⊰ 💙.🔗 ⊱
-
کتاب تنها نمان
این کتاب از زبان مریم امجدیان همسر شهید ابوذر امجدیان نوشته شده است .
ابوذر برای رسیدن به من هر کاری کرد او به خاطر من وارد سپاه شد و کار کردن در نانوایی را شروع کرد،او مرا از مادرم خواستگاری کرد و بعد از پنج سال انتظار بالاخره با ازدواج ما موافقت کردند و ما بعد چندین سال انتظار زندگی مشترک خود را شروع کردیم .
دوره زندگی مان را در جنگ به سر میبردیم که فهمیدم ابوذر در سر خود فکر هایی دارد و میخواهد به جنگ برود.
میدانست من با این مسئله مخالفت میکنم برای همین چیزی به من نگفت .
روزی آمد و خیلی با عجله گفت وسایلم را جمع کن که امشب قرار است با رفقا برویم شمال من برای اطمینان به یکی از همسر دوستانش زنگ زدم و فهمیدم که همینطور است .
وقتی بیدار شدم ساعت ۹ صبح بود،جارو را برداشتم تا خانه مادر بزرگ را جارو کنم ،صدای در آمد درو باز کردم برادرم پشت در بود سلام کردم و گفت :مریم بیا بریم .
به خانه پدر شوهرم رسیدیم خانه شلوغ بود،پاهایم لرزید نمیخواستم به شهادت ابوذر فکر کنم ولی ...
دیگر بعد از شهادت ابوذر تصمیم گرفتم روی پاهای خودم وایستم و زندگی ام را پیش ببرم ..
-
#کتاب_تنها_نمان
#فاغث_یا_غیاث_المستغیسین:)🌱
مسابقه #چند_لقمه_کتاب
⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰
سلامرفیق،
بهکتابخونهپررمزورازمونخوشاومدی☺️👇🏻
📘" https://eitaa.com/ketabkhaneh_horre