eitaa logo
حبیبانه
44 دنبال‌کننده
268 عکس
302 ویدیو
127 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم قصیده مدارس آیات به امام رضا علیه السلام . قسمت۲ شیخ عباس قمی در منتهی الآمال جریان تقدم این قصیده به محضر ثامن الحجج علیه و علی آبائه السلام را این گونه آورده است: و از او [دعبل] در () نقل کرده که چون قصیده موسوم به مدارس الآیات را نظم نمودم قصد آن کردم که به خدمت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا علیه السلام به خراسان روم و آن قصیده را به عرض ایشان رسانم. چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را برایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند: تا من تو را امر نکنم، این قصیده را به کسى مخوان، تا آن که خبر آمدن من به مأمون رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید، آنگاه گفت قصیده مدارس آیات را بر من بخوان! من انکار معرفت آن قصیده کردم پس به یکى از خادمان گفت که حضرت امام رضا علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتى آن حضرت تشریف فرمودند. پس مأمون به آن حضرت گفت که از دعبل استدعا نمودیم که قصیده مدارس آیات را بر ما بخواند انکار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند: که اى دعبل! آن قصیده را بخوان. پس بخواندم آن را و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود. پس من به آن حضرت گفتم که توقع آن داشتم که از جامه‌هاى بدن مبارک خود جامه‌اى به من کرم نمایى تا در وقت مردن کفن خود سازم، فرمودند که چنین کنم و به من جامه‌اى بخشیدند که خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه (دستمال لطیف عرق گیر) لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند که این را نگاه‌دار که به برکت آن مصون و محفوظ خواهى بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر مأمون بود صله‌اى نیکو به من داد، اسب ترکى راهوار با زین و یراق به من فرستاد. و چون مدتى گذشت تصمیم به بازگشت به عراق گرفتم. در اثناى راه بعض از قُطّاع الطریق راه ما را بستند و من و همراهان را ‌‌غارت کردند چنان که بر بدن من غیر کهنه قبائى نگذاشتند و من تأسف بر هیچ چیز اسباب خود نمی‌‌خورم الا بر آن جامه و دستمال که حضرت به من انعام فرمودند و به یاد آوردم این سخن را که به من فرموده بودند که این جامه و منشفه را حفظ کن که به برکت آن محفوظ خواهى بود که ناگاه یکى از گروه حرامی ‌‌بر همان اسب که فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیک من آمد و این مصرع شعر مرا را بخواند که (مدارس آیات خلت من تلاوة) به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده کردم تعجب نمودم که در آن میان شخصى شیعى دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم که اى مخدوم! این قصیده از کیست؟ گفت: تو را با این چه کار است؟ گفتم: این پرسش من سببى دارد که تو را از آن خبر خواهم کرد، گفت: این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آن است که مخفى ماند. گفتم: او کیست؟ گفت: دعبل بن على شاعر آل محمد علیهم السلام جزاء اللّه خیرا. پس گفتم: واللّه! دعبل منم و این قصیده از من است، آن شخص از جاى درآمده گفت: این چه سخن دور از کار است که می‌‌گوئى؟ گفتم: از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعى از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگى گفتند: که این دعبل بن على الخزاعى است چون مرا به یقین دانست که دعبلم، گفت: جمیع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم آن‌گاه منادى ندا کرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سرّ آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسید و جمیع قافله به برکت جامه و منشفه آن حضرت در امان ماندند. ادامه دارد..... قسمت۲ @habibaaneh