https://eitaa.com/h_d1011
سلام و درود به کانال دل گویه ها تشریف بیاورید
اینجا جاییست برای پادکستها و دلنوشتههای من
پیشاپیش خوش آمدید
🌸🌸🌸🌸🙏🙏😊🌸🌸🌸🌸🌸
#امام_زمان_ع
تو بهتر از تمام جهانی برای من
در قلب خسته ام ضربانی برای من
هر جا نگاه می کنم از تو نشانه ایست
حس قشنگ وقت اذانی برای من
عطر تو است آنچه به گل می دهد صفا
بهتر از این نبوده نشانی برای من
از کودکی دلم به شما گرم بوده است
تا زنده ام همیشه همانی برای من
تنها تویی که حال مرا درک می کنی
مانند مادرم نگرانی برای من
یعنی دعا کنم که بیایی ببینمت ؟
تو کی مگر ز دیده نهانی برای من ؟
آقا ببخش ساده سخن گفتن مرا
اینگونه خواندمت که بمانی برای من
دست مرا بگیر که شرمنده تر شوم
دیگر نمانده است زمانی برای من
من سوی حشر دست تهی می روم ولی
مِهر تو است خط امانی برای من
#محمد_درّودی
InShot_۲۰۲۵۰۱۰۹_۲۳۴۶۵۹۹۹۲_۰۹۰۱۲۰۲۵.mp3
1.58M
🎧 #بشـــــنویـــــد
ویــــژه بـــــــرنـامه شــــب جمــعه
گوینده : فاطمه هادیها
نویسنده : فاطمه نادرپور
✨اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ✨
لطفا در نشر آثار ما را حمایت کنید
#شـــــب_جمعــــــه
#طـــریق_الحسیــــن
#کربلا
هدایت شده از کانال رسمی رادیواربعینباشما📻
InShot_۲۰۲۵۰۱۰۹_۲۳۴۶۵۹۹۹۲_۰۹۰۱۲۰۲۵.mp3
1.58M
🎧 #بشـــــنویـــــد
ویــــژه بـــــــرنـامه شــــب جمــعه
گوینده : فاطمه هادیها
نویسنده : فاطمه نادرپور
✨اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ✨
لطفا در نشر آثار ما را حمایت کنید
#شـــــب_جمعــــــه
#طـــریق_الحسیــــن
#کربلا
#رادیواربعین_باشما
@arbaeen_ba_shoma
عیدانه. استاد کیخسروی. فاطمه هادیها _1.mp3
1.6M
سیدحسن:
عیدانه
ای آینه دار روی ماهت خورشید
ای از تو به عرش رفته مشق توحید
فرزند امام هشتمی شاه غریب
سر خیل کرامتی ونور جاوید
سید حسن
عیدانه
ای کوثر عشق بر مدارت جاری
ای از تو رسیده بر زمین بیداری
آقای رئوف را پسر هستی و عشق
بر شهر ولایت علی سرداری
#پادکست_صوتی
#شاعر #سید_حسن_کیخسروی
#خوانش #فاطمه_هادیها
چشمان قشنگش رنگ برگهای درخت بود
قد بسیار کوتاهی داشت اما آنقدر شیرین بود که دوست داشتم نصف عمرم را بگذارم و فقط نگاهش کنم.
غرق در رنگ چشمهایش بودم که صدای زنگ مدرسه به صدا درآمد.
ـزیبا اینجا چه کار میکنی؟
-خانم دو تا گچ میخواستم.
ـبرو از تو اون کمد بردار. گچ رنگیام همونجاست آها آها همونجا درسته زیر همون جعبه.
-مرسی خانم خداحافظ
-خداحافظ خوشگل من.
-کشتی خودتو از بس به این دختره نگاه کردی بردار ببر برای خودت دیگه این بندگان خدا که صاحب ندارن
فریبا جان اینطوری میشه صحبت نکنی غریب هستند اما صاحب دارن پدر و مادر داره بچه.
فریبا و پوزخندی زد و از دفتر خارج شد .
-معلما بفرمایید معلما بفرمایید کلاسها آماده است.
از دفتر معلمها خارج شدند و به سر کلاسهایشان رفتند
آفتاب موهای طلاییاش را توی دفتر ریخت
اوایل پاییز بود و آنقدر موهای طلایی آفتاب زیبا بود. که آدم، دلش میخواست زیرش دراز بکشد و کنارش یک استکان چایی باشد. و تلویزیون را نگاه کند.
بخشنامهها را نگاهی انداختم و آنهایی که مهم بودند را جدا کردم و برای دیدن معلمها داخل پوشه منگنه کردم.
فریبا وارد دفتر شد معلمها به کلاس رفته بودند و فریبا دیگر کاری نداشت فریبا معاون خوبی بود. اما حس میکردم به جای قلب توی سینه اش سنگ هست. حتی خندههایی که به من میکرد هم ،مصنوعی بود.
چارهای نداشتم سال اول کارم بود .معاون گیر نمیآوردم .مجبور شدم به آمدن فریبا رضایت بدهم. یک جاهایی خودش را به رخ من میکشید و سابقهاش را مدام توی چشم من میکرد. اما چون کارم را دوست داشتم سعی میکردم به روی خودم نیاورم و با فعالیت و مهربانی و کمک به بچههای مدرسه محل کارم را به محلی دلچسب و دوست داشتنی تبدیل کنم.
زنگ تفریح دوم هم خورد همکاران دور هم چایی میخوردند یکی از آنها برگشت گفت :خانم مدیر تشویقی شما توی اداره بود به من ندادند گفتند خود خانم مدیر بیاید تحویل بگیرد مبارک باشد انشاالله نیامده همه تشویقی ها را درو میکنی ها؟
البته متوجه نشدم این حرفش تشویق بود تنبیه بود ؟حسادت بود ؟اما حس خوبی به من انتقال داده نشد. از او تشکر کردم و از کشویم برایشان شکلات آوردم و به آنها تعارف کردم.
از خانم آقایی در مورد زیبا پرسیدم .
_زیبا حالش چطوره ؟
همه معلمها با هم زدند زیر خنده
_به خدا ما دانش آموزان دیگری هم توی این مدرسه داریم.
_میدونم اما خب خودتونم میدونید زیبا برای من یه چیز دیگه است. زیبا تاجیک.
همونطور که همه میخندیدند از صفات خوب و پسندیده و درسهای عالی او برای من تعریف کردند.
امروز صبح زیبا در راهرو زرد و رنگ پریده به نظر میآمد.
_زیبا حالت چطوره دخترم به نظر خوب نمیای؟
_نه خانم خوب هستیم
هنوزحرفش تمام نشده بود که به سرعت به طرف کلاس رفت. مابین راه دستش را به دیوار گذاشت.
نیم ساعتی از کلاس نگذشته بود که زیبا همراه یک دانش آموز دیگر به دفتر آمد
_خانم اجازه خانم اجازه خانم ما گفته که زیبا رو بیاریم دفتر چند وقتی هست که درس نمیخواند. امروز هم مشقهایش را ننوشته .
_تو چه کارهای و مگه نمایندهای؟
_خانم نماینده کلاس خود زیبا تاجیک است اما خوب درس نخوانده خانم گفته من بیاورمش.
_برو برو خودم رسیدگی میکنم.
به محض خارج شدن دانش آموز زیبا را در بغل گرفتم اشکهای او امان مرا برید.
_زیبا جان چی شده؟مگه نگفتم اگه مشکلی بود به من بگو؟چرا درس نخوندی چرا رنگت پریده؟
زیبا در بغل من بیهوش شد
بابای مدرسه یک کیک و شیر به او داد.
زیبا رنگی به رو آورد.
_خانم سه هفته است که پدر را به اردوگاه بردهاند. سه هفته است که غذا نخوردهایم.
امروز دیگر هیچ چیزی در خانه نبود. خانم گرسنه بودم نمیتوانستم درس بخوانم. خانم من شما را دوست دارم.
ابر و باران و رعد و برق و هوای طوفانی دلم
بیچاره کرد مرا حرفهای زیبا
چشمهای رنگی مادرش پر از اشک بود با سه دختر کوچک زیباتر از زیبا
قرار بود زیبا عروس پسر عمویش شود
تا شاید کمی غذا به سه خواهرش برسد
زیبا دیگر در مدرسه نبود
زیباعروس شد
زیبا عروس بود
هرات بمباران شد
زیبا در هرات جان داد
#فاطمه_هادیها
چالش #عروس
#افغان
https://eitaa.com/h_d1011