جامه شفابخش
ادامه سرگذشت دعبل خزاعی
در کتاب #عیون_اخبارالرضا علیه السلام مذکور است که چون دعبل از آن غارت خلاصى یافت و به شهر قم رسید ، شیعیان قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده مذکور نمودند. دعبل ایشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصیده را برایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار کردند آنگاه چون خبر جبه مبارک آن حضرت که به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند که آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. دیگر باره التماس نمودند که پارهاى از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد آن نیز درجه قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضى از جوانان خودرأى که به آن نواحى بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگردید و از اهل آنجا التماس نمود که جبه را به او بدهند. آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اکابر خود نکردند، لاجرم دعبل را گفتند: جبه بدست تو نمیآید همان هزار دینار را بگیر، دعبل قبول نکرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس کرد که پارهاى از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول این معنى نموده پارهاى از آن جبه با هزار دینار به او دادند.
دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید که دزدان خانه او را بالتمام غارت کردهاند و چون در وقت مفارقت از حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت صرهاى مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند که این را نگاهدار که به آن محتاج خواهى شد دعبل آن را به شیعه عراق هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم بدست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه دعبل که با او محبت عظیم داشت، رمد عظیم پیدا کرد و طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر کردند، گفتند که چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمیتوانیم نمود و چشم چپ او را معالجه میکنیم و امیدواریم که خوب شود.
دعبل از این سخن غمناک شد و کلفت بسیار یافت تا آن که پاره جبه حضرت امام رضا علیه السلام که همراه داشت او را به یاد آمد آنگاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابهاى از آن بست چون صبح شد به برکت آن چشمهاى او بهتر از ایام سابق شد.
ادامه دارد....
#دعبل_خزاعی
#قصیده_تائیه
#مدارس_الآیات قسمت۳
@habibaaneh
ذکر مصیبت امام رضا علیه السلام از زبان مبارک حضرت علیه السلام
نقلی دیگر از تقدیم شعر دعبل خزاعی
شیخ صدوق به سند معتبر در کتاب #عیون_اخبارالرضا علیه السلام روایت کرده که دعبل به محضر حضرت امام رضا علیه السلام در مرو مشرف شد و عرض کرد: یابن رسول الله! من قصیدهاى براى شما گفتهام و قسم خوردهام که قبل از شما براى کسى نخوانم آن را. فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر:
"اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما
وَ اَیدِیهُمْ مِن فَیئِهِمْ صَفَراتٍ"
حضرت گریست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى!
پس چون رسید به این شعر:
"اِذا وُتِرُوا مَدُّوا اِلى واتِریهِمُ
اَکفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ"
حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات،
و چون رسید به این شعر:
"لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْیا وَ اَیامَ سَعْیها
وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى"
حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اکبر،
و چون رسید به این شعر:
"وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیةٍ
تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ"
حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: آیا به این قسمت از قصیده تو دو بیتى که قصیده تو را کامل خواهد کرد اضافه نکنم؟
عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه،
حضرت رضا علیه السلام فرمودند:
"وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَة
ٍ اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ"
"اِلَى الْحَشْرِ حَتّى یبْعَثَ اللّهُ قائِما
یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْکرُباتِ"
دعبل گفت: یابن رسول اللّه! این قبرى که فرمودید در طوس است قبر کیست؟! مولا فرمود: قبر من است! و شب ها و روزهای زیادی نمیگذرد تا آن که طوس محل آمد و رفت شیعه زوار من می شود،
آگاه باش هر که زیارت کند مرا در غربت من به طوس، روز قیامت با من و در درجه من ، آمرزیده باشد.
پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد، حضرت فرمود: به او که جایى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی بیرون آمد و صد دینار رضویه (دینارهایی که به نام مبارک حضرت ضرب شده بود) آورد براى دعبل و گفت: مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم که من براى این نیامدهام و من این قصیده را براى طمع چیزى نگفتهام و آن صره پول را رد کرد و جامهاى از جامههاى حضرت خواست که به آن تبرک جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزى با صُرّه براى او فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد. چون رسید به میان قوهان (شهری بین هرات و نیشابور) دزدان بر آنها حمله کردند و اهل قافله را گرفتند و دستهای آنها را بستند پس دزدان اموال قافله را گرفتند و مابین خودشان قسمت کردند. یکى از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند:
"اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما
وَ اَیدِیهُمْ مِنْ فَیئِهِمْ صَفَراتٍ"
دعبل شنید گفت: این شعر از کیست؟ گفت: از مردى از خزاعه که نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل که قصیدهاش را گفتهام. پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالاى تلى نماز میخواند و شیعه بود پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تویى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که دست او را و دست های اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل
#دعبل_خزاعی
#قصیده_تائیه
#مدارس_الآیات . قسمت۴
@habibaaneh