میگن حضرت معصومه خیلی دوست داشتن صداشون کنید:
اخت الرضا😍
برید با حوائجتون؛!
#بسم_او
#پارت_اول
#کمیک_استریپ_های_شهاب
غمش در نهانخانه دل نشیند\به نازی که لیلی به محمل نشیند\به دنبال محمل چنان زار گریم\که از گریه ام ناقه در گل نشیند...
گرامافونی روی میز کوچک،کنار اپن است.جعبه اش مشکی است و بوقی طلایی و تاب خورده دارد.فلش سوئیت را در آورده ام و فلش خودم را زده ام داخلش.موسیقی سنتی دوست دارم،مخصوصا اینن شعر نوایی نوایی را.
تازه از همایش برگشته ام.پست لپ تاپ نشسته ام و دارم تایپ میکنم.از فنجان قهوه ام بخار بلند میشود.نگاهی به پوستر بزرگ،با عرض یک و نیم در دومتر روی دیوار می اندازم.آن را اوت کالت کشیده در سال ۱۸۹۵.
عکس پسری زرد پوش است؛کاراکتر اصلی مجموعه کوچه هوگان؛
یه پسربچه طاس با دندان های گرازی که با دست چپ جامی را بلند کرده،دست راستش را بر سینه گذاشته و لبخندی شیطنت آمیز بر لب دارد.
لباس خوابی زردرنگ دارد و دوستانش هم مثل او ظاهر عجیب و غریبی دارند.البته در این تابلو عکسی از آنها نیست.قبلا کارهای مجموعه هوگان را دیده ام.
پاتوق پسر زرد پوش و دوستانش یکی از محلات پایین شهر است.آنها به زبان لاتی و عامیانه صحبت می کنند و جمله ای نیز به همین زبان روی لباسش نوشته شده.نمی دانم؛ولی شاید بعدها بتوانم از بامزگی و شیطنت و خلاف کاریش استفاده کنم و کاراکتری بسازم که بتواند کارهای منفی را با زبان طنز به بچه ها و حتی بزرگتر ها منتقل کند.
شبیه اینکه میگویند:لقمان را گفتند ادب از که آموختی؛گفت از بی ادبان.
حالا یک بی ادب بامزه ای مثل پسر زرد پوش میتواند خیلی کارکرد داشته باشد.
باید رویش بیشتر فکر کنم.شاید اگر فرصت کردم یک روزی اتودش را میزنم.
امروز به یک همایش رفته بودم همایش نفوذ ادبیات در کمیک استریپ.اینجا یک راننده در اختیارم است یا بهتر بگویم من در اختیار راننده ام.خودش میداند باید هر روز من را به کجا ببرد.برخوردشان با من خوب است.هرکاری داشته باشم با تلفن داخلی سوئیت تماس میگیرم و فوری رسیدگی میکنند.ساعت حدود سه بعد ظهر بود که از اینجا راه افتادیم به طرف همایش.ماشین کنار یک برج سفید ایستاد.برایم مجسمه یک اسپایدرمن که داشت از ساختمان بالا میرفت خیلی جالب بود.البته مجسمه ده برابر یک انسان معمولی بود و نوک یکی از پاهایش تا نزدیکی در شیشه ای و بزرگ ساختمان پایین آمده بود.اگر ورودی می ایستادی و بالای سرت را نگاه میکردی از اینکه یک غول عنکبوتی روی سرت بیفتد می ترسیدی...
#ادامه_دارد
#علی_آرمین
@sarbazrahbari313
"یا راد ما قد فات
ای برگرداننده آنچه که از دست رفته است...
#دعای_مشلول
@gosheneshen
بی تو هر لحظه مرا
بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست...
🍁🍂
@gosheneshen
«وحبی لک شفیعی الیک»
و اینکه دوستت دارم
من را پیش تو شفاعت میکند❄️☄
#ابوحمزه
@gosheneshen
گاهی باید بدور خود یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی
چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند!
@gosheneshen
تا خرخره از حرف پرم
با که بگویم؟!
این شهر پر
کور و کر و لال و نفهم است!
#رضا_احسان_پور
@gosheneshen
خوبی؟؛
از آن سوال های مبهم است؛
یعنی از آن سوالهایی که خییلی مهم است
چه کسی آنرا بپرسد!
#راضیه_جلیلی
@gosheneshen
گُوْشِه نِشینْ
#بسم_او #پارت_اول #کمیک_استریپ_های_شهاب غمش در نهانخانه دل نشیند\به نازی که لیلی به محمل نشیند\به
#بسم_او
#پارت_دوم
#کمیک_استریپ_های_شهاب
وارد سالن که شدم،فضای نسبتا تاریکی داشت و تاریکی اش هم به خاطر این بود که تابلو ها بهتر و با حسن بیشتری دیده شود.تابلو های مختلفی از کشور های ایتالیا،انگلیس،ژاپن،آمریکا و چند کشور دیگر بود؛
تابلوهایی بزرگ و باکیفیت HD. دلت میخواست پای هر تابلو می ایستادی و دقایقی زل می زدی بهش.تعریف از من نباشد یکی از کارهای من راهم آخرها گذاشته بودند؛خیلی حظ کردم.
ذکر لاحول و لا قوة الا بالله را چند بار زیر لب زمزمه می کردم؛معنایش این است که آدم هروقتی دید که کار زشتی می توانسته انجام بدهد و انجام نداده یا دید که کار خوب و خارق العاده ای انجام داده،باید بداند نیروی هردو را خدا داده است.
وارد سالن آمفی تئاتر شدم.صندلی هایش یشمی بود و نورهای زرد ملایمی فضای سِن را روشن کرده بود.ردیف دوم نشستم.اکثر صندلی ها خالی بود.ولی چیزی نگذشت که سالن کیپ تا کیپ آدم شد.جلسه شروع شد و چند نفر آمدند و درباره کمیک استریپ صحبت کردند.به زبان انگلیسی صحبت می کردند.من که چیزی از حرفهایشان نفهمیدم.فقط وقتی در بین صحبت هایشان اسلایدی نشان می دادند توجهم را جلب میکرد و کارهای معروف را می شناختم.
کلا فضای اینجا آدم را پیش می برد.به کار انسان اهمیت میدهند
#علی_آرمین
#ادامه_دارد
یه مداحی که خیلی گوش میدین وقتی حال بدیاتون دلتنگیاتون
برام بفرستید
@Mojahed_fatemeh