.
✨﷽✨
⚜ حکایتهای معنوی⚜
✨اصغر آواره✨
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغرآواره.
👈اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را
میشناختند و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش میگفتند اصغر آواره!
✴️انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت تو اتوبوس برای مردم میزد و میخواند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید
⏪تا اینجای داستان را داشته باشید!
🔲در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در
همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میرود
و وصیتکرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیهالسلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند
🔲خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند
برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت
🌹حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحهای بخوانم و برگردم
🏴وقتی به سر مزار استادش رسید در حین
خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند
⁉️کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است
تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد
و گریست
‼️مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها
آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند
و پرسیدندچه شد که شما برای این فرد
این طور ناله کردید؟!
🌹حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود. شما از کجا میشناسیدش؟!
💬و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی:
💭گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن
شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم
وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد
🔴ترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد
بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من
ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود
✔️اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس
نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟!
😔خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود
که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو
گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که
مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟
⁉️چرا نمیزنی؟
♨️گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما
جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها
موسیقی ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت
❤️اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیهالسلام برات جبران کنه
حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای
تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته
حاجی عنایتی بهانهای بشود برای این امر
👈خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد
و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش
را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت
نماز خواند
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر میشکنیم باز نمک میریزد
📚حکایتهای معنوی
✅ #کرامات
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
.
.
مكاشفه مجلسى اول و نظر امام زمان علیه السّلام راجع به زیارت جامعه
🌴ایشان خود مىفرماید:
«چون خداوند، مرا موفق به زیارت حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام فرمود، در حوالى روضه مقدسه، شروع به مجاهدات كردم و خداوند به بركت مولاى ما (حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام) درهاى مكاشفاتى كه عقول ضعیفه توانایى هضم آن را ندارند بر من گشوده، در عالم مكاشفه و اگر خواستى بگو میان خواب و بیدارى به هنگامىكه در رواق عمران نشسته بودم، دیدم كه در سامرّا هستم و قبر دو امام-حضرت هادى و حضرت عسكرى علیهم السّلام-در نهایت ارتفاع و بلندى بود و جامه و پارچهاى سبز رنگ از جامههاى بهشت كه همانند آن را در دنیا ندیده بودم بر روى آن دو قبر مطهر مشاهده كردم. و مولاى خود و مولاى همه مردم، صاحب العصر و الزمان علیه السّلام را دیدم كه نشسته و پشت مباركش به قبر و رویش به در است چون چشم من به آن حضرت افتاد با صداى بلند مانند مدّاحان، مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و چون زیارت را تمام كردم آن حضرت فرمود:
🌸 «نِعمَتِ الزیارةُ» چه خوب زیارتى است.
عرض كردم: مولاى من جانم فداى تو زیارت جدّ شما-امام هادى و به انشاء ایشان-است؟ - و اشاره به قبر امام هادى كردم-فرمود: آرى. داخل شو.
چون چشم من به آن حضرت افتاد با صداى بلند مانند مدّاحان، مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و چون زیارت را تمام كردم آن حضرت فرمود: «نِعمَتِ الزیارةُ» چه خوب زیارتى است. عرض كردم: مولاى من جانم فداى تو زیارت جدّ شما-امام هادى و به انشاء ایشان-است؟ - و اشاره به قبر امام هادى كردم-فرمود: آرى
چون داخل شدم نزدیكى در ایستادم امام عصر «صلوات اللّه علیه» فرمود:
🌧جلو بیا عرض كردم: مولایم مىترسم كه به سبب ترك ادب، كافر شوم آن بزرگوار «صلوات اللّه علیه» فرمود: «لا باس اذا كان باذننا» وقتى كه به اذن خود ما باشد اشكالى ندارد. من با ترس و لرز، كمى پیشتر رفتم. فرمود:
پیش بیا، من پیش رفتم تا نزدیك آن حضرت صلوات اللّه علیه گردیدم.
🌴فرمود: بنشین، عرض كردم: مولایم مىترسم. امام «صلوات اللّه علیه» فرمود:
«لا تحف» نترس.
پس چون مانند بندگان در برابر مولاى جلیل نشستم آن حضرت فرمود: «استرح و اجلس مربّعا فانّك تعبت حبت ماشیا حافیا» راحت باش و مربّع بنشین چه آنكه به زحمت افتادى پیاده با پاى برهنه راه آمدى.
حاصل آنكه از آن بزرگوار نسبت به عبد خودشان الطاف عظیم و مكالمات و گفتگوهاى لطیفى صورت گرفت كه به شماره نمىآید و من اكثر آنها را فراموش كردم.
💥سپس از آن خواب، بیدار شدم و با آنكه مدّت زیادى مىگذشت كه راه سامرّا مسدود و موانع بزرگى از زیارت در كار بود همان روز به فضل خدا، وسائل زیارت، فراهم گردید و همانگونه كه حضرت صاحب علیه السّلام فرموده بودند پیاده با پاى برهنه به زیارت سامرّا مشرّف شدم و شبى در حرم مطهر بودم و مكرّر این زیارت-زیارت جامعه-را خواندم و در راه و در حرم، كرامات عجیب بلكه معجزات شگفتانگیزى ظاهر شد، حاصل آنكه بعد از خواب براى من شكّ و تردیدى نیست كه زیارت جامعه از حضرت ابو الحسن امام هادى علیه السّلام صادر شده زیرا حضرت صاحب علیه السّلام آن را تقریر فرمودند، چنانكه شكّ ندارم كه زیارت جامعه، كاملترین و نیكوترین زیارات است و بعد از آن رۆیا اكثر اوقات، ائمه طاهرین «صلوات اللّه علیهم» را با زیارت جامعه زیارت مىكنم و در عتبات عالیات زیارت نكردم مگر به زیارت جامعه. [1]»
📕منبع:
1 . روضة المتقین . ج 1 . ص 451
#تشرف_به_محضر_امام_زمان
#حکایت #کرامات
🌴
emam_sadegh23_Z_111703.mp3
3.8M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام
داستان شفا یافتن فرزند یک یهودی به دست فرزند امام صادق علیه السلام
🎙استاد انصاریان
#کرامات
@oshaghalhosein_313.mp3
18.02M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۱۶
به امید دیدار: پیرمرد باصفا
🎙استاد هاشمی نژاد
#کرامات
enayat-emam-hadi-be-masihi.rafiei.mp3
3.02M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۱۵
عنایت امام هادی علیه السلام
به فرد مسیحی
🎙استاد رفیعی
#کرامات
3. بیان کرامت.mp3
3.86M
#کرامات
#استاد_حیدر_زاده
اون مادر سنی ، از زاهدان پسره سرطانیش رو میاره جمکران، امام زمان هم عنایت میکنه و شفا میگیره ، اسم پسرش سعیده ، خیلی دعا میکرد این مادر ، فقط یه کلام شنید بهش گفتن جمکران
جمکران رو نمیدونست کجاست
تا بهش گفتن، در قم، مسجدی هست در اونجا به نام مسجد صاحب الزمان ، پسرش رو برداشت. سعیدش سرطان داشت ، بچشو بغلش گرفت از زاهدان آمد تا قم. تو راه که می اومد گریه میکرد میگفت آقا ؛ میگن کسی رو دست خالی رد نمیکنی ، اگه بچمو شفا بدی خودم و خانوادم شیعه میشیم
این مادر بچش رو آورد جمکران ، میگه رسیدم مسجد جمکران ، خسته بودم به خادمین مسجد گفتم : من از زاهدان اومدم خسته ی راهم. پسرم سرطان داره ، اومدم شفاشو بگیرم ، خُدام اتاقی دراختیارم گذاشتن ، وارد اتاق شدم با پسرم ، خسته بودم خوابم برد ، سعید پسرم هم کنارم خوابش برد
نیمه های شب بود دیدم سعید داره صدام میزنه ، میگه مادر پاشو. بلند شدم نشستم ، دیدم سعید داره گریه میکنه ،گفتم مادرچی شده ؟ گفت مادر آقا اومد کارخودشو کرد ، گفتم چی شد مادر چرا گریه میکنی ؟
میگه منم شروع کردم گریه کردن ،سعید نگاه به من کرد گفت : مادر خوابیده بودم دیدم در اتاق باز شد ، اول یه خانم مجلله ای وارد شد ، بعدش دیدم یه آقای نورانی وارد شد، دیدم این آقا خیلی به این خانم احترام میزاره .
دوتایی اومدن بالای سرم نشستن ، دیدم دارن باهم حرف میزنن .به اون خانم گفتم ؛بی بی جان من سرطان دارم ،حضرت یه لبخند ی به من زدن و فرمودن به پسرم مهدی سفارشت رو کردم ...
میگه تا این جمله رو فرمود ، امام زمان تا یه نگاه به من کردن، درد از وجودم بیرون رفت .
momeni-ziarat bamarefat-@netpaak.com.mp3
3.31M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام ۲۱ #کرامات
عنایت امام رضا به شخصی که بیماری برص داشت
🎙استاد مومنی
تشرف راننده_کامیون خدمت امام عصر.mp3
12.67M
.
#کرامات
#امام_زمان
#حضور_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف_در_بعضی_از_مجالس_روضه_خوان_ها..
👈🏼👈🏼شخص موثقی از مرحوم آیتالله #سید_صدرالدین_صدر اصفهانی (فرزند مرحوم آیتالله آقا #سید_اسماعیل_صدر طابثراهما) نقل نموده که:
یکی از #تجار_کرمانشاه گفته است که همه ساله در #دهه_اول_محرم من در حسینیه خود اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام مینمودم. اتفاقا سالی روز چهارم محرم یکی از آقایان طلاب علوم دینیه نجف اشرف تشریف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زیارت حضرت رضا علیهالسلام حرکت خواهم کرد، من با اصرار زیاد از ایشان خواهش کردم که تا عاشورا در مجلس ما شرکت داشته باشد، بالاخره قبول کردند.
🔸شبی بعد از صرف شام عرض کردم: هر سربازی و هر نوکری با ارباب خود یک ارتباطی دارد جز شما سربازهای امام زمان علیهالسلام فرمود: از کجا میدانی ما با امام زمان علیهالسلام ارتباطی نداریم؟
عرض کردم اگر ارتباط دارید آدرس آن حضرت را به من نشان دهید؟!
🔸فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را به تو معرفی میکنم.
چون او را سید با حقیقی میدانستم از شنیدن این سخن اشکم جاری شد، عرض کردم: آیا ممکن است من حقیقتا شرفیاب حضور آقا شوم؟!
فرمود: آری.
🔸شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را میکشیدم تا اینکه شب وعده رسید.
عرض کردم بفرمائید آدرس کجاست؟ آقا لبخندی زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو یک مژده دهم که روز تاسوعا امام عصر علیهالسلام به مجلس روضه تو شرکت خواهد کرد و شما آن حضرت را در همین منزل زیارت خواهید کرد و نشانیش این است که واعظی که هر شب آخرین منبری بود آن شب اولین منبری خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان علیهالسلام اختصاص خواهد داد.
🔸من آن شب دستور دادم تمام #فرش_های_مجلس روضه را عوض کردند و فرشهای عالی انداختند و مجلس را بسیار آراسته نمودم.
تا آنکه دیدم همان واعظ اول هم تشریف آورده گفت: زود چای بدهید من بروم منبر.
گفتم: چطور امشب شما اول منبر میروید؟
گفت: میخواهم بروم بخوابم که فردا بتوانم به مجالس برسم.
بعد ایشان منبر رفته و حدیث فضیلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضیلت امام زمان علیهالسلام صحبت کرد تا آخر منبر روضه خواند و آقایان دیگر هم همین کار را کردند و من درب منزل به مردم خوش آمد میگفتم تا اینکه مجلس به نصف رسید و شروع کردند به دادن چای و من در بین مردم هر چه نگاه میکردم شخصی را به عنوان امام زمان علیهالسلام نمیدیدم.
🔸بالاخره آمدم نزد آقا سید حسن عرض کردم: آقا تشریف نمیآورند دیدم آقا سید حسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روی زانوان نهاده و سر به زیر افکنده و ابداً به جائی نظر نمیکند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد.
گفتم: آقا نیامد؟!
گفت: چرا از اول مجلس شرکت دارد.
گفتم: ایشان را نشان من دهید.
🔸فرمودند: یکی از آن دو نفری که در مقابل منبر نشستهاند و لباس کردی در بر دارند امام زمان تو است. چون نظر کردم یکی از آنها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سیاهی در گونه صورتش نمایان بود جلو رفتم دست به سینه نهاده عرض کردم: "السلام عليك یا بقیةالله فی أرضه ویا حجةبن الحسن".
🔸 فرمودند: "شما درب منزل مشغول پذیرائی از مردم باشید".
من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زیر چشم به جمال مبارکش نگاه میکردم تا آنکه یکی از علما تشریف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم.
🔸پیش آقا سید حسن آمدم پرسیدم: آقا کجا رفت؟
فرمود: در این شهر مجلس روضه زنی تشریف بردند و جای دیگر نمیروند.
📚 شناخت اسلام، تألیف آیةالله سیدضیاءالدین استرآبادی ص۳۳۸
🔆
14-DAHA194-Hashemi Nejad - Bakhshesh Va Joude emam javad-(www.Rasekhoon.net).mp3
657.4K
داستان های عنایات اهل بیت علیهم ۳۱
بخشش و جود امام جواد علیه السلام
🎙استاد هاشمی نژاد
#کرامات
Yahoodi-Imam-Hossein.mp3
547.8K
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام ۳۸
گریه یهودی برای امام حسین علیه السلام
🎙استاد دارستانی #کرامات
.
5⃣شعر «فرزدق» در مدح #امام_سجاد_علیه_السلام و خشم هشام!👇
✅ابن کثیر می نویسد :
📋«أَنَّ هِشَامَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِكِ حَجَّ فِي خِلَافَةِ أَبِيهِ أَوْ أَخِيهِ الْوَلِيدِ فَطَافَ بِالْبَيْتِ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَسْتَلِمَ الْحَجَرَ لَمْ يَتَمَكَّنْ حَتَّى نُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ، فَاسْتَلَمَ وَجَلَسَ عَلَيْهِ، وَقَامَ أَهْلُ الشَّامِ حَوْلَهُ»
♦️هشام بن عبدالملک در زمان حکومت برادرش ولید بن عبدالملک اموى به قصد حج، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشت.
وقتی به منظور استلام حجرالاسود به نزدیک کعبه رسید، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد، ناگزیر عقب نشینی کرد و بر منبرى که براى وى نصب کردند، به انتظار کاهش ازدحام جمعیت نشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند.
📋«فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْحَجَرِ لِيَسْتَلِمَهُ تَنَحَّى عَنْهُ النَّاسُ إِجْلَالًا لَهُ وَهِيبَةً وَاحْتِرَامًا، وَهُوَ فِي بِزَّةٍ حَسَنَةٍ، وَشَكْلٍ مَلِيحٍ»
♦️در این هنگام حضرت على بن الحسین(ع) که سیمایش از همگان زیباتر و جامههایش از همگان پاکیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود، از افق مسجد درخشید و به مطاف آمد و چون به نزدیک حجرالاسود رسید؛ موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش کنار رفتند و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام کرد، تا به آسانى دست به حجرالاسود رساند و به طواف پرداخت.
تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبدالملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه میکشید، یکى از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید؟
هشام با آن که شخصیت امام(ع) را نیک میشناخت، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند، خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم.
در این هنگام روح حساس ابوفراس (فرزدق) از این تجاهل و حق کشى سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموى بود، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درندهخویى آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد، رو به مرد شامى کرد و گفت :
اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس، من او را نیک میشناسم.
آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت، با حماسههاى افروخته و آهنگى پرشور سیلآسا بر زبان راند و گفت :
📋«هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ
وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ
هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
إِذَا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائِلُهَا إِلَى
مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِي الْكَرَمُ
يُنْمَى إِلَى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِي قَصُرَتْ
عَنْ نَيْلِهَا عَرَبُ الْإِسْلَامِ وَالْعَجَمُ
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ
رُكْنُ الْحَطِيمِ إِذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ
يُغْضِي حَيَاءً وَيُغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ
فَمَا يُكَلَّمُ إِلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ
بِكَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهَا عَبِقٌ
مِنْ كَفِّ أَرْوَعَ فِي عِرْنِينِهِ شَمَمُ
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ
طَابَتْ عَنَاصِرُهَا وَالْخِيمُ وَالشِّيَمُ
يَنْجَابُ نُورُ الْهُدَى مِنْ نُورِ غُرَّتِهِ
كَالشَّمْسِ يَنْجَابُ عَنْ إِشْرَاقِهَا الْقَتَمُ
حَمَّالُ أَثْقَالِ أَقْوَامٍ إِذَا فُدِحُوَا
حُلْوُ الشَّمَائِلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَه
بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا
اللَّهُ فَضَّلَهُ قِدْمًا وَشَرَّفَهُ
جَرَى بِذَاكَ لَهُ فِي لَوْحِهِ الْقَلَمُ
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الْأَنْبِيَاءِ لَهُ
وَفَضْلُ أُمَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الْأُمَمُ
عَمَّ الْبَرِّيَّةَ بِالْإِحْسَانِ فَانْقَشَعَتْ
عَنْهَا الْغَيَابَةُ وَالْإِمْلَاقُ وَالظُّلَمُ
كِلْتَا يَدَيْهِ غِيَاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا
يَسْتَوْكِفَانِ وَلَا يَعْرُوهُمَا الْعَدَمُ..»
وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسى که از خوابى گران بیدار شده باشد، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت :
چرا چنین شعرى تاکنون در مدح ما نسرودهاى؟
فرزدق گفت : جدّى بمانند جدّ او و پدرى همشأن پدر او و مادرى پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم.
هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین عسفان میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند.(۱)
📚منبع :
۱)البداية والنهاية ابن كثير، ج۸، ص۲۲۷
#کرامات
.
⚫️🔴 وداع پدر با پسر :
علامه مجلسی ادامه میدهد:
که اباصلت گفت:
▪️من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیهترین شخص به حضرت رضا (علیه السلام) است. جلو رفتم و عرض کردم: « از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود! »
فرمود: « آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد. »
پرسیدم: « شما کیستید؟ »
فرمود: « من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم. »
سپس به طرف پدر بزرگوارش رفت و فرمود: « تو هم داخل شو! »
تا چشم مبارک حضرت رضا (علیهالسلام) به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد (علیهالسلام) هم پدر را بوسید و سپس آهسته با یک دیگر نجوا کردند که من چیزی نفهمیدم و نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا (علیهالسلام) به عالم قدس پَر کشید.
سپس امام جواد (علیهالسلام) فرمود: « ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور. »
گفتم: « آنجا چنین وسایلی نیست »
فرمود: « هر چه می گویم، بکن! »
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.
حضرت جواد (علیهالسلام) فرمود: « ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک میکند غیر از توست. » سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: « داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور. »
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: « تابوت را بیاور. »
عرض کردم: از نجاری؟ فرمود: « در خزانه تابوت هست. »
داخل شدم، دیدم تابوتی آماده است، آن را آوردم.
امام جواد (علیهالسلام)، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت.
گفتم: « یا ابن رسول الله! الان مأمون میآید و میگوید بدن مبارک حضرت رضا (علیهالسلام) چه شد؟ »
فرمود: « آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمیگردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم رحلت نمیکند، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصیّاش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّاش در غرب عالم از دنیا برود. »
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد (علیهالسلام) بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود: « ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن. »
.
🔴🔵 کرامت امام رضا علیه السلام بعد از شهادت :
علامه مجلسی در جلد 49 بحار الانوار آورده است که:
🔺اباصلت هروی روایت کرده است که:
🔹من در محضر حضرت رضا (علیهالسلام) بودم که به من فرمود: « ای اباصلت! داخل این قبّهای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور. »
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام (علیهالسلام) خاکها را بویید و فرمود: « میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر میشود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمیتوانند آن را بِکَنند. » و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود: « این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت! وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا میشود؛ من دعایی به تو تعلیم میکنم، آن را بخوان. قبر پر از آب میشود. در آن آب ماهیهای کوچکی ظاهر میشوند. این نان را که به تو میدهم برای آنها خرد کن. آنها نان را میخورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر میشود و تمام آن ماهیهای کوچک را میبلعد و بعد غایب میشود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو میروند. همهی این کارها را در حضور مأمون انجام ده. »
سپس فرمود: « ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار میروم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است. »
بعد از شهادت آن حضرت، مأمون گفت: ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی میدیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان میدهد؟
وزیر مأمون به او گفت: فهمیدی حضرت رضا به تو چه نشان داد؟
مأمون گفت: نه.
🔺گفت: « او با نشان دادن این ماهیهای کوچک و آن ماهی بزرگ میخواهد بگوید سلطنت شما بنیعباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهیهای کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهلبیت (علیهمالسلام) را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.»
مأمون گفت: راست گفتی.
بعد مأمون به من گفت: آن چه دعایی بود که خواندی؟
گفتم: به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم و واقعاً هم فراموش کرده بودم.
#کرامات #امام_رضا
.
✨﷽✨
#حکایت
🏴حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
✅ کانال استاد دانشمند
#کرامات
┅
.
#کرامات #امام_زمان
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_حاج_علی_بغدادی_خدمت_مولانا_صاحب_الزمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
👈🏼👈🏼مرحوم حاج ميرزا حسين نوري(رحمهالله) در معرفي حاج علي بغدادي(رحمهالله) مينويسد:
حاج علي مذكور، پسر حاج قاسم كرادي بغدادي است و او از تجّار و فردي عامي است. از هر كس از علما و سادات عظام كاظمين و بغداد كه از حال او جويا شدم، او را به خير و صلاح و صدق و امانت و مجانبت از عادات سوء اهل عصر خود مدح كردند.
🍃در ماه رجب سال گذشته كه مشغول تأليف كتاب «جنةالمأوي» بودم عازم نجف اشرف شدم براي زيارت مبعث، سپس به كاظمين مشرف شدم و پس از تشرف و زيارت به خدمت جناب آقا سيد حسين كاظميني(رحمهالله) كه در بغداد ساكن بود رفتم و از ايشان تقاضا كردم جناب حاج علي بغدادي را دعوت كند تا ملاقاتش با حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) را نقل كند، ايشان قبول نمود. و حاج علي بغدادي را دعوت نمود كه با مشاهده او آثار صدق و صلاح از سيمايش به قدري هويدا بود كه تمام حاضران در آن مجلس با تمام دقتي كه در امور ديني و دنيوي داشتند، يقين و قطع به صحت واقعه پيدا كردند.
🍃 مرحوم حاج شيخ عباس قمی (رحمهالله) در كتاب مفاتيح الجنان مينويسد:
از چيزهايي كه مناسب است نقل شود حكايت سعيد صالح متقي حاج علي بغدادي(ره) است كه شيخ ما در جنةالمأوي و نجم الثاقب نقل فرموده: «كه اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقنه صحيحه، كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكيها واقع شده، هر آينه كافي بود.»
حاج علي بغدادي نقل كرده است كه:
هشتاد تومان سهم امام به گردنم بود و لذا به نجف اشرف رفتم و بيست تومان از آن پول را به جناب «شيخ مرتضي» دادم و بيست تومان ديگر را به جناب «شيخ محمدحسن مجتهد كاظميني» و بيست تومان به جناب «شيخ محمدحسن شروقي» دادم و تنها بيست تومان ديگر به گردنم باقي بود، كه قصد داشتم وقتي به بغداد برگشتم به «شيخ محمدحسن كاظميني آل يس» بدهم و مايل بودم كه وقتي به بغداد رسيدم، در اداي آن عجله كنم.
🍃در روز پنجشنبه اي بود كه به كاظمين به زيارت حضرت موسي بن جعفر و حضرت امام محمدتقي عليهماالسلام رفتم و خدمت جناب «شيخ محمدحسن كاظميني آل يس» رسيدم و مقداري از آن بيست تومان را دادم و بقيه را وعده كردم كه بعد از فروش اجناس به تدريج هنگامي كه به من حواله كردند، بدهم.
🍃و بعد همان روز پنجشنبه عصر به قصد بغداد حركت كردم، ولي جناب شيخ خواهش كرد كه بمانم، عذر خواستم و گفتم: بايد مزد كارگران كارخانه شَعربافي را بدهم، چون رسم چنين بود كه مزد تمام هفته را در شب جمعه ميدادم.
🍃لذا به طرف بغداد حركت كردم، وقتي يك سوم راه را رفتم سيد بزرگواري را ديدم، كه از طرف بغداد رو به من ميآيد چون نزديك شد، سلام كرد و دستهاي خود را براي مصافحه و معانقه با من گشود و فرمود: «اهلاً و سهلاً» و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم.
بر سر عمامه سبز روشني داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگي بود.
ايستاد و فرمود: «حاج علي! به كجا ميروي؟»
گفتم: كاظمين(عليهماالسلام) را زيارت كردم و به بغداد برميگردم.
فرمود: امشب شب جمعه است، برگرد.»
گفتم: يا سيدي! متمكن نيستم.
فرمود: «هستي! برگرد تا شهادت دهم براي تو كه از مواليان (دوستان) جد من اميرالمؤمنين(عليهالسلام) و از مواليان مايي و شيخ شهادت دهد، زيرا كه خداي تعالي امر فرموده كه دو شاهد بگيريد.»
🍃اين مطلب اشارهاي بود، به آنچه من در دل نيت كرده بودم، كه وقتي جناب شيخ را ديدم، از او تقاضا كنم كه چيزي بنويسد و در آن شهادت دهد كه من از دوستان و مواليان اهل بيتم و آن را در كفن خود بگذارم.
گفتم: تو چه ميداني و چگونه شهادت ميدهي؟!
فرمود: «كسي كه حق او را به او ميرسانند، چگونه آن رساننده را نميشناسد؟»
گفتم: چه حقي؟ فرمود: «آنچه به وكلاي من رساندي!»
گفتم: وكلاي شما كيست؟ فرمود: «شيخ محمدحسن!»
گفتم: او وكيل شما است؟! فرمود: «وكيل من است.»
🍃اينجا در خاطرم خطور كرد كه اين سيد جليل كه مرا به اسم صدا زد با آن كه مرا نميشناخت كيست؟
به خودم جواب دادم، شايد او مرا ميشناسد و من او را فراموش كردهام!
باز با خودم گفتم: حتماً اين سيد از سهم سادات از من چيزي ميخواهد و خوش داشتم از سهم امام(عليهالسلام) به او چيزي بدهم.
لذا به او گفتم: از حق شما پولي نزد من بود كه به آقاي شيخ محمدحسن مراجعه كردم و بايد با اجازه او چيزي به ديگران بدهم.
او به روي من تبسمي كرد و فرمود: «بله بعضي از حقوق ما را به وكلاي ما در نجف رساندي.»
گفتم: آنچه را داده ام قبول است؟ فرمود: «بله»
🍃من با خودم گفتم: اين سيد كيست كه علماء اعلام را وكيل خود ميداند و تعجب كردم! با خود گفتم: البته علما در گرفتن سهم سادات وكيل هستند.
سپس به من فرمود: «برگرد و جدم را زيارت كن.»
............ صفحه (۱)
.
همه چیز، دنیا و آخرت ، در عمل صالح و ترک گناه است وگرنه فقط مدعی هستیم
✨﷽✨
🌼شوخی با امام زمان (عج)!!
✍سید عبدالکریم کفاش، شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛
آیت الله سید محسن خرازی
#کرامات #امام_زمان
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
.
.
#استاد_حیدرزاده
#بیان_کرامت
اون مادر سُنی از زاهدان، پسره سرطانیش رو برمیداره میاره جمکران ،
اسم پسرش سعیدِ ، سرطان داره ، خیلی دعا میکرد این مادر، خیلی التماس به خدا میکرد ، فقط یه کلام شنید بهش گفتن جمکران ، جمکران رو نمیدونست کجاست ،جمکران رو بلد نبود ، اصلا نمیدونست جمکران چیه ، خیلی سوال کرد.
تا بهش گفتن، محله ایه در قم، مسجدی هست در اونجا به نام مسجد صاحب الزمان (عج)
تا آدرس گرفت ، پسرش رو برداشت. سعیدش سرطان داشت ، بچشو بغلش گرفت از زاهدان 20ساعت تو اتوبوس آمد تا قم. تو راه که می اومد گریه میکرد میگفت آقا میگن شفا میدی، میگن کسی رو دست خالی رد نمیکنی ، اگه بچمو شفا بدی خودم و خانوادم شیعه میشیم
باریک الله ،
این مادر بچش رو آورد جمکران ، میگه رسیدم مسجد جمکران ، خسته بودم به خادمین مسجد گفتم : من از زاهدان اومدم خسته ی راهم. پسرم سرطان داره ، اومدم شفاشو بگیرم ، خُدام اتاقی دراختیارم گذاشتن ، وارد اتاق شدم با پسرم ، نگاه به درودیوار کردم با امید التماس می کردم ، خسته بودم خوابم برد ، سعید پسرم هم کنارم خوابش برد
نیمه های شب بود دیدم سعید داره صدام میزنه ، میگه مادر پاشو. بلند شدم نشستم ، دیدم سعید داره گریه میکنه ،گفتم مادرچی شده ؟ گفت مادر آقا اومد کارخودشو کرد ، گفتم چی شد مادر چرا گریه میکنی ؟
میگه منم شروع کردم گریه کردن ،گریه کردیم ، گریه کردیم ، سعید نگاه به من کرد گفت : مادر خوابیده بودم دیدم در اتاق باز شد ، اول یه خانم مجلله ای وارد شد ، بعدش دیدم یه آقای نورانی وارد شد، دیدم این آقا خیلی به این خانم احترام میزاره ، هی بهش میگه مادرجان ، مادر جان ، مادر جان ...
دوتایی اومدن بالای سرم نشستن ، دیدم دارن باهم حرف میزنن ، باهم گفتگو میکنند، یه نگاه به اون خانم کردم ،گفتم بی بی جان من سرطان دارم ، مریضم ،حضرت یه لبخند ی به من زدن و فرمودن؛ به پسرم مهدی سفارشت رو کردم ...
آقا جان (3) میگه تا این جمله رو فرمود ، امام زمان (عج) تا یه نگاه به من کردن درد از وجودم بیرون رفت جانم (2)
امشب کاری نداره ، بگو آقا به جان مادرت ، به جان مادرت ، به جان مادرت ...
.👇
.
🌺دیدار و کمک #امام_زمان (عج) به آیت الله حق شناس
🔻به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛ یكی از شاگردان فقیه عارف حضرت آیت الله حق شناس در گفتوگوی تلفنی خبرنگار لبیك با ایشان، خاطرهای ناگفته و درسآموز را از آن عالم ربانی بیان كرد كه در ذیل از نظرتان میگذرد:
شاگرد آیتالله حق شناس گفت: مرحوم حاج آقا (آیت الله حقشناس) هنگامی كه میخواستند به مكه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.
ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مكه) به دلیل اینكه كسی ایشان را نمیشناخت و كاروان خود را نیز گم كرده بود و ایشان نیز نمیدانست كه محل اسكان كاروان و همراهان كجاست سوار بر تاكسی میشوند و راننده تاكسی نیز ایشان را در كنار یك كاروانی پیاده میكند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمیگیرد.
آیت الله حقشناس كه به دلیل پیری و وضعیت جسمانی از یك طرف و گم شدن در یک کشور غریب "مضطر و درمانده" شده بودند، به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا میكنند.
آیت الله حقشناس میگوید: تا به حضرت حجت(عج) توسل پیدا كردم، آقا(عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و ۱۵ دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم كه من از پرواز جاماندم، راه را گم كردم و....، حضرت(عج) در طول این مدت كه به ایشان گزارش میدادم و درد و دل میگفتم تمام عرایض بنده را میشنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان سركنسول ایران در جده وارد شد و گفت كه شما كجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و...
🌸سپس شاگرد آیت الله حق شناس پس از بیان این خاطره به نقل از آیت الله حقشناس ادامه داد: این در حالی بود كه هیچ كس نمیدانست آیت الله حقشناس كجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد میشود و همه امكانات مهیا میشود.
🌸آیت الله حقشناس پس از بیان این خاطره میفرمودند: هر شخص #مضطری در هر مكانی كه باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
منبع:
https://www.yjc.ir/00R1Dn
#کرامات
✨
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دهم #امام_حسین
#بیان_کرامت_کوتاه_و_پایانی
یکی ازدوستانی که تازه از کربلا برگشته بود تعریف میکرد : تو حرم آقا اباالفضل(علیه السلام) بودم ، دیدم یک جوانی را دو تا کتفشو گرفتند ، حالت عادی نداشت ، مریض بود ، آوردنش کنار ضریح آقا اباالفضل(علیه السلام) ، پشتشو گذاشتند به ضریح ، یکی دو ساعتی گذشت ، یه مرتبه دیدند پدرو مادرش دارند گریه میکنند ، فریاد میزنند میگن یاقمر بنی هاشم ، این جوانی که بیماری روانی داشت و قابل کنترل هم نبود ! پدرش میگفت من همه جا بردمش ، حتی کشورهای خارجی هم رفتم ، همه دکترا جوابش کردند ، از شهر ما که راه دوری هست ، داشتیم می آوردیمش کربلا ، چند بار تو بیابون فرار کرده ! خیلی به سختی آوردیمش !
میگفت این جوان آنقدر #آرام_شد ، که خودش اومد کنار ضریح آقا ، ایستاد به نماز خواندن ، پدر و مادرش گریه میکردند و اشک میریختند ، گفتند ما جوانمان را از اباالفضل (علیه السلام) شفاشو گرفتیم ، به خادمین آنجا گفتم که این جوان اینجا شفا گرفته ، چرا مردم خیلی عکس العمل خاصی نشان ندادند ؟ ما در مشهد وقتی کسی توسط امام رضا (علیه السلام) شفا میگیره ، مردم میریزن دورش ، حتی لباس هایش را تبرکی میبرند ..
گفت : اینجا برا حرمِ حضرت اباالفضل (علیه السلام) عادیه ، آنقدرآقا #شفا_میده ، که برا مردم عادیه !
اباالفضل باب الحوائجِ ، اباالفضل باب المرادِ ، امشب از درِ خونه باب الحوائج کسی دست خالی رد نشه ، امشب بگو : یااباالفضل به حق زهرا ، به پهلوی شکسته زهرا ، به مادرت ام البنین ، گوشه غربت یه نگاهی به دل گرفته من کن ، یه نگاهی به زندگی من کن ، یه نگاهی به خانواده و بچه های من کن ...
اتریش ، مرکز اسلامی وین
#کرامات
به همت جواد افشانی
👇
🔻
حکایت نابینای بینا در محضر #امام_باقر علیهالسلام
▫️روزی حضرت باقر علیهالسلام با بعضی از اصحاب در مسجد مدینه نشسته بودند. حضرت عملی را انجام دادند که ممکن است شما تعجب کنید، ولی تعجب نکنید که این را خیلی از شیعیان کوچکشان هم دارند .
▫️حضرت به آنهایی که آنجا بودند فرمود که من الآن اینجا همینطور که نشستهام مخفی میشوم، هرکسی که میآید از او سراغ مرا بگیرید، ببینید چه جواب میدهد؟ افرادی آمدند و اینها میپرسیدند: از ابی جعفر سراغی داری؟ میگفتند: نه .
▫️ابوبصیر کور وارد شد. حضرت اشاره کرد، فرمود: از این بپرسید. گفتند: ابوبصیر! از ابیجعفر خبری داری؟ گفت: پس این خورشید تابان چیست که اینجا نشسته!؟
▫️این، مقام انسان را نشان میدهد که در او حسهایی وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند، چیزهایی را میبیند که هیچ بینای ظاهری آن چیزها را نمیبیند.
(آشنایی با قرآن، ج 1، ص 192)
#کرامات
.
4_5785261939156321166.mp3
46.45M
.
#داستان جالب زنی که ادعا می کرد حضرت زینب است!
به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
به گزارش خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران، در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است. آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست. متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه. آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است. متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟ امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود. وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود. متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد.
امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود. متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.
منابــع : – بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران. – منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.
#کرامات
.
.
📚دزدی از حضرت #ابوالفضل
« لوطي عظيم» به حرم مطهّر « حضرت ابوالفضل عليه السّلام » رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و گفت:« يا #اباالفضل تو با فتوتي و دست و دلبازي، از تو نميترسم. »
پنجه ي طلا را خواست در #بازار #كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحيّر ماند كه چه كند. بار دوّم به بازار آمد، باز#جرأت فروش پنجه را پيدا نكرد. بار سوّم كه به بازار رفت مردي به او گفت: دنبال چه ميگردي؟ « لوطي » جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه ميگردي؟ باز جوابي نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايي كرد و بعد چنين گفت: پنجه را به من بده، به من گفته اند هر قدر لازم داري به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادي را در اختيار « لوطي» گذاشت.
« لوطي عظيم» گفت: « چه خوب است كه آدم با اهل #فتوّت و #جوانمرد سر و كار داشته باشد.» سپس از كرده هاي خود#پشيمان و #نادم شد و #توبه كرد.
📚منبع : عباسیه،( #کرامات حضرت ابوالفضل العباس (ع) )، نوشته ی میرخلف زاده، صفحه 26. "
#حضرت_عباس
.
.
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔷 السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.. 🔷
🍁تشرف مرحوم علامه حلی محضر حضرت بقیه الله
🔹علامه حلی در شب جمعهای تنها به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا میرفت، با او همراه شد.
🔸بین راه مرد عرب مسئلهای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمیای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمیاش را یکی یکی میگرفت.
🔹در بین سوال و جوابها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد.
🔸مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیدهام. مرد گفت: در آن نسخهای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا میکنی.
🔹علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد.
🔸علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمیشود در حالی که دستش در دستان توست.
🔹علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده.
🔸وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحهای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحبالامر من را به آن خبر دادند.(1)
📚منبع:
تنكابنی، قصص العلما، ص 355
#تشرف_به_محضر_امام_زمان
#حکایت #کرامات
.
.
|⇦• #مناجات با خدا ویژه شب های احیا ماه مبارک رمضان به نَفسِ سید مجید بنی فاطمه •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
*عزیزِ خداست حسین .. جنازه ای رو حرکت دادن به سمتِ نجف، گفتن: بریم حرمِ امیرالمؤمنین دفنش کنیم، اما مَرد فاسقی بود ، خادمِ آقا امیرالمؤمنین، خواب دید امیرالمؤمنین رو فرمود: فردا کسی رو میارن تو این حرم دفنش کنن، فاسقِ، گنهکارِ، مانع بشید، نگذارید بیارنش تویِ حرم...
فردا به رفقای دیگه و خادمای دیگه اطلاع داد، اما هر چی منتظر شدن، دیدن جنازه ای رو نیاوردن حرمِ مولا، تعجب کرد؟.. تا غروب صبر کرد، متوسل شد به امیرالمؤمنین، آقاجان! ما منتظر شدیم اما کسی رو نیآوردن.. خوابید، خوابِ آقا امیرالمؤمنین رو دید، آقا فرمود: فردا همون مرد رو میارن، احترامش کن، جایِ خوبی رو براش درست کن تا دفنش کنن،
عرض کرد:آقاجان! شما فرموده بودید این مرد فاسقِ، راه ندیم جنازه اش رو، اما امشب می فرمایید: احترامش کنیم! مولا فرمود: آره! وقتی داشتن جنازه رو می آوردن، مسیرِ راه رو گم کردن، رفتن سمتِ کربلا .. خاکِ کربلا رویِ این بدن نشسته .. من از حسینم حیا میکنم ..
خوشبحال اونایی که کربلایی میشن امشب، خوشبحال اونایی که امام حسین امشب نگاهشون میکنه، خوشبحال اونایی که ارتباط قلبی دارن با ابی عبدالله .. آی رفقا! برا همه وقت میذاریم ولی برا آقامون وقت نمیذاریم .. اگه میتونی قبل از نماز بگو : " صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه" این رو مراجعِ بزرگمون میگن ، ان شاءالله همه شون فیض ببرن اونایی که از دنیا رفتن ..
یا اباعبدالله!.. ما جز شما کسی رو نداریم، ما به شما پناه آوردیم، امشب برا همه دعا کنیم، کینه ها رو کنار بگذاریم .. امشب با شب هایِ دیگه فرق میکنه، امشب گریه کن حسینیم، روایت داریم برا گریه کُنِ حسین، حضرت زهرا براش استغفار میکنه، امام زمان استغفار کرده، خدایا! ببخش، این ها گریه کن های جَدِّ غریبم هستن، اینها گریه کن های مادرم زهرا هستن ..
تا ارتباط با امام زمان نداشته باشی نمیتونی لذتِ مناجات رو ببری،خدایا! به حقِ ابی عبدالله ارتباط قلبی مارو با حجت ابن الحسن روز به روز بیشتر بفرما ..
ــــــــــــــــــ
#کرامات
#حاج_محمد_طاهری
#مناجات
#ماه_رمضان
👇
.
❗️کفاشی که کفش امام زمان عج را پینه نمی زد
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عج قرار داشت و حضرت دایما به او سر می زد روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود
حضرت فرمودند:سید عبدالکریم کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه می زنی ؟
سید عرض کرد :آقاجان به صاحب این کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه میزنی ؟
سید عرض کرد :آقا جان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضرکنم البته اپر شما امر بفرمایید چون امر شما از هر امری واجب تر است آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم !
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد
پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
(کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)
#کرامات #امام_زمان
.
.
⚫️ فضائلی از امام صادق علیه السلام
ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند:
روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده و به او نگو توسط چه کسی ارسال شده است.
خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد و هرگز به یاد ما فقرا نیست.
📚منبع:
امالی شیخ طوسی، ج ۲، ص ۲۹۰
#شهادت_امام_صادق
.....................
⚫️ یکی از وصایای حضرت صادق(ع)
حضرت صادق علیهالسلام در حال احتضار وصیت فرمود که از مال من چقدر عطا کنید به پسر اعمامم یک به یک اسم میبرد. راوی میگوید عرض کردم یابن رسولالله بعضی از آن اشخاص درباره شما بیادبیها و اذیتها روا داشتند فرمود: میخواهم از کسانی باشم که خدا در حق آنان میفرماید: والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم
مؤمنین حقیقی کسانی هستند که به امر خدای تعالی صلهی رحم میکنند.
بوی عطر بهشت از دوری دو هزار سال استشمام میشود ولی این عطر را عاق والدین و قاطع رحم استشمام نخواهد کرد.
📚منبع:
زندگانی امام جعفرصادق، ص ۲۶۴
..............
⚫️ سوزاندن خانه امام صادق علیه السلام
مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي داشت و مي فرمود:
انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.
منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد)
📚منبع:
اصول کافی، جلد ۱، ص ۴۷۳
...........
⚫️ حدیث صادق(ع)
شخصی به امام صادق (علیه السلام) گفت: گروهی از دوستان شما گناه می کنند و می گویند به رحمت خدا امیدواریم!
امام فرمود: آنها دروغ می گویند که دوست ما هستند؛ بلکه قومی هستند که آرزوهای بی جا، آنها را به این طرف و آن طرف می کشاند. کسی که به چیزی امیدوار باشد، برای رسیدن به آن، کار می کند و کسی که از چیزی ترسان است از آن دوری می نماید.
📚منبع:
داستان های اصول کافی، ج ۱، ص ۴۳۴
#کرامات
.
.
#کرامات #امام_رضا
علیه الصلاه و السلام
امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1)
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
************
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميكند :
يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .»
آن خادم ميگويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم . از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود :
« برخيز ! كه دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)
******
#شفاي_عالمي_وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي
👇
.
#کریم_پینه_دوز
🔴 خانه خریدن #امام_زمان برای مستاجر تهرانی
🔵 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند
🔹 مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
🔹یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
🔹 پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
🔺 اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
#کرامات
.👇