eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول 📚
2.5هزار دنبال‌کننده
581 عکس
431 ویدیو
6 فایل
📚حکایات شیرین بهلول و..📚 💚شامل پندها واندرزهای حکیمانه ست💙 #کپی نمودن آزاده👌وباعث نشر وگسترش آگاهی ودانائی میشه شما هم دوستانتونو به این کانال دعوت کنید🙏 تادراین چرخه قرار بگیرید🙏 🔍تبادل و تبلیغ 🔰🔰 @Mn8888 @Eng_movahedzadeh @mahdimovahed110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم ❤️و بگذريم... حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍ضرب المثل 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد روزی بود روزگاری بود ، زمستان و برف بود، صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت : برم به باغم سری بزنم، به باغش رفت، برف روی زمین نشسته بود. باغبان گفت : دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند، ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود.! باغبان با تعجب گفت: نکند خواب می بینم ؟ این فصل و میوه انجیر ؟ باغبان با خودش گفت : بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد، با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد. دربانها پرسیدند : با شاه چکار داری؟ باغبان گفت : آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم .! شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد، دو سه تا انجیر خورد و گفت : از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم .! باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت، شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت، چون نتوانسته بود شکار کند ، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند .! چند روز گذشت، صاحب باغ با اعتراض گفت : به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند، باغبان صدایش بلند شد، داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید، آنها هم ناراحت شدند و او را به عنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند. صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست! از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد..! شاه خندید و گفت : چه سرنوشت بدی داشته ای، حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت..! مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت : آنچه من می خواهم در اینجا نیست. پرسیدند : تو چه می خواهی ؟ باغبان گفت : به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم.! خبر به پادشاه رسید، باغبان را صدا کرد و گفت : چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی ! صاحب باغ گفت : تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند . ✨ از آن به بعد ، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند : درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد.. حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 👆 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 توکل بر خدایت کن؛ کفایت میکند حتما؛ اگر خالص شوی بااو؛ صدایت میکند حتما"؛ اگر بیهوده رنجیدی؛ از این دنیای بی رحمی؛ به درگاهش قناعت کن؛ عنایت میکندحتما"؛ دلت درمانده میمیرد؛ اگر غافل شوی ازاو؛ به هروقتی صدایش کن؛ حمایت میکند حتما"؛ خطا گر میروی گاهی؛ به خلوت توبه کن بااو؛ گناهت ساده میبخشد؛ رهایت میکند حتما"؛ به لطفش شک نکن هرگز اگر دنیا حقیرت کرد؛ تو رسم بندگی آموز؛ حمایت میکند حتما"؛ اگر غمگین اگر شادی؛ خدایی را پرستش کن؛ که هردم بهترینهارا عطایت میکند حتما حکایات وسخن بزرگان 👌💚 @h_bohlol 💚👌 🌺سلام .روزبخیر 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
⭕️✍حکایت 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 🌹🍃از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: *یاد گرفتم* که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم *یاد گرفتم* که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. *یاد گرفتم* که دنیا ی ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم. *یاد گرفتم* که سخن شیرین ،گشاده رویی وبخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. *یاد گرفتم* که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. *یاد گرفتم* که:بساط عمر و زندگیمان رادردنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم. حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀 🍃🍂🍀🍃🍂 🍂🍀🍂 🍀 💠حضـــــرت علی (ع):👇 کسی که شش خصلت داشته باشد همه در های بهشت بر رویش گشوده است و تمام درهای جهنم بر رویش بسته است: 1- خدا را بشناسد و اطاعتش نماید. 2- شیطان را بشناسد و مخالفتش کند. 3- راه حق و اهلش را بشناسد و به دنبالش برود. 4- باطل و اهل آن را بشناسد و ترکشان گوید. 5- دنیای حرام را بشناسد و رهایش سازد. 6- آخرت را بشناسد و طلبش کند. 📚نصایح صفحۀ 248✨ حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 🍀 🍂🍀🍂 🍃🍂🍀🍃🍂 🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
⚫️ لباس سیاه ▪️یک روز ملا لباس سیاه پوشیده و از در خانه بیرون رفت . ▪️هرکس به او میرسی میگفت : ▪️ملا ! خدا بیامرزد . چه کسی فوت کرده است ؟ ▪️ملا جواب میداد : خدا رفتگان شما را هم بیامرزد ..پدر پسرم فوت کرده است #مجموعه حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 : بهشت جای فرزانگان و عاقلان باشد نه دیوانگانی چون تو... : من دیوانگی خود را قدر میدانم که مانعی باشد برای ورود به بهشتی که فرزانه ایی چون تو در آن آید. حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مردی خودنما و متکبر که خود را فیلسوف دهر میپنداشت، :👇 آدم احمق کسی است که از هر حرفی که میزند اطمینان کامل داشته باشد بهلول پرسید: تو مطمئنی؟ گفت:کاملا!!!😂 ☑️ حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍حکایت👇 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی! ⭐️این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست، همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که خویشتن را به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشیم ⭐️ حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 وکفش فروش😂👆 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 👇 ✨گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت! در راه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت:👇👇 من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! 💥ندا آمد که:👇👇👇 تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه 📚"مولانا" حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍جواب بهلول 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 🌹جای حق 🌹ازبهلول پرسیدند: حق در کجاست؟ 🌹بهلول گفت: من جائی را نمیبینم که نباشد که بخواهم محلی را برای بودن او معلوم کنم حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 انسان‌های بخیل تنها خزانه‌ داری برای وارثان خویش هستند! ☑️ (ع) حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱