eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
49.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️باید باجوونهامون صحبت کنیم... 💥جوونی که پایین تصویر هست دریک شرایط کاملاً متفاوت با شرایط کنونی بدنیا اومده ودریک دوره سخت باشرایط زندگی سخت تر رشد پیدا کرده وطبق آموزه هایی که داشته ، به جبهه رفته وبایک دیدگاه کاملا متفاوت با خبرنگار داره مصاحبه میکنه... 💥واما جوان بالایی کم‌کاری من وشما رو داره فریاد میزنه ، ماباید بهتر میبودیم، کمبودهاش رو حس میکردیم، راه از چاه روبهش نشون میدادیم، ودر یک کلام بازبان ولحن خوش باهاش حرف میزدیم...😔 ✅️ما برای خوب شدن جوونهامون باید بیشتر تلاش کنیم...خیلی هم باید تلاش کنیم... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
❌️بایددل پاکه... حاج آقا قرائتی(حفظه الله) یه ماجرای جالب تعریف میکنن : در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟ گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم. گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه... گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!! گفت: دارم گفتم:نداری گفت:دارم گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری. گفت: ثابت کن. گفتم: ازدواج کردی؟ گفت: نه گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه کافیه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما. فریاد زد: خدا نکنه گفتم: دلش پاکه گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اینجوریه؟ این همه رفتم حرم؛ حاجتم رو ندادن !😔 🎙 استاد شجاعی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷معامله با خدا ماجرایی که زندگی رجبعلی خیاط را متحول کرد... 🎙حجت الاسلام راجی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۱۳ - هورالعظیمِ عراق ✍🏻 بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز: ✅ تا مي توانيد دعا در تعجيل امام زمان (عج) کنید ✅ تا آنجائي که توان داريد براي خدمت به اسلام و مسلمين زحمت بکشيد که اجرش در پيشگاه خداوند تبارک و تعالي ضايع نخواهد شد 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مژده که ربیع آمد آن ماه بدیع آمد ✨دل را بهاری کن ناشکری قبیح آمد 🌸بلبل به چمن آمد گل عشوه گری آمد ✨جویبار به رقص آمد دل را شفیع آمد 🌸فرا رسیدن ماه مبارک 🎙یسنابلندگرای ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️➖️مرض خودتحقیری➖️❌️ 💥یعنی جوون ایرانی توی ایران باشه، کار وزندگیشو ارتزاقش توی ایران باشه، ولی هوش وحواسش به آمریکا وانگلیس وغرب وحشی باشه... 📌کاش الان که غرب داره به اسلام وحجاب علاقه نشون میده ، جوونهای ایرانی هم بیش از پیش اسلام ناب محمدی رادرک کنن...🤲 تعجیل در فرج صلوات ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَه بَه شیرمادر ونان پدرحلالت شیرمرد👏 ترک باغیرت که میگن یعنی این💚 💥غیرت را اگه بخوای معنا کنی یعنی این، نه امثال ظریف وروحانی وخاتمی و... که کلمه آمریکااز زبونشون نمیفته واگه گیرنباشن آب خوردن مردم راهم ربط میدن به آمریکا تف به شرف نداشته اون مسؤول بی غیرتی که پاروی خون شهدا میذاره و برکرسی تکیه میزنه که هفتاد وسه شهید براش داده شده واون داره خیانت میکنه الهی به دلهای داغدار مادران شهدا هرکس داره به این نظام وشهدا ومردم خیانت میکنه رسوا وسرنگون بشه🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت چهلم ✍️وقتی رسیدم، به اسم کافه نگاه کردم و لبخندی رو لبم اومد. «کافه رویا»! واقعا اسم قشنگی بود. از رضوانه هم کمتر از این توقع نمی رفت! اون واقعا با سلیقه و فعال و تلاشگره و حتما نتیجه ی تلاش هاش رو می گیره! وارد کافه شدم و‌ بعد از سلام علیک با عمو زن عموی رضوانه و خاله، دسته گلی که خریده بودم رو به همراه پاکت هزینه های یلدا و نیم ست اناری که از اون شب تو خونه ام مونده بود، دادم به رضوانه و با صدای آرومی گفتم: «مبارک باشه خانم! این امانتی هات تو خونه جا مونده بود!» لبخندی زد و قهوه جوش مسی خودم رو که یادگاری اولین مسافرت تنهاییم به زنجان بود و فقط یبار رضوانه توش قهوه درست کرده بود رو هم دادم بهش و گفتم: «اینم پیش تو باشه که قهوه های خوشمزه درست می کنی» خندید و ازم تشکر کرد، گذاشتش تو دکوری خوشگلی که گوشه ی پیشخونش بود و‌ گفت: «مرسی که اومدی و ...» به گل و کادوها اشاره کرد و ادامه داد: «...و انقدرم زحمت کشیدی...» بعد دستش رو گذاشت روی قهوه جوش و گفت: «اینم باشه برای قهوه های اختصاصی خودت، هر موقع اومدی اینجا!» در جوابش لبخندی زدم و همون لحظه داریوش و آزاده اومدن و رفتیم سمتشون. اون روز بر خلاف همیشه، با میل و‌ علاقه ی خودم به رضوانه کمک کردم و خوشبختانه همه چیز خیلی خوب گذشت. وقتی برگشتم خونه، انگار بار بزرگی از رو دوشم برداشته شده بود و خیلی بیشتر از قبل، برای رضوانه خوشحال بودم اما وقتی چند روز بعد همگی خونه ی مامانینا جمع بودیم و از ساناز شنیدم رضوانه بر خلاف تصور من، بعد از تموم شدن رابطه مون، دچار افسردگی شده بوده و سر همین حالش و برنگشتن به تهران، خاله بلاخره رضایت زدن کافه و قبول کمک از عموش رو داده بوده؛ تمام حال خوبم پر کشید رفت و همه چی وقتی بدتر شد که مامان دوباره از روی ناراحتی آه کشید و از حیف بودن رابطه مون که بهم خورد و اینکه رضوانه عروسش نشده گفت و فهمیدم این قصه سر دراز داره و قرار نیست به این زودی ها تموم شه! منم سعی کردم صبور تر باشم که گذشت زمان باعث بشه مامان، بیخیال این قضیه بشه! هفته ی آخر سال هم شروع شد و چند روزی بود که مرادیان حسابی کلافه و عصبی بود و همگی این رفتاراشو گذاشته بودیم پای فشار کار دم عید و هرچی می گفت گوش می کردیم. تا اینکه منو صدا کرد اتاقش و وقتی وارد شدم متوجه شدم بازم گریه کرده. هم چشماش قرمز بود و هم وقتی شروع به حرف زدن کرد، صداش گرفته بود. این مدت فهمیده بودم که خیلی با پدرش مشکل دارن و اصلا آبشون تو یه جوب نمیره! با لبخند بهش خسته نباشیدی گفتم و رفتم نزدیک میزش که از پشتش اومد بیرون و اشاره کرد بشینم و خودش هم رو به روم نشست و با لحن مظلومی گفت: «بازم به کمکتون احتیاج دارم!» آهی تو دلم کشیدم و در ظاهر با لبخندی گفتم: «خواهش می کنم، بفرمایید» مشغول بازی با انگشتاش شد و گفت: «راستش این حرفی که میخوام بزنم، گفتنش برای خودم هم خیلی سخته ولی یه جورایی مجبورم!» «راحت باشید»ی گفتم که بعد از نفس عمیقی گفت: «اون شب رو یادتونه که ما رو سوار کردید؟» عجیب بود که سرشو بالا نمی آورد. «اوهوم»ی گفتم که بعد از چند ثانیه سکوت، گفت: «شاید براتون سوال شده بود که چرا گریه می کردم، شایدم نه نمی دونم ولی خوب قبل از اینکه درخواستم رو بگم بهتره دلیلش رو بدونید» «بله»ی آرومی گفتم و اون ادامه داد: «گریه ام به خاطر دلتنگی دوستم نبود، یجورایی میشه گفت از سر حسادت بود! آیدا، همونی که اون شب رفتیم بدرقه اش، یه دخترِ بدون استعدادی خاص از یه خانواده با سطح مالی متوسطِ رو به پایینه که بر خلاف من، حمایت صد در صدیشون رو داره، که با وجود مشکلات مالی، تمام تلاششون رو کردن و اونو به خواسته اش که مهاجرت بود رسوندن» اشکی که دوباره سرازیر شده بود رو گرفت و با فین فین و صدای لرزونی ادامه داد: «در مقابل، بابای منِ که فقط برای اینکه فکر می کنه هدفم و اینهمه اصرارم برای مهاجرت، فقط اینه که برم پیش مادرم و چون با این کار، باعث بی ارزش شدن حرفش که گفته بوده اگر مامانم جدا بشه، «آرزوی دیدن منو به دلش میذاره» بشم، هزینه ی رفتنم رو نمیده!» با تعجب نگاهش کردم هرچند که سرش پایین بود و متوجه نشد. یعنی مادر پدرش جدا شدن؟ روم نشد اینو بپرسم اما باید یه چیزی می گفتم. گلومو صاف کردم و آروم گفتم: «خوب مگه خودتون کار نمی کنید؟» سرشو بلند کرد، وسط گریه تک خنده ای کرد ‌و گفت: « داستانش مفصله ولی فقط در این حد بدونید که من بابت کارام حقوقی نمی گیرم! فقط همین خرج های معمول زندگیمو بهم میده، هیچ چیزی هم به نامم نیست حتی اون ماشین که نمی دونم چرا همیشه خرابه و مهمون تعمیرگاه! در ضمن، تهدیدمم کرده که اگر به هر طریقی، برم، از ارث محرومم میکنه!» ابروهام از تعجب بالا پرید و گفتم: « واقعا؟! خوب تا کِی؟ یعنی باید برای همیشه وابسته شون باشید؟» ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت چهل و یک ✍️دستی به چشماش کشید و دوباره سرشو انداخت پایین، دستاشو قفل هم کرد و بعد از یه مکث طولانی گفت: «نه! اگر ازدواج کنم، با این پیش فرض که دیگه اختیارم دست اون نیست و اگرم به دیدن مامانم برم، حرفش زمین نمی افته، تمام حق و حقوقم رو بهم میده!» دوست نداشتم باور کنم که منظورش از کمک، اون چیزیه که تو ذهنمه!! آب دهنم رو قورت دادم و تو سکوت به موهای بِلوندش چشم دوختم که یهو سرشو آورد بالا، نگاهمو دستگیر کرد و گفت: «اون آقایی که اخراجش کردم رو یادتونه؟» سرم رو به تایید حرفش تکون دادم که ادامه داد: « اون هم قرار بود.. یعنی.» نفس کلافه ای کشید، از روی صندلی بلند شد، به میزش تکیه داد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت: «ببینید، گفتنش برام خیلی سخته، به خصوص به شمایی که متوجه شدم اصلا مثل اون آقا و امثالش، دنبال پول نیستید. ولی می تونم این تضمین رو بکنم که می تونیم با پولی که بابام بعد از ازدواج بهم میده، با هم از ایران بریم و قطعا شما هم اونجا بهتر و بیشتر جای پیشرفت دارید!» یهو ساکت شد و‌ احساس کردم باید چیزی بگم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «از کجا مطمئنید که این پول رو بهتون میدن؟» انگار با سوالم یکم آروم شد که دوباره نشست روبه‌روم و با هیجان گفت: «خوب چون همین الانش هم اگه بحث زمین افتادن حرفش نبود، اون پول رو بهم می داد که منو از سرش باز کنه و بتونه با همسر جدیدش راحت زندگی کنه!» تمام تلاشم رو کردم که چهرم حالت تعجب نگیره و با لبخندی گفتم: «راستش، نمی دونم چی بگم.» با صدای زنگ گوشیم، هردو به اسم بابا که روی صفحه اش افتاده بود نگاه کردیم. با لبخندی گفت جواب بدم و منم از خداخواسته و با این فکر که بابا چه به موقع زنگ زده، گوشی رو جواب دادم ولی وقتی لحن بابا برعکس همیشه خالی از هر آرامشی بود و گفت حال مامان بد شده و بردنش بیمارستان، کم مونده بود همونجا از ترس و ناراحتی بمیرم! مرادیان که متوجه حالم شد، سریع از اتاق رفت بیرون و با یه لیوان آب برگشت ولی فرصت نشد لیوانو ازش بگیرم و با گفتن ببخشیدی از شرکت زدم بیرون! وقتی رسیدم بیمارستان وضعیت مامان به ظاهر خوب بود و میخواست با رضایت خودش مرخص بشه ولی همه ی بچه ها که اومده بودن، داشتن اصرار می کردن که حرف دکتر رو جدی بگیره و قلبشو عمل کنه! به محض اینکه رسیدم متوجه شدم همه دارن با اخم نگاهم می کنن و پیش خودم دنبال دلیلش بودم! مگه من چیکار کرده بودم؟ رفتم کنار مامان و سرش رو بوسیدم، با چشمای اشکی نگاهم کرد و زیر لب «ماشاالله»ی گفت ودوباره از بابا خواست مرخصش کنه! بابا بدون توجه به حرفش،آروم منو از اتاق بردبیرون و برام توضیح داد که چه اتفاقی افتاده و من نمی تونستم باور کنم، مامان که تاهمین چند ساعت پیش حالش خوب بود یهو اینجوری راهی بیمارستان و به تشخیص دکتر عمل لازم بشه و بعد هم مقاومت کنه و بگه تا عروسی منو نبینه زیرتیغ جراحی نمیره! یعنی به خاطر ناراحتی های جریان من و رضوانه اینطور شده بود؟ واقعا میخواد تا من ازدواج نکنم عمل نکنه؟اونم چنین عمل مهمی رو؟اصلا چجوری می خوان اجازه بدن مرخص شه؟باید به زور هم که شده عملش کنن وقتی انقد ضروریه دیگه! دست خودم نبود که تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین. به بابا نگاه کردم و خواستم بپرسم خاله و‌ رضوانه هم در جریانن یا نه که از دور دیدمشون. به کمک بابا از جام بلند شدم، سلام کوتاهی به هم دادیم و اونا همراه بابا رفتن تو! مامان مجبور شد اون شب رو بمونه بیمارستان و آزاده موند پیشش! رضوانه برگشت کافه و من خاله رو رسوندم خونه شون، بدون اینکه کلمه ای باهم حرف بزنیم. باید یه کاری می کردم! مامان به خاطر خودخواهی من اینجور شده پس خودمم درستش می کنم! مستقیم رفتم سمت کافه ی رضوانه. وقتی رسیدم، داشت با یه آقایی صحبت می کرد و فقط این تیکه ی صحبتشون رو شنیدم که آقاهه می گفت از روز اول افتتاحیه تو کافه بوده ‌و انگار اگه هر روز بعد کار اینجا نیاد یه چیزی تو زندگی اش کم داره! رضوانه هم داشت با لبخند گوش می کرد که ببخشیدی گفتم، گوشه ی مانتواش رو گرفتم و گفتم: «میشه حرف بزنیم؟» با تعجب نگاهم کرد، با لبخند خجالت زده ای از اون آقا عذرخواهی کرد و همراه هم رفتیم یه گوشه و نشستیم، رضوانه خواست چیزی برام بیاره که نذاشتم و گفتم: «ببخشید مزاحم کارت شدم ولی به خاطر مامانه!» سرشو تکون داد و با ناراحتی گفت: «آره، واقعا ناراحت شدم و برام عجیب بود که چرا قبول نمی کنه زودتر عمل شه!» سرم رو انداختم پایین و گفتم: «به خاطر من، یعنی فکر کنم ما!» سرم رو بلند کردم و وقتی تعجب رو تو چهرش دیدم ادامه دادم: « میگه تا عروسی ماهان رو نبینم زیر تیغ جراحی نمی رم!» رضوانه با اخم گفت: «این دیگه چجور لجبازی کردنیه؟داره با جون خودش بازی می کنه» سرم رو به تایید حرفش تکون دادم و گفتم «ببین، دکتر گفته، هر ثانیه دیر کردن هم به ضررشه، میشه کمکمون کنی؟» ادامه دارد تعجیل در فرج صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تلنگر "ایستگاه آخر... چوب زیتون" 💠ای کاش بتونیم توی انجام واجبات وترک منکرات به وظیفه مون عمل کنیم، چون به اینجا که رسید دیگه راه برگشتی وجود نداره...😔 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا، اموات مؤمنین ومومنات وتعجیل در فرج آقا صلوات 🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی : جبهه‌ها مملو از بهشتیانی بود که بهشت افتخار می‌کرد به وجودشان و مشتاق دیدار وزیارتشان بود... 🌷کجاییدای شهیدان خدایی🌷 شب جمعه‌س حتما از شهدا یاد کنید و شک نکنید اونها یادتون میکنن وهواتون را دارن...🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمایشات امیرالمؤمنین علی(ع)💚 «یکی ازفرمول‌های کلیدی نهج‌البلاغه» ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثرات دل شکستن چیه؟ 🎙از زبان حاج آقا عالی 💥یکی از حق الناسهایی که خیلی راحت انجام میشه دل شکستنه، مواظب باشیم دلی رونشکنیم چون صدای شکستن دل تاآسمانها میره... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌺 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌷 🌹 هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی مادر پهلو شکستهٔ شهیدان گمنام ، حضرت فاطمه الزهراء (س) ، ارباب بی کفن حضرت سیدالشهداء (ع) و جمیع شهدا بالاخص شهدای جنایات اخیر رژیم صهیونیستی و ان شاء الله نابودی هر چه سریع تر استکبار جهانی و منابع شرارت و شیطنت در جهان صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
4_5945291574496723226.mp3
12.99M
🎧 زیارت عاشورا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با نوای حاج میثم مطیعی 🌹بخوانیم به نیت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) التماس دعا 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. مرد چای ریز و ابی عبدالله (ع) در هنگام مرگ...💔 🎙صابر خراسانی السلام علیک یااباعبدالله💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313