خدای من! حسین بود که برای سومینبار زنگ میزد.
ذوق و اضطراب، همزمان تمام وجودم را فرا گرفت؛ در این چهار ماه و دو روز که به عقد هم درآمدهایم، تا به حال نشده بود در یک شب بیشتر از یکبار زنگ بزند. سر بیست دقیقه که تلفن قطع میشد، اگر صحبتمان ناتمام میماند دوباره تماس نمیگرفت؛ اما امشب...
دلم شور میزند، او حرف میزند و وصیت میکند و من تمام این چند وقت آشناییمان را در ذهنم مرور میکنم.
میدانستم که قرار است مدافع حرم شود و بر خلاف نظر خیلی از نزدیکان به عقدش درآمدم. عاشق کربلا بود. بعد عقد مرا هم به کربلا برد. آنقدر مهربان بود که چند داعشی را جذب کرده بود. زیبا بود و نامش شده بود «قمر فاطمیون»! حسینِ دلیر و بیباکِ من شده بود تخریبچی و تلههای انفجاری داعشیها را از خانههای مردم پاکسازی میکرد...
دلم طاقت نیاورد و گفتم:
- حسین جان من دلتنگم...
- زهرا جان به زودی میآیم یا با پای خودم یا بر دستان مردم...
راست میگفت بالاخره آمد...
#قمرفاطمیون
#شهیدحسینهریری