: وسائل الشيعة جلد  8 صفحه 20 ؛  مستدرک الوسائل جلد 7 صفحه 456
. ♦️♦️به خدا سوگند این ملعون کشنده من خواهدبود شیخ مفید و دیگران به سندهاى معتبر روایت کرده ‏اند که هنگامی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم بیعت مى ‏گرفت، عبد الرّحمن بن ملجم مرادى آمد که با آن حضرت بیعت کند، اما امام بیعت او را قبول نفرمود. ابن ملجم سه مرتبه به خدمت امام آمد، در مرتبه سوّم با حضرت بیعت کرد. چون پشت کرد، حضرت بار دیگر او را طلبید و با او عهد کرد و سوگند داد که بیعتش را نشکند. هنگام رفتن دوباره او را طلبید و بر بیعتش تأکید کرد. ابن ملجم گفت: یا امیر المؤمنین چرا با من متفاوت از دیگران عمل کردی؟ حضرت شعرى خواند که مضمونش این است که: من به او بخشش مى‏ نمایم و نیکى مى‏ کنم، و او اراده قتل من دارد، چه بد یارى است قبیله مراد. سپس فرمود: برو اى ابن ملجم به خدا سوگند مى ‏دانم که وفا به عهدهاى خود نخواهى کرد، سپس امام اسب زیبایی به او بخشید. هنگامی که ابن ملجم بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى با همان مضمون خواند. و فرمود: به خدا سوگند این ملعون کشنده من خواهد بود، گفتند: یا امیر المؤمنین اجازه بده او را بکشیم، اما امام دستورى نداد. 📚منبع: المجلسی،جلاء العيون،ص٣١٧ ۱۴۴۳
. ♦️♦️عبادات حضرت علی علیه السلام در دل شب ابودرداء مي‏گويد علي ابن ابيطالب عليه‏ السلام را در نخلستان بني نجار ديدم که از دوستانش کناره گرفته و از همراهانش مخفي شده در ميان انبوه نخل هاي خرما پنهان شده، جوياي آن حضرت شدم ناگاه صداي حزيني شنيدم و نغمه‏ ي اندوهگيني که او مي‏گفت: بارالها چقدر از خطاها را ناديده گرفتي از مقابله کردن با کينه توزي، چقدر گناهان را به کرمت پوشاندي، بارالها عمر من در نافرماني طولاني شد و بزرگ شد در نامه‏ ي عمل من گناهانم، پس به جز بخشش تو به چيزي اميدوار نيستم، و من جز از رضوان و خوشنودي تو اميدي ندارم، ابودردا گفت صدا مرا سرگرم کرد و دنبال صدا رفتم ناگاه ديدم علي ابن ابيطالب عليه‏ السلام است خود را پنهان کردم، درختان زياد حرکت مرا پنهان کرد، پس حضرت چند رکعت نماز خواند در دل شب تاريک بعد سرگرم دعا شد و از مناجاتي که مي‏کرد اين بود که مي‏گفت: بارالها فکر در بخشش تو مي‏کنم گناهان در نظرم آسان مي‏شود بعد بزرگي و سختگيري ترا يادآور مي‏شوم بلاهايم بر من بزرگ مي‏شود، بعد گفت: آه اگر من بخوانم در نامه‏ ي عملم گناهاني را که فراموش کردم و تو آنها را نوشته‏ اي، مي‏گوئي بگيريد او را پس واي بر حال گرفتاري که فاميل و خويشانش نمي‏توانند او را نجات دهند و قبيله‏ اش هم نمي‏توانند نفعي به او برسانند، بعد فرمود: آه از آتشي که کبدها و کليه‏ ها را پخته مي‏کند، آه آه از آتشي که دست و پا و پوست سر را مي‏کند و مي‏برد، آه از شدت حرارت جهنم، بعد گريه‏ ي زياد کرد نه از او صدائي شنيدم و نه حرکتي در وي ديدم، با خود گفتم به واسطه‏ ي بيداري خواب بر او چيره شده خوبست او را براي نماز صبح بيدار کنم حرکتش دادم تکان نخورد دورش کردم دور نشد گفتم (إنا لله و إنا إليه راجعون) به خدا علي ابن ابيطالب در گذشت، با حال گريه به طرف خانه‏ اش آمدم، حضرت فاطمه عليه السلام فرمود ابودردا در چه حالي علي را ديدي داستانش چيست؟ قصه را عرض کردم، فرمود به خدا اي ابودردا آن حالت غش از خوف خدا است بعد آب آوردند به صورتش پاشيدند به هوش آمد به من نگاه کرد ديد گريه مي‏کنم، پرسيد چرا گريه مي‏کني اي ابي‏درداء؟ گفتم: براي تو، فرمود چگونه‏ اي ابي‏درداء اگر مرا ببيني خوانده مي‏شوم به سوي حساب، و اهل گناه يقين دارند به عذاب، و برانند مرا فرشتگان درشت خو به سوي شراره آتش سخت و در برابر پادشاه قهار بايستم. 📚منبع: بحارالانوار،ج۴۱،ص۱۱ ۱۴۴۳ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 0⃣2⃣رفع عذاب قبرستان مرحوم سید جلال هراتی به استاد موسوی مطلق گفته بود که یک هفته بعد از فوت مرحوم سیدعلی میرهادی (استاد مناجات) رفتم سر قبرش. دیدم جوانی نشسته و پرسیدم تو صاحب قبر را می شناسی؟ گفت نه. گفت شما می شناسی؟ گفتم آره ولی قبلش تو بگو چرا اینجایی؟ قبری را نشان داد و گفت آن قبر دوست من است که چند وقت پیش دفنش کردیم. دیشب به خوابم آمد و این قبر را نشانم داد و گفت از روزی که این آقا را دفن کرده اند، به احترام ایشان عذاب از افراد مستحق این قبرستان برداشته شده است. 📚 منبع: جلال خوبان ، ص۲۸ ۱۴۴۳ .
. ♦️♦️لحظه شهادت امام علي علیه السلام امام بیهوش شد، وقتی به هوش آمد فرمود: «در این وقت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و عمویم حمزه و برادرم جعفر به نزد من آمدند گفتند که: زود بیا به نزد ما که ما مشتاقیم بسوى تو». امام سپس به اهل بیت خود نظر کرد و فرمود: «همه را به خدا مى ‏سپارم، خدا همه را به راه حقّ درست بدارد و از شرّ دشمنان حفظ نماید». سپس گفت: «بر شما باد سلام اى رسولان وحى پروردگار من» و این آیه را قرائت فرمود که: «لِمِثْلِ هذا فَلْیعْمَلِ الْعامِلُونَ»براى مثل این ثواب و منزلت باید که عمل کنند عمل کنندگان، و نیز این آیه را «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» یعنی به درستى که خدا با آنهاست که پرهیزکارى کردند و آنها که نیکوکار بودند. پس پیشانی مبارک امام در عرق نشست و مشغول ذکر خدا گردید، رو به قبله کرد و چشمان خود را بر هم گذاشت، دستها و پاهاى مبارک خود را بسوى قبله کشید و شهادت به وحدانیت الهى و رسالت پیامبر داد و به لقاء پروردگارش شتافت. 📚منبع: المجلسي، جلاء العيون،ص٣٥٠ ۱۴۴۳
. 📋 سفارش امام علی (ع) به حضرت عباس (ع) (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ امیرالمومنین (ع) شروع کرد وصیت کنه. صدا زد: بچه‌ها بیاین. بچه‌ها دور بستر امیرالمومنین حلقه زدن؛ حسین، حسن، زینب، همه اومدن. یهو دیدن عباس داره عقب عقب از حجره بیرون میره؛ _اصلا همه‌ی حرفم با توئه عباس. بیا... همچنین که عباس اومد داخل اتاق، یه گوشه ادب کرد، دست به سینه.... _عباسم! دستت و دراز کن. ای قربون این دستات بشم. دستتو بده عباسم، حسینم توأم دستتو بده. دست حسین و گذاشت توو دست عباس. _ زینبم! حالا تو دستتو بده عزیزم. دست زینبم گذاشت توو دست عباس؛ عباسم! جون تو و جون این دختر. یه وقت نکنه یه جا تنها بشه، یه وقت نکنه نامحرما ببیننش... یه روزم رسید، کربلا، یه نگاه کرد سمت علقمه، صدا زد: عباسم پاشو ببین نامحرما دورم و گرفتن.... حسین .... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 پیرمرد نابینا (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ حسن و حسین بردن باباشون رو دفن کردن، از تشییع که برمی‌گشتن دوتایی چه حالی داشتند این دوتا داداش... یکی از این طرف، یکی از اون طرف؛ شبانه توو دل سحر، داره هی قصه‌ها تکرار میشه. حسن که حرف نمیزنه، توو خودشه، اما حسین دست گردن حسن میندازه؛ _داداش یادته یه شبی هم توو مدینه این حال‌و داشتیم؟! حسن جان یادته چه زندگی خوبی داشتیم؟! چه مادری، چه بابایی، دیدی چی کار کردن؟! حسن جان یادته، اون شب چه دلی داشت بابام وقتی بدن مادر رو تنهایی بلند کرد روو دست گرفت. یادته بابا سر به دیوار گذاشته بود هی می‌گفت فاطمه جان حلالم کن... توو همین لحظاتی که این دوتا داداش باهم حرف میزنن، توو دل سحر دارن برمیگردن از تشییع، توو همین حین یهو دیدن از توو خرابه‌ای صدای ناله میاد؛ صدای نحیف ضعیف. یکی هی داره میگه: رفیقم، حبیبم، عزیزم، چرا امشب نمیای به من سر بزنی؟! تا صدا رو شنیدن، تا دیدن صدای ناله داره میاد خودشونو رسوندن اونجا ببینن صاحب صدا کیه؟! (امشب ناله بزن آقا بیاد ببینه صاحب این صدا کیه.) سریع حسن و حسین اومدن کنار این پیرمرد نشستن، دیدننابیناست، چشماش نمی‌بینه؛ هی دست سرش می‌کشیدن؛ چی شده آی پیرمرد؟! چی میخوای؟! گرسنته؟! تشنته؟! گفت: چه قدر شماها صداهاتون شبیه اون آقاییه که هرشب می‌اومد به من سر میزد، الان دو سه شبه نیومده، دلم خیلی هواش و کرده. _چی می‌گفت؟ _شبا میومد لقمه دهنم میذاشت، سرم و رو پاهاش میذاشت، نوازشم میکرد، قربون صدقه‌م می‌رفت، باهام حرف میزد‌. آخرشم که میخواست بره باهام حرف میزد، قصه می‌گفت. یادمه هرشب بهم میگفت: خوش به حالت که نمی‌بینی. کاش منم کور بودم نمی‌دیدم. _چرا آقا این حرفا رو میزنی؟! _ آخه آی پیرمرد من یه چیزایی با چشمام دیدم ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 تشییع آقا امیرالمومنین (ع) (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ چه تشییعی داشتن امشب بچه‌های امیرالمومنین... صدا زد: حسن جان تو با حسین عقب تابوت‌و بگیرید، جلوی تابوت خودش بلند میشه، جبرئیل و میکائیل میان جلوی تابوت و میگیرن.... خدارو شکر اومدن کمک؛ آخه توو مدینه کسی نیومد؛ امیرالمومنین تابوت خانمش‌و وسط حیاط گذاشته بود، یه نگاه دوروبرش کرد دید کسی نیست کمکش کنه، حسن جان بدو برو سلمان و خبر کن... همچین که رسیدن دیدن جلوی تابوت خودش زمین نشست حسن و حسینم عقب تابوت و زمین گذاشتند دیدن قبری آماده شده!! این قبر و کی کَنده؟! کی آماده کرده؟! امام حسن داخل قبر، ابی‌عبدالله بالای قبر، این یکی بدن و داد دست اون یکی تلقین رو خوندند، سنگهای لحد رو گذاشتند.... اما یاد اون شبی افتادم که امیرالمومنین تابوت فاطمه‌شو گذاشت کنار قبر، دیدن فقط داره گریه می‌کنه... _چی شده آقا؟! نمی‌دونم کی داخل قبر بره، کی بیرون وایسه، کی بدن و بهم تحویل بدم، یا من بدن و به کی تحویل بدم..... محرمی نداره علی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 ماجرای پذیرش توبه حضرت آدم (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرحوم مجلسی(ره) تو بهار این روایت‌و آورده؛ میگه وقتی حضرت آدم از بهشت رونده شد، بهش گفتن برو؛ سالها گریه می‌کرد، اشک می‌ریخت. اینقدر گریه کرد، بعد سالهای زیادی که گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت، جبرئیل نازل شد: میخوای توبه‌ت رو خدا قبول کنه؟! _ آره، چند ساله دارم اشک میریزم... _میخوای توبه‌ت قبول بشه ؟! آره، چی کار کنم؟! گفت: هرچی من میگم تکرار کن: یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّد یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِی یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَن یَا قَدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسین حسین... یهو دلش بهم ریخت گفت: این آخریه کی بود که اسمش رو گفتی دل منو بهم ریخته؟! مثل بارون آدم داره گریه میکنه... جبرئیل شروع کرد روضه بخونه؛ این حسینی که گفتم یه روزی کربلا بین دو نهر آب با لب تشنه می‌کشنش، هرچقدر صدا میزنه العطش العطش، جگرم داره می‌سوزه کسی جوابش و نمیده. با لبِ تشنه سر از بدنش جدا می‌کنن... حالا شروع کرد جبرئیل روضه بخونه روضه‌خون جبرئیله، گریه کن هم آدمه؛ آی آدم هر چقدر این فرزندت صدا میزنه جگرم می‌سوزه هیچکی بهش اعتنا نمی‌کنه. آدم! توو همین گیر و دار یهو می‌بینه سینه‌ش سنگین شد؛ میان رو سینه‌ی پسرت می‌شینن. هر چقدر این خنجرو میزنه سر از بدن جدا نمیشه، فلذا از قفا سر حسینتو می‌بُرن. تازه همچین که سر از بدن فرزندت جدا می‌کنن میرن سمت خیمه‌هاش؛ خیمه‌هاش و غارت میکنن، زن و بچه‌ش‌و به اسارت میبرن... حسین.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 1⃣2⃣ گفتی و نگفتی! مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معادشناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبایی نقل می کنند که: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست میرفت نماز جماعت میخواند و مسائل شرعی می گفت و سپس به کربلا برمی گشت. (او می گفت): یکبار گذرم افتاد به روستایی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم الآن نمی توانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت مطلب به او نتیجه برعکس بدهد. تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد از او پرسیدم: شیخ شما کیست؟(عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ می گویند) پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟ گفتم: شیخ ما یک آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد برآورده می کند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت میرسد و رفع مشکل از تو می کند. پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد. اسمش چیست؟ گفتم: شیخ علی. دیگر در این باره صحبتی نشد ولی احساس کردم پیرمرد از شیخ علی خیلی خوشش آمده و دائم در فکر سخن من است. دهه محرم تمام شد و به کربلا برگشتم و بعد از مدتی دوباره به آن روستا عزیمت کردم و ایندفعه با شور و علاقه فراوان. با خود می گفتم: آنروز سنگ بنا را گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم . ایندفعه بنا را تمام نموده و شیخ علی را به طور کامل معرفی می کنم و پیرمرد روشن دل را با مقام مقدس ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) آشنا می سازم. تا وارد روستا شدم سراغ او را گرفتم. گفتند: از دنیا رفته است! خیلی متاثر شدم و با خود گفتم: عجب پیرمردی به او دل بسته بودم که او را با ولایت آشنا کنم. حیف که بدون ولایت از دنیا رفت. چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست بلکه القائات و تبلیغات سوء او را از گرایش به ولایت محروم نموده است. به دیدن فرزندانش رفتم و پس از تسلیت تقاضا کردم که مرا سر قبر او ببرند. بالای قبر او گفتم: خدایا من به این پیرمرد امید داشتم. چرا او را از این دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود. افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. از قبرستان که برگشتیم شب را در منزل همان پیرمرد استراحت کردم. وقتی خوابیدم در عالم رویا از دری وارد شدم دیدم یک دالان درازی است و در یکطرف آن نیمکتی است بلند که روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز در مقابل آنهاست. پس از سلام و احوالپرسی دیدم در انتهای دالان دری است شیشه ای که از پشت آن باغی بزرگ دیده می شود. از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفت: اینجا عالم قبر و برزخ من است و باغ در انتهای دالان متعلق به من و قیامت من است. گفتم:چرا به باغت نمی روی؟ گفت: هنوز موقعش نرسیده. اول باید این دالان را طی کنم. گفتم: چرا طی نمیکنی؟ گفت: این دو نفر معلم من هستند. آمده اند تا مرا تعلیم ولایت کنند. وقتی ولایتم کامل شد می روم. سپس به من گفت: آقا سید جواد گفتی و نگفتی! گفتی: شیخ ما چنین و چنان است ولی نگفتی که او علی بن ابیطالب(ع) است. به خدا قسم همین که صدایش زدم به فریادم رسید. پرسیدم: قضیه چیست؟ گفت: وقتی از دنیا رفتم و مرا دفن کردند نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سوال کردند که: "من ربک؟ و من نبیک؟ و من امامک؟" من دچار وحشت و اضطرابی شدید شدم و هر چه میخواستم پاسخ دهم زبانم نمی چرخید. با آنکه مسلمان بودم ولی نمی توانستم نام خدا و پیغمبرم را بر زبان جاری کنم. دور مرا احاطه کردند و می خواستند مرا عذاب کنند. من که به تمام معنا بیچاره شده بودم و می دیدم که هیچ راه گریز و فراری نیست ناگهان به یاد حرف تو افتادم که می گفتی: «ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا زند هر جا باشد فورا حاضر می شود و از او رفع گرفتاری می کند) من هم فریاد زدم: ای علی به فریادم برس. فورا آقای بزرگواری حاضر شدند و به آن دو مامور فرمودند: دست از این مرد بردارید. معاند نیست. او از دشمنان ما نیست. اینطور تربیت شده. حضرت آن دو را رد کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقائد مرا کامل کنند. این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند همان دو هستند که به امر حضرت مرا تعلیم عقائد می کنند. وقتی عقائد من صحیح شد اجازه دارم این دالان را طی کنم و وارد آن باغ گردم.
📚منبع: معادشناسی، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج۳، ص۱۱ ۱۴۴۳
حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قَبَلاَ یعْرِفُنِی طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا فَعَلَا وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعْتَرِضِی فَلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا أَقُولُ لِلنَّارِ حِینَ تُوقَفُ لِلْعَرْضِ ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِی الرَّجُلَا ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِیهِ إِنَّ لَهُ حَبْلًا بِحَبْلِ الْوَصِی مُتَّصِلًا أَسْقِیک مِنْ بَارِدٍ عَلَی ظَمَإٍ تَخَالُهُ فِی الْحَلَاوَةِ الْعَسَلَا ای حارث همدانی هرشخصی که بمیرد خواه مؤمن باشد خواه منافق، مرا می بیند. او با چشم خود مرا می شناسد من هم او را با اسم و رسم و کارهائی که انجام داده می شناسم. تو در صراط بر سر راه من می ایستی، نترس، نه از لغزش های خود و نه از اشتباه های خویشتن.در قیامت به هنگامی که در پیشگاه عدل الهی برای محاکمه نگاه داشته می شوی، به آتش می گویم: او را رها کنید و به این مرد نزدیک مشوید. کاری به کارش نداشته باشید، زیرا با وصی محمّد ﷺارتباط دارد. و من از آب سردی که فکر می کنی در شیرینی همانند عسل است به تو می نوشانم .
. ‍ . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن.... اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد... خدایا کسی  رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"... بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو .
. ‍ . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن.... اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد... خدایا کسی  رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"... بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو .
🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۲: پیرامون عدم اجابت دعا امام صادق (ع) فرمودند: «بنده مومن درباره حاجتی دعا می کند خداوند چون علاقه به نوا و نیایش او دارد دستور می دهد اجابت دعایش را تاخیر بیندازد. روز قیامت می فرماید بنده من دعایی کردی اجابت آن را به تاخیر انداختم اینک ثواب آن این است و هم در فلان مورد دعا کردی باز اجابت را به تاخیر انداختم این مقدار ثواب در مقابل همان دعا است.» حضرت صادق (علیه السلام ) فرمودند: «وقتی آن همه ثواب را برای مستجاب نشدن دعایش در دنیا می بیند آرزو می کند ای کاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نمی شد» 📚 منبع: اصول کافی، ج ۲، ص ۴۹۰ ۱۴۴۳ .