eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید به این دوست عزیز گفت : اگرقدر و قیمت خودت رومیدونستی هیچوقت دنبال کسی که به هردلیلِ شخصی، جواب سلامت رو نمیداد، نمی‌افتادی... ✍️پ.ن : این جماعت که مثلا اسمشون سلبریتیه اینقدر هوا برشون داشته که فکر میکنن خیلی مهم ومعروف شدن، زهی خیال باطل، شخصیت هر کس از رفتارش مشخصه، آقای مدیری فکرنکن نمیدونیم که بی حیایی😡 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید ومجید رفتن کربلا پیام فرستادن برای نتانیابو.... نتانیابو با ما در نیوفت ما دیوانه اییم ؟😂 چه لهجه زیبایی، چند بار هم ببینی سیر نمیشی😁 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفهای تأمل برانگیز کودک دست فروشی که به صورت خودجوش در مترو تئاتر شهر، تذکر میداد...! ✍️پ.ن : شما بچه نیستی عزیزم، شما از خیلی‌ها دراین شهر وکشور مردتری، رحمت خدا به شیر ونانی که خوردی ... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یاد نان خشک و لُنگ زنده شد... من تردید ندارم که آقای علی‌آبادی در بهترین نقطه تهران زندگی می‌کنند، سطح زندگی‌شان حتما از عموم مردم چند رتبه بالاتر است. تردید ندارم خنک کننده خانه‌اش از بهترین جنس و نوع است. از کجا یقین دارم، از جنس پیشنهادی که به مردم می‌دهد! راهکار وزیر نیروی دولت برای کم شدن مبلغ قبض برق: به جای کولر از پنکه استفاده کنید، در ژاپن هم مردم پنکه استفاده می‌کنند. یاد راهکار آقای ولایتی افتادم که میگفت: مثل مردم یمن مقاوم باشید، نان خشک می‌خورند و لُنگ می‌بندند...🤦‍♂️ یاد بخیر ؛ اصلاً نفهمیدیم قطعی برق چیه... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۰۹ - فکه ✍🏻 بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز: ✅ به راستی که شهادت کلمه ای زیباست، این یک نیروی الهی و ملکوتی است که در جوانان و نوجوانان و حتی پیرمردان ما نفوذ کرده، شهادت آنچنان بلند مرتبه و ارجمند است که مغز آدمی از درک آن عاجز است، شهید شاهد همیشه بیدار تاریخ است 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مطالبه‌گر داریم تا مطالبه‌گر! اگر مطالباتت در راستای تقویت جنبش فواحش باشه کمتر از ٢۴ ساعت بهش رسیدگی میشه... پ.ن : باید گل گرفت سر در اون دولتی را که یه مشت هرزه ولنگار وطرفدار جنبش کثیف ززآ مثل مگس دور شیرینی جمع شدن و بااعتماد به نفس بالا به رئیس جمهور یه مملکت دستور میدن که ظرف ۲۴ ساعت فلانی رو از کارش برکنار کن😡 این دیگه چه نوع دولتیه که به یه عامی بد دهان ِفحاشِ بی تربیت اجازه میده راجع به کشورداری و عامل اصلی یک فتنه بزرگ بلبل زبونی کنه و با ادبیاتی ملحدانه وعجیب وغریب واسه رئیس جمهور یه مملکت، زمان وتکلیف معین کنه... ➖️برادران زحمتکش وسربازان غیور وگمنام (ع) به پاس خونهای به ناحق ریخته شده آرمان علیوردی وسید روح الله عجمیان ودیگر شهدای مظلوم امنیتمون، لطفا این عاملِ فتنه و جیره خور غرب وحشی را به راه راست هدایت بفرمایید، که درغیراین صورت درآینده شاهد خیل عظیم توهین‌ها و تصرف دراختیارات دولتمردان خواهیم بود. باتشکر ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
قانون مکث 3 ثانیه ای: ❌هنگامی که کسی از شما سؤالی ميپرسه، سريعا جواب ندین، سه ثانيه مكث کنین بعد جواب بدین. ✅ اين مكث های سه ثانيه ای باعث افزایش قدرت و صبر شما شده و در نتیجه باعث ماندگاری و افزون شدن انرژی مثبت شما ميشه. 👌در اين كار ممارست بخرج بدین تا اينكه ملكه ذهن شما بشه و در حافظه تون ثبت بشه. ✅ مهم ترين فايده ی مكث سه ثانيه ای جلوگیری از بروز خشم و عصبانيت هست و به شما ترمزی ميده كه خودتون رو كنترل كنين. @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
خانم محترم : هیچوقت توی جمع به همسرت کنایه نزن و شوخی نکن!! مثلا شوهر شما داره در مورد تاریخ سفری که سال گذشته به مشهد داشته در جمع صحبت می کنه و می گه ما بهمن ماه به مشهد رفتیم ، شما سریع می گی : " نه اواخر دی بود رفتیم" این شاید از دید شما خیلی بی اهمیت باشه ، اما همین چیز بی اهمیت به نظر شما ، کم کم همسرت را ضعیف می کنه و باعث می شه نتونه تمام توانایی های خودش رو در زندگی نشون بده. ⚠️کنایه زدن ، تصحیح اشتباهات و انتقاد ، زن ومرد را ضعیف می کند ،این رفتار را اگر تا امروز داشتید همین الان کنار بگذارید. آقای محترم : هیچوقت توی جمع یا خانواده همسرت را ملامت نکن. مثلا خانواده سر سفره غذا نشستن ومنتظر هستند آقای خانواده تشریف بیارن آقای خانواده یامشغول صحبت کردن با دوستش از طریق موبایلشه یا مشغول چت کردن یا بازی کردنه... وقتی میاد سر سفره جلو بچه ها میگه من دیروز توی شرکت این غذا روخوردم چرا امروز هم باید همینو بخورم... آقای عزیز شما بااین جمله زحمات چندین ساعته همسرت رو برای پختن غذا از بین میبری واز همه بدتر وقتی جلو بچه ها این جملات را میگی بچه ها هم نسبت به زحمات مادر بی تفاوت میشن وبا همون سن کمشون شروع به الگو برداری میکنن. ⚠️اگه میخوایم درخانواده سنگ روی سنگ بند بشه بایدخیلی خیلی حواسمون رو جمع کنیم وتوی جمع به هیچ وجه باهمسرمون شوخی نکنیم ومیون حرف همدیگه نپریم وزحمات همدیگه را با جون ودل احساس کنیم وقدرهمو بدونیم. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصوصیات مردها وزنهایی که در آخرالزمان نشون داده میشه... وقتی چنین افکار ورفتاری در مردم اتفاق میفته بلاهای ناگهانی در راه خواهند بود ، واین افکار ورفتار زمینه سازی انواع گناه والگوبرداری فرزندان آنها را درپی خواهد داشت... ودر آن هنگام چه مظلوم وبی یاور است فرزند زهرا(س) (ع) ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
Hasan Ataei - Moje Parcham (320).mp3
2.91M
🚩موج پرچم به فرمان ام البنینه... ...بَه چه مادری داریم ...چه یار ویاوری داریم باتو ام البنین ،چه روز محشری داریم شافع عرصاتی، توبانی جلساتی تو یه جمله افتخار مادر ساداتی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
33.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیاده روی وخاطره ای عجیب از زبان سید مهدی تحویلدار... ➖️السلام وعلیک یا باب الحوائج،شش ماهه یا علی اصغر (ع)💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت سی و ششم ✍️ فکر کردم که حالا چیکار کنم؟! رضوانه دختر منطقی و عاقلیه، وقتی خودش میگه تموم شه یعنی بهترین تصمیم همینه. منم که مجبورش نکردم! اون شب خیلی سخت خوابم برد و روز بعدش هم که واقعا روز شلوغی بود و مرادیان انقدر ازمون کار کشید که دوست داشتم تو همون شرکت بخوابم ولی وقتی شماره ی رضوانه رو روی گوشیم دیدم، یادم افتاد که پیام دیشبش بی جواب مونده. سریع تلفنو جواب دادم که مثل همیشه پر انرژی سلام علیک کرد و گفت: «ساعت چند کارت تموم میشه که بریم پیش عمو علی؟» مثل اینکه اصلا منتظر جواب من نبوده و اونم مثل بقیه، بدون توجه به من، برای خودش برنامه ریخته! نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: «نیم ساعت دیگه، تو کجایی؟ بیام دنبالت؟» خندید و گفت: «می دونستم حالت انقدر خوب میشه زودتر می گفتم تمومش کنیم. انقدر از دیشب مهربون شدی که دارم پشیمون میشم!» منم به حرفش خندیدم و بعد از نگاه به بقیه که یجورایی حواسشون به من بود، دستمو گذاشتم جلوی دهنم و گوشی و با صدای آرومی گفتم: «هر تصمیمی بگیری من بهش احترام می ذارم!» دوباره خندید و گفت: «باشه دیگه، زبون نریز! آدرس بده بیام اونجا که باهم بریم!» مرادیان صداشو صاف کرد و فهمیدم که منظورش اینه که برگردم سر کارم، سریع به رضوانه گفتم خودم می رم دنبالش و تلفن رو قطع کردم. جلوی کلاس خیاطی رضوانه منتظر بودم که رسید و وقتی چهره ی شادش رو دیدم، خوشحال شدم و انگار بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد! تا نشست، دستاشو آورد جلوی بدنش و گفت: «نگاه چه می لرزه! از استرس نمی تونستم درست الگو بکشم باورت می شه؟! حالا خوبه الان فقط میخوایم با عمو علی حرف بزنیم» لبخندی زدم و گفتم: «منم درونم همون شکلیه ولی تو ظاهر نشون نمیده. تازه تو که اوضاعت خوبه، من مطمئنم آخرش مامانم همه کاسه کوزه ها رو سر من می شکنه و تو تبرئه می شی!» الکی گلوشو صاف کرد و با حالت خاصی گفت: «واقعیت هم همینه خوب» حس کردم حرفش دو پهلوا و برای همین منم گفتم: «واقعا؟ ولی من که اصلا دوست ندارم همه چی تموم شه! تازه بهت عادت کردم!» زد زیر خنده و گفت: «جدی؟ منم که مشکلی ندارم، پس بیا بریم بچرخیم!» نمی دونم به خاطر خستگی کار بود یا یه عذاب وجدانی که بعد از حرف های دیشب رضوانه افتاده بود به جونم که راه افتادم و گفتم: « هماهنگ کرده بودی با بابا؟» بدون توجه به سوال من با لحن متعجبی گفت: «کجا داری می ری؟ خندیدم و گفتم: «امروز خیلی خسته شدم، تو ام که گفتی بریم بچرخیم، از پیشنهادت استقبال کردم!» تکیه داد به صندلی و با لبخندی که هنوز رنگ و بوی تعجب داشت گفت: «نه! چیزی به کسی نگفته بودم» اون شب رفتیم سینما و شام رو هم بیرون خوردیم و درسته که دلم آروم گرفت ولی وقتی پول از حسابم کم شد، مطمئن شدم که من آدم ازدواج نیستم و دوست دارم این رابطه هرچه زودتر تموم شه! وقتی رسوندمش خونه، با لبخند خاصی گفت فردا شب می بینمت و نمی دونم چرا دلم لرزید! تو راه خونه همش امشب رو مرور کردم و با نفس های عمیقی داشتم به خودم آرامش می دادم که برای فردا شب آماده شم! طبق صحبت هامون به این نتیجه رسیدیم که «مرگ یبار، شیوَنم یه بار» و تصمیم گرفتیم فردا شب بریم خونه ی ما و همه چی رو به مامان و بابا و خاله رُقی بگیم. روز بعد، با توجه به اینکه می دونستم چه شبی پیش رو داریم، سعی کردم تمام نیم ساعت استراحت ظهر رو تو ماشین بخوابم ولی نه تنها خوابم نبرد که در کل هم خیلی تمرکز نداشتم و اینو تقریبا همه متوجه شدن و احتمالا برای همین، مرادیان بهم گفت اگر حالم خوب نیست، می تونم زودتر برم و منم سریع قبول کردم. با رضوانه تماس گرفتم برم دنبالشون که گفت مثل اینکه مامانم با خاله کار داشته و‌ اون خودش رفته خونه ی ما و گفتن من و رضوانه هم باهم بریم. یکم ذهنم درگیر این مساله شد و وقتی رضوانه رو دیدم متوجه شدم اونم از این قضیه که باز یه برنامه ای برامون چیدن نگرانه ولی با این فکر که امشب همه چی تموم میشه، از فرصت دوتایی بودنمون تو ماشین استفاده کردیم که دوباره حرفامون رو مرور کنیم اما وقتی رسیدیم، با دیدن خونه ی تزئین شده و جمع همه ی خواهر برادرا شوکه شدیم. نشستیم پیش بقیه، چند بار با رضوانه چشم تو چشم شدم و فهمیدم میخواد چیزی بگه ولی واقعا شرایطش نبود تا اینکه به بهونه ی چایی ریختن رفت سمت آشپزخونه و منم دنبالش رفتم که پشت به همه وایساد و با صدای خیلی آرومی گفت: «چته تو؟ چرا نشستی داری میگی می خندی؟! با تعجب نگاهش کردم و مثل خودش با صدای آرومی گفتم: «قرار بود فقط به مامان بابا و خاله بگیم نه جلوی همه!» اخماش رفت تو هم و گفت: «واقعا که! یعنی میخوای نگی؟ لابد مثل خواستگاری اومدنت میخوای وایسی که بشوننمون سر سفره ی عقد، بعد هم بریم سر زندگیمون و بگی نگفتم که ناراحت نشن! بعدم بچه دار شیم و...» ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت سی و هفتم ✍️جیک جیکای عاشقانتون رو بذارید برای بعد، این شیرینی ها همش دارن چشمک می زنن و ما منتظر چایی شماییم » هردو به سمت بابا برگشتیم و رضوانه با لبخندی، همزمان با گذاشتن آخرین فنجون تو سینی گفت: «چشم عمو الان میاریم» بابا خندید و گفت: «به! عروس ما رو باش! عمو؟!» همه مشغول چایی و شیرینی شدن که رضوانه اومد کنارم نشست، گلوش رو صاف کرد و با لبخند و صدای نسبتا بلندی که بین هم‌همه ها شنیده بشه گفت: «ما میخواستیم یه چیزی بهتون بگیم» به بقیه که حالا صحبت هاشون رو قطع کرده بودن که ببینن حرف مهم ما چیه نگاه می کردم که مامان سُقُلمه ی آرومی به خاله زد و دوتاییشون همینطور که زل زده بودن به ما، خندیدن. خدا می دونه چه برداشتی از حرف رضوانه کردن و چه خیال پردازی هایی راجع به آینده ما داشتن! رضوانه گلوش رو صاف کرد و گفت: «ما می خواستیم امروز تو یه جلسه ی پنج نفره ی خودمونی، نتیجه ی این حدودا یک ماه آشناییمون رو بگیم که خوب شما غافلگیرمون کردین و اینجوری شد!» بعد از تموم شدن حرفش به من نگاه کرد و احتمالا انتظار داشت که من دنباله ی حرفشو بزنم که یهو مَهدی گفت: «که اومدین دیدین جلسه ی پنج نفره تون تبدیل شده به پنج بعلاوه ی بیست نفر ناقابل!» مامان با خنده ی عمیق رو لبش ولی لحن جدی بهش توپید و گفت: «مَهدی یه دیقه زبون به دهن بگیر ببینم چی میخوان بگن!» و بعد به خاله نگاه کرد و با لحن مطمئنی گفت: «هرچند، معلومه دیگه» خاله که در جوابش خندید، رضوانه دوباره با پاش ضربه ای به پام زد که نگاهش کردم و خیلی آروم ابروم رو به معنی «نه» بالا بردم که اخم کرد، ازم رو گرفت و یهو گفت: «ما دوتا، بعد از این یه ماه، به این نتیجه رسیدیم که اهداف و سلیقه های متفاوتی داریم و به درد هم نمی خوریم!» تموم شدن جمله اش، هم زمان شد به تبدیل شدن خنده ی خاله و مامان به اخم وَ چهره های متعجب بقیه! چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد مِهدی تک خنده ای کرد و گفت: «سرکاریه دیگه آره؟» لبخندی رو لبم نشوندم و خواستم یجوری این شوک بزرگ رو جمع کنم که دل کسی نشکنه ولی رضوانه مهلت نداد و گفت: «نه مِهدی جان، کاملا واقعیه!» نمی فهمیدم چرا زده به سیم آخر؟! چش شده بود؟! حالا که یه هفته تا آخر این یه ماه وقت داشتیم، نمی شد امشب رو خراب نمی کرد؟! حتما یه برنامه ای داشتن که خونه رو تزئین کرده بودن دیگه! با صدای مامان به خودم اومدم که رو بهم با اخم گفت: «راست میگه؟» نفهمیدم چی شد که یهو گفتم: «نه!» و بعد صدای جیغ مانندِ از روی تعجبِ رضوانه رو از بغل گوشم شنیدم که پرسید: «نه؟!!». نگاهش کردم و سریع گفتم: «نه! یعنی آره!» بابا با لبخند کمرنگی گفت: «آره؟ یعنی نظر تو هم همینه؟!» به مامان و خاله نگاه کردم و سرمو انداختم پایین که چشمم به چشم عصبانی خاله و مامان نیفته که یهو مامان خیلی عادی شروع کرد به جمع کردن فنجونا و گفت: «خوب دیگه بیاید سفره رو بندازیم شام بخوریم!» جوری رفتار کرد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و بقیه هم همینطور! آخرین نفراتی که بلند شدن کمک کنن من و رضوانه بودیم که لحظه ی آخر باهاش چشم تو چشم شدم و با اخمی که کرد، حساب کار دستم اومد. شام تو سکوت عجیبی خورده شد و دیگه حتی مَهدی هم مزه پرونی نمی کرد و بعد از شام، بابا، نتیجه ی صحبت های سه نفره شون رو اعلام کرد و گفت، به نظر ما احترام میذارن و این آشنایی از نظرشون تموم شده است. واقعا انتظار چنین رفتار منطقی و خوبی رو از مامان و خاله نداشتم ولی انگار به خاطر حضور بقیه و صراحت کلام رضوانه از همه مهم تر راه حل خوبش که نشون دادیم نظر جفتمون اینه؛ کوتاه اومدن. البته نه کاملا، چون جفتشون یه جورایی با ما دوتا قهر بودن و آخر شب هم خاله برای اینکه نشون بده از دست رضوانه ناراحته، به مِهدی گفت برسونتش خونه و هرچی من اصرار کردم با من بیان قبول نکرد و عجیب قضیه این بود که نذاشت رضوانه هم سوار ماشین مِهدی بشه و مامان با اخم به من اشاره کرد که رضوانه روبرسونم و منم مجبور شدم قبول کنم با اینکه واقعا از تنها شدن باهاش می ترسیدم. همونطور که انتظار داشتم، به محض اینکه سوار شدیم شروع کرد به غر زدن سر من و بدون توجه به اینکه ممکنه از حرفاش ناراحت شم، از بی عرضه گی و بلاتکلیفیم می گفت و اینکه با این طرز رفتارم به هیچ جا نمی رسم و انقدر گفت و گفت تا رسیدیم خونه شون. ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🎬 نماهنگ شهدای خوشنام کاری متفاوت و زیبا از گروه سرود گمنامانِ بی نشان شهرستان رودسر تقدیم به مادر بی نشانِ 🌷 نسخه با کیفیت ◀️ آپارات ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
40.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️این داستان : دستبند... "حسبنا الله ونعم الوکیل" ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از آخر و عاقبت آزادیِ بعضیا که اسمشوگذاشتن زن زندگی آزادی🔥 💥انقد آزادی موج میزنه که حتی میتونن از آدمیت خارج و تبدیل به حیوان بشن . همه اینا به کنار، اینکه این سبک از آزادی رو بخوان تو مملکت ماهم پیاده کنن جای تاسف داره... 💥البته اگه مسئولین هم بخوان جلوشو بگیرن یکی پیدا میشه که بگه "کاش من یه حیوان بودم در خیابان های فرنگ؟؟؟" ⚠️اینکه اینقدر میگیم دلیلش اینه... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توی زندگی چقدر برای خدا تبلیغ میکنیم خدایی که هرچی داریم از طرف اونه ؛ ❌️اوج بی معرفتیه که بگیم من ، 💚باید بگیم خدا... 💠حاج آقا ماندگاری : ازم پرسیدن توی جبهه‌ها چه خبر بود؟ گفتم توی جبهه‌ها خدابود وخدابود وخدا بود.... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
💖✍ ✅‌همه چیز از فکــــر آغاز می‌شود فکر ما تبدیل به احســـــاس می شود و احساس در ما موجب بروز یک رفتار می‌شود و این رفتار ماست که موجب رسیدن یا نرسیدن به اهـــــداف ماست.... 🌱پس فـــکرتان را زیبا و هدفمند کنید و از افکار منفی به افکار مثبت برسید.... شاد و پرانرژی باشین 🌸🌹 @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬این کلیپو قبلاًهم گذاشتم اما خالی از لطف نیست بازم ببینیم... یک نفس عمیق بکشید؛ و بگید؛ الحمدلله رب العالمین🤲 تعجیل در فرج صلوات 🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313