هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#ملانصرالدین
#گرفتن_الاغ_از_ملا
همسایه ملا آمد و به ملا گفت:
خواهش میکنم الاغت را دو سه روز به من کرایه بده.!
ملا گفت : به جان عزیزت یکی از دوستان الاغ را برده هنوز نیاورده...
در این بین الاغ از طویله بر اثر شنیدن صدای ملا شروع کرد به عرعر کردن.!
همسایه به ملا گفت: بابا گلی به جمالت مگر من الاغت را می خوردم..!
ملا گفت: مگر چه شده، اگر الاغ اینجا بود که من مضایقه نمی کردم.!
همسایه گفت: الاغ که در طویله است من دارم صدایش را می شنوم و نمیدانم حرف تو را قبول کنم یا صدای الاغ را.!!؟
ملا جواب داد: من از تو توقع نداشتم خیلی عجیب است که تو با این سن و سال حرف من پیر مرد و ریش سفید را قبول نداری آنوقت حرف الاغ احمق را باور می کنی.!!!
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
👈 پندی از لقمان حکیم
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ: رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ، ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ.
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ. ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ در کشتزار ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺭفتهﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ خالی اند....
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️ #کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🐈گربه را نشور
🐈حكیمی بر سر راهی میگذشت. دید پسر بچهای گربه خود را در جوی آب میشوید.
🐈گفت: گربه را نشور، میمیرد!
🐈بعد از ساعتی كه از همان راه بر میگشت دید كه بله…!
🐈گربه مرده و پسرك هم به عزای او نشسته.
🐈گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، میمیرد؟
🐈پسرك گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد ، موقع چلاندن مرد!
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🍃اره بی دندان
🍃روزی اهل ده چاقوئی بزرگتر پیدا کرده نزد ملا آورده
🍃پرسیدند: این چیست؟
🍃ملا گفت: این اره است که هنوز دندان نکشیده😂
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
✨﷽
⚠️ #تلنگر
💠درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم
💠خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام
این را بگفت و روانه شد
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید.
روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون# بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های# بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد.!
#بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند.
#بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن# بهلول را به آن خرابه دیده بود.
#بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است.:
می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم.
می خواهم همه درهم های خود را در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است.!
مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد.!
#بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید.
#بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد.
مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد.!
#بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت.!!
مرد کاسب در کمین# بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله #بهلول آگاهی پیدا کرد.!
#بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را.!!
هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم، مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد.
#بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت.!
مرد کاسب از جای خود برخاسته و #بهلول را تعقیب کرد تا بزند.!
#بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت.
💫آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد.
دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است.
دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید.
اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن تاکید کرده است
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🍃💞خطر سلامتی و آسایش💞🍃
🌹آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از
#بهلول پرسید:
🌱آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟
🌹بهلول گفت: خیر
🌱زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم،
🌹آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد
🌱و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم.
🌹خیر من در این است که در همین حال باشم
🌱و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد
🌹و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند
🌱و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🍃💖مراحل ازدواج💖🍃
💖گویند: پسری قصد ازدواج داشت.
💖پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد.
💖مرحله اول ماه عسل است كه در آن تو صحبت میكنی و زنت گوش میدهد.
💖مرحله دوم تمام زندگی است که او صحبت میكند و تو گوش میكنی،
💖اما مرحله سوم كه خطرناكترین مراحل است
💖آن موقعی است كه هر دو بلند بلند داد میكشید و همسایه ها گوش میكنند!😂😂😂😂😂
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🍃🌸خدا جبران تمام نداشته های من است
🍃🌸مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
🍃🌸در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
🍃🌸آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
🍃🌸وقتی به موضوع « خدا » رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
🍃🌸مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
🍃🌸آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.
🔹به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟
🔹بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟
🔹اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.
🔹نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
🍃🌸مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
🍃🌸آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
🍃🌸به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
🍃🌸مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
🍃🌸آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
🍃🌸مشتری با اعتراض گفت: نه!آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
🍃🌸آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند!موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
🍃🌸مشتری تائید کرد: دقیقا !نکته همین است. خدا هم وجود دارد!فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️#کانال_حکایتهای_شیرین_بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید.
روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون# بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های# بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد.!
#بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند.
#بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن# بهلول را به آن خرابه دیده بود.
#بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است.:
می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم.
می خواهم همه درهم های خود را در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است.!
مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد.!
#بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید.
#بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد.
مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد.!
#بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت.!!
مرد کاسب در کمین# بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله #بهلول آگاهی پیدا کرد.!
#بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را.!!
هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم، مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد.
#بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت.!
مرد کاسب از جای خود برخاسته و #بهلول را تعقیب کرد تا بزند.!
#بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت.
💫آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد.
دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است.
دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید.
اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن تاکید کرده است
#مجموعه_حکایات_وسخن_بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱