#پارت_واقعی_رمان
نفسم بالا نمیومد، از این همه نزدیکی، قلبم داشت خودشو به قفیه سینم میکوبید...دستشو اورد بالا، گذاشت روی سمت چپ صورتم...با اون یکی دستش، دست یخ زدهمو گرفت... زمزمه کرد؛
_منو ببخش نهال... و😱
❌💙❌💙❌💙❌💙❌💙❌
#محدودیت_سنی_بجه_مچه_نیاد
https://eitaa.com/joinchat/3771990131Cf28d8b1c57
❌کپی حرام
عاقد شروع کرد به خوندن #خطبه عقد،
تند تند اشک میریختم و زبونم قفل شده
بودکه مادرم گفت عروس
رفته #گل بچینه
عاقد برای بار دومم تکرارکرد
عامردستمو فشار داد وگفت نجال عزیزم
جوابی ندادم سرم پایین بود;
لب هام انگارقفل شده بود ونمیتونستم لب بزنم عامرمدام دستم روفشار
میداد وکنارگوشم زمزمه کرد
عزیزدلم بله رو بگودارم میمیرم
و همه ی مجلس منتظر جواب بله من بودن
با آرامی گفتم بله و اشکام شروع به ریختن کرد.که یک دفعه....
https://eitaa.com/joinchat/1768423436C17a10664bb
❌💙❌💙❌💙❌💙❌💙❌
#محدودیت_سنی_بجه_مچه_نیاد
❌کپی حرام
عاقد شروع کرد به خوندن #خطبه عقد،
تند تند اشک میریختم و زبونم قفل شده
بودکه مادرم گفت عروس
رفته #گل بچینه
عاقد برای بار دومم تکرارکرد
عامردستمو فشار داد وگفت نجال عزیزم
جوابی ندادم سرم پایین بود;
لب هام انگارقفل شده بود ونمیتونستم لب بزنم عامرمدام دستم روفشار
میداد وکنارگوشم زمزمه کرد
عزیزدلم بله رو بگودارم میمیرم
و همه ی مجلس منتظر جواب بله من بودن
با آرامی گفتم بله و اشکام شروع به ریختن کرد.که یک دفعه....
https://eitaa.com/joinchat/1768423436C17a10664bb
❌💙❌💙❌💙❌💙❌💙❌
#محدودیت_سنی_بجه_مچه_نیاد
❌کپی حرام