خونِحاجقاسمڪلیدِ
فتحقدسخواهدبودواین
ڪلیدازآنجنسڪلیدها
نیستڪہنچرخد ... !
خواهیددید♡(:"
-حاجحسینیکتا🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️
خدایا🙏
برای دلی که رو به سوی تو دارد؛
خودت چاره سازی کن💕✨
که توئی مُسَبِّبَ الْاَسْبابِ🙏
به قدرتت ایمان دارم
اگر تو بخواهی هر محالی ممکن است
اجابت دعایم به دست توست 🙏
و امیدم تنها خودت
مرا اجابت کن🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
-------------------
#السلام_ایها_غریب
❣ #سلام_امام_زمانم
❣ #سلام_پدر_مهربانم
❣ #سلام_عزیزبهتر_ازجانم
🌾 #گل_نرگس نظرے کن که
🌼جھــ🌍ـان بیتاب است!
🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ
🌸 #منتظر ارباب است..
🌾 #مھدےفاطمہ
🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️
🌱نور زیبای #تو یک جلوه اے
🌸از محراب است💫
#اللّٰھم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌸🍃
سلام به شما سربازان امام زمان و رهپویان شهدا
زندگیتان_شهدایی🌸
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺
منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
نحن ابناء الحیدر - https: eitaa.com Rahasho.mp3
707.9K
🔰راهکاری عمومی برای ترک گناه
🔻مخصوصا کنترل چشم 👀
🎙حسام الدین جلالی
#ترک_گناه #کنترلنگاه #راهکار
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت186
_چشم
جفتمون بلند شدیم ، تو دلم گفتم خدا رو شکر حسام غریبه نیست مدل خونه هامونم یکیه تراسُ بلده !
اصلا از این قرتی بازی ها خوشم نمیاد که عروس حکم راهنما رو پیدا می کنه !
هوای آزاد چقدر خوب بودا ! بدون تعارف نشستم روی صندلیی که همیشه اونجا بود
حسام گفت :
_چه تعارفی !
جوابی ندادم ، خیلی سوال داشتم ازش اما انگار حالا که کنارم بود زبونم کار نمی کرد
وقتی دید چیزی نمیگم دوباره خودش ادامه داد :
_دختردایی ما رو فرستادن با هم حرف بزنیما ! وقت تنگه اون طرف الان تایمر گرفتن دستشون
نیشخندی زدم و به طعنه گفتم :
_چه حرفی پسر عمه !؟ یه خواستگاری سوری که دیگه نیازی به تفاهم و توافق نداره ، مهم آبروی حاجیه که ما باید جمعش کنیم !
حسام با تعجب بهم نگاه کرد ..
_ این چه حرفیه ؟ چرا سوری ؟
دلم خیلی پر بود ، بلند شدم و با لحن نیشدارم گفتم :
_ چرا !؟ هر کی ندونه من و تو که می دونیم مجلس امشب فقط یه مسخره بازیه متنفرم از اینکه بشم عروسک دست این و اون حتی اگر عروسک گردونش بابای تو باشه که به اندازه پدرم براش احترام قائل بودم و هستم
_چقدر تند میری ، کی گفته مراسم امشب مسخره بازیه ؟
تو واقعا فکر می کنی که حاج کاظم همینجوری رو هوا فقط از ترس یه مزاحم میاد با سرنوشت دو تا جوان که یکیش پسر خودشه بازی کنه ؟
_هه ، فعلا که دقیقا داره همین کار رو میکنه !
_داری اشتباه می کنی ، تو هیچی نمی دونی
_میشه بگی تا بدونم ؟ اصلا چیزیم هست که ندونم ؟
_دیشب با بابام حرف زدم ، گفت می دونه که بین من و تو چیزی نیست چون خیالش از هر دومون راحته ، که اگر نبود اجازه نمی داد تو یه خونه زندگی کنیم
_پس چرا به اینجا رسوندش اگر اون چرت و پرتها رو باور نکرده بود ؟
_گفت ازدواج ما مصلحته ، خیره ، کی از تو بهتر
دلم می خواست سوال اصلی رو ازش بپرسم ولی شرم مانع می شد ، دوست داشتم بگم تو چی ؟ اصلاخودت راضی هستی یا نه !
وقتی سکوتم رو دید تکیه داد به دیوار و گفت :
_خیلی حرف ها هست که باید بزنم و بشنوی اما نه اینجا ، الان واقعا جاش نیست
#الهام
#پارت187
فقط یه چیزی میگم و تمام ...
منتظر بودم که ادامه بده اما چیزی نگفت ، نگاهش کردم .... شاید اگر یکم نور اونجا بیشتر بود می تونستم حرف دلش رو از چشمش بخونم
_ من کاری نمی کنم که دلم راضی بهش نیست ، الانم اینجام چون عقل و دلم اینجاست ... اینو یادت باشه !
حرفش قشنگ بود ، حداقل توی اون شرایط ! پر از خوشی شدم ...
لب باز کردم تا جوابش رو بدم که یه چیزی از بالا افتاد کنار پام ... از ترس جیغ خفیفی کشیدم و رفتم عقب
حسام اومد و برداشتش .... گیره سر بود ! صدای سوت باعث شد بریم کنار نرده ها و بالا رو نگاه کنیم
از دیدن ساناز و سپیده که تا کمر خم شده بودند و داشتند برامون دست تکون می دادند زدیم زیر خنده
ساناز با ذوق گفت :
_جون من نشونه گیری رو حال کردین !؟
حسام گفت :
_آخه این حرکته دختر دایی ها !؟
سانی که نیشش تا بنا گوشش باز مونده بود گفت :
_پس نه حرف های عاشقانه شما رو بالکن اونم تو خونه ایی که اینهمه بچه مجرد توشه حرکته ! نه سپیده ؟
_آره والا ، خجالتم خوب چیزیه
از حسام خجالت کشیدم با حرص و خنده به سانی گفتم :
_اردک فضول تپل ، از کجا فهمیدی ما اینجاییم ؟
_زرشــــک !
گوشیش رو آورد بالا و تو هوا تکون داد
_احسان جان لطف کردند ما رو در جریان مباحث مهم خواستگاری قرار دادند ،
الانم پیامی فرستادند با این مضمون که به این دو تا کفتر عاشق بگو بال بزنند بیان تو خونه چون 5 دقیقه دیر کنند
حاج کاظم میاد بالشون رو می چینه از ما گفتن بود !
بهش اشاره کردم و گفتم :
_فعلا که یکی باید بال شما رو بچینه خطر سقوط هست !!
هر چی من و حسام آروم حرف می زدیم اون دو تا بلند بلند می خندیدند و جیغ جیغ می کردند جوری که بعد از چند
دقیقه مادرجون با تعجب اومد پیشمون و گفت :
_بلا به دور ! مادر وحی بهتون می رسه اینجوری سرتون چسبیده به آسمون ؟
من دیگه نتونستم خودم رو از دیدن صورت پر از بهت مادرجون کنترل کنم و ترکیدم از خنده
دستم رو گذاشتم روی دهنم و نشستم زمین .... مادرجون زد به صورتش و گفت :
_خیر نبینند ، چشمتون زدند ، حسام این بچه الان که خوب بود
حسام با خنده گفت :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
|•خدا؎من🤲🙂•|
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واے اگࢪ خامنہ اۍ حڪم جہادم دهد 😎✌️🏻
#برادرانہ
#بسیجی
#چریڪی
••┈••✾ ✾••┈••
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺
منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا هم گفتیم و بازم میگیم....✌
ما را از تهدید نترسانید....✊
...
کپی:اللهمعجللولیکالفرج🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بیـــــــᏪــــو
اولیـن فاطمه هستی کـه حَـ🕌ـرم دارشُـدی
بی سبـب نیست شمـاجِلوه اَسـرارشُـدی
#ڪریمہاهلبیٺ💚
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•