🔺🕊🔺🕊🔺🕊🔺🕊🔺🕊
#یاد_یاران
ظرف غذایش که دستنخورده میماند، وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم حتماً گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نخورده.
اینطوری اعتراض میکرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد.
گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷
✨سلام روزتون پر از خواسته ی شهدا (سلامتی، امنیت و...)
❁═══┅┄
🌷@hadi_soleymani313
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
آخرین باری که حسین میخواست به جبهه برود مادرم عازم سفر سوریه بود.موقع خدا حافظی به مادرم گفت:مادر هر چه می خواهی مرا نگاه کن.این دفعه،دفعه آخر است.شاید دیگر نتوانی حسینت را ببینی.
مادم فکر کرد او طبق معمول شوخی می کند.جوابش را داد: نه مادر ان شاا... می روی وسالم بر می گردی.
حسین گفت:نه مادر شوخی نمی کنم هر وقت رفتی حرم حضرت زینب(س) دعا کن من شهید بشوم.
مادر وقتی که فهمید این بار حرفش کاملا جدی است،غم چهره اش را گرفت..
پدرم نگاهی به حسین کرد وگفت:بابا الآن وقت این حرف نبود نباید در چنین موقعیتی این حرف را می زدی.
حسین مودبانه گفت: چه فرقی می کند حاج آقا بهتراست از قبل خودش را آماده کند.
مادرم گفت:حسین دیگر نمی خواهد به جبهه بروی من طاقت ندارم.
حسین گفت:مادر! امام حسین(ع) فقط مشکی پوش نمی خواهد،از اینها فراوان دارد.
امام حسین(ع) رهرو می خواهد.
📕:نخل سوخته
#شهید_محمدحسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
@hadi_soleymani313
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
داشتم بدنش را می شستم ، چشمم به پاهای مجروحش افتاد. وقتی که دقت کردم ، دیدم پایش سوراخ است.
یعنی حفره ای در آن ایجاد شده بود و دکتر ها یک لوله یک پلاستیکی کار گذاشته بودند ، که از این طرف می شد آن طرف را دید.
به خاطر همین من پاهایش را خیلی آرامتر می شستم. سعی می کردم خیلی آهسته و با احتیاط کیسه بکشم.
اما حسین گفت : هادی
گفتم : بله.
گفت : محکم بکش. روی این زخم ها را هم بکش. گفتم : آخر اذیت می شوی.
تازه ممکن است خطرناک باشد.
گفت : مگر چقدر کارشان دارم که تو اینقدر نازشان می کنی. این ها را من فقط در همین عملیات احتیاج دارم.
تمام وجودم و این پاها را فقط برای این عملیات می خواهم نه بیشتر.
آن لحظه حرفش را باور نکردم چون از آینده هیچ خبر نداشتم.
📕 :نخل سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
@hadi_soleymani313