👤"تهمینه میلانی"
اینا چرا انقدر دروغ میگن؟؟؟
اول اینکه این روحانی امام جمعه ترکیه نیست سید عمار حکیم رهبر جریان حکیم عراق هست.
دو اینکه این عکس فتوشاپه و این خانم مثلا کارگردان فتوشاپی به این تابلویی رو تشخیص نداده! یا از عمد نخواسته تشخیص بده.
سوم اینکه این شایعه حداقل مال ده سال پیشه نه زلزله ترکیه! و با یک سرچ ساده میتونید متوجه بشید.
@hadi_soleymani313
👌شما در مرکز دنیا هستید💯
✅واقعا عالی
☝️کسانیکه در گوشه و کنار کشور مسئولیتی دارند، یا حتی بصورت آتش به اختیار فعالیت کوچک و بزرگی انجام می دهند، این صحبت های رهبر انقلاب را بخوانند 👇
رهبر انقلاب: در جمهوری اسلامی، هرجا که قرار گرفتهاید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان اللّه علیه)، مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دورهی ریاست جمهوری میخواهید چهکار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دورهی ریاست جمهوری به گوشهیی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دورهی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچهام را میگیرم و میروم! و اللّه این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.۱۳۷۰/۱۲/۰۵
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
🔴 نمــاز شــب دوم مـاه شعبان برای نوشته نشدن یکسال از گناهان
🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند:
🟡 هر کس در شب دوم ماه شعبان پنجاه ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» و سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» و دو سورهى فلق و ناس را بخواند، خداوند متعال به فرشتگان گرامى كه اعمال انسانها را مىنويسند دستور مىدهد تا سال آينده گناهان بندهام را ننويسيد و نيز خداوند متعال بخشى از عبادت اهل آسمان و زمين را براى او قرار مىدهد.سوگند به خدايى كه به حق مرا به پيامبرى برانگيخت، جز افراد بدبخت يا منافق يا گناهكار از شبخيزى در اين شب خوددارى نمىكند.» و در ادامهى حديث فضايل بسيارى را براى آن ذكر كرده است.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۸
🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🆔 eitaa.com/emame_zaman
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
#دختر_شینا
#قسمت_107
#فصل_یازدهم
در همین موقع، مردی از ته ڪوچه بدوبدو آمد طرفمان. یڪ جارو زده بود زیر بغلش و چند تا ڪتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!»
ما به هم نگاه ڪردیم و جواب دادیم: «نه.»
مرد پرسید: «پس اهل ڪجا هستید؟!»
صمد سفارش ڪرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر ڪسی رفت و آمد نڪنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به ڪسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
مرد یڪ ریز می پرسید: «خانه تان ڪجاست؟! شوهرتان چه ڪاره است؟! اهل ڪدام روستایید؟!» من ڪه وضع را این طور دیدم، ڪلید انداختم و در حیاط را باز ڪردم. یڪی از زن ها گفت: «آقا شما ڪه این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا ڪنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی ڪند.»
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الڪی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ ڪس خانه مان نیست.»
یڪی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی ڪند تا انتقام آن منافق هایی را ڪه حاج آقای شما دستگیرشان ڪرده بود بگیرد.»
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت_108
#فصل_یازدهم
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله ڪردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل ڪردم و یڪ چهارپایه گذاشتم پشت در.
آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را ڪه دید، پرسید: «این ڪارها چیه؟!»
ماجرا را برایش تعریف ڪردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم ڪه چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.»
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: «ڪجا؟!»
گفت: «می روم ڪمیته ڪار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.»
گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟»
با خونسردی گفت: «نه.»
گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه ڪار ڪنم؟!»
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛
ادامه دارد...✒️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@hadi_soleymani313
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
#دختر_شینا
#قسمت_109
#فصل_یازدهم
اما وقتی دید ترسیده ام، ڪُلت ڪمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشڪلی پیش آمد، از این استفاده ڪن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود ڪه با صدایی از خواب پریدم. یڪ نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «ڪیه؟» ڪسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق ڪه در زدند. مانده بودم چه ڪار ڪنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «ڪیه؟!» این بار هم ڪسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تڪرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در ڪسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یڪ نفر می خواهد ما را اذیت ڪند. از ترس تمام چراغ ها را روشن ڪردم. بار آخری ڪه صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور ڪه صمد یادم داده بود اسلحه را آماده ڪردم. دو مرد وسط ڪوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان ڪه یڪ دفعه متوجه شدم یڪی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است ڪه خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم ڪه از همان بالای پشت بام صدایش ڪردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز ڪردم.
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت_110
#فصل_یازدهم
آقای عسگری، ڪه مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار ڪه پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من ڪمڪ بگیرد. خانمش داشت زایمان می ڪرد.
#فصل_دوازدهم
ڪمی بعد، از آن خانه اسباب ڪشی ڪردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره ڪردیم. موقع اسباب ڪشی معصومه مریض شد. روز دومی ڪه در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، ڪه مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مڪافات بود با دو تا بچه ڪوچڪ از این طرف به آن طرف برویم. نزدیڪ ظهر بود ڪه از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون ڪار داشت دوباره تاڪسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش ڪنم. با یڪ دست معصومه و ڪیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می ڪشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محڪم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی ڪلید را از توی ڪیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره ڪلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یڪ نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در ڪوبیدم.
ادامه دارد.....
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@hadi_soleymani313
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺نماهنگ همخوانی قرآن کریم
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
⏪بر اساس تلاوت به یادماندنی شیخ محمد صدیق منشاوی
📜آیات پایانی سوره مبارکه حشر و آیات ابتدایی سوره مبارکه علق
https://eitaa.com/Basir_MN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️تا واپسین روزِ چشم گشودنم به روی عقربههای انتظار، تو را آرزو میکنم...
سلام آرزوی چشمانم!
✨ وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ....
⏳ ۱۳ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
4_5971898076556690397.mp3
8.64M
🎧 قرائت صلوات شعبانیه 🌺
#ماه_شعبان
@hadi_soleymani313
اواخر سال ۶۷ روزی به اطاق آقا وارد شدم، دیدم خیلی اوقاتشان تلخ است، من اوقات تلخی ایشان را که دیدم، قدری ساکت نشستم. آقا به من گفتند: «آن مفاتیح را به من بده» بلند شدم و مفاتیح را آوردم. دستکش دست ایشان بود و ورق زدن همبرایشان سخت بود. چون اوقاتشان تلخ بود ، هی ورق میزدند ولی آنجایی را که میخواستند پیدا نمیکردند.
یک ساعت به مغرب مانده بود به من گفتند: «من تا حالا خیال میکردم که امروز آخر رجب است و تا حالا اعمال روز آخر ماه رجب را انجام میدادم. حالا فهمیده ام که اول شعبان شده و نمیدانم اصلاً باید چه کار کنم.»
تازه من فهمیدم که عصبانیت ایشان به خاطر این است که از صبح تا حالا اعمال و دعاهای ماه رجب را میخوانده اند و حالا که روزنامه آمده متوجه شده اند که اول ماه شعبان است و ماه رجب ۲۹ روز بوده نه سی روز.
آقا هی ورق میزدند تا پیدا کردند و به من فرمودند: «این مناجات شعبانیه را بخوانید، خیلی چیزهای عالی در آن هست.»
و بعد آماده شدند که دعا را بخوانند.
منبع: برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی، ج۳، ص۱۰۵. به نقل از آقای بروجردی ، نوه امام
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
@hadi_soleymani313