#قرار_عاشقی
#حسین_جانم❤️
باز هم این دل دیوانہ تو را مےخواهد
دل بشڪستہ ز دسٺ تو عطا مےخواهد
خستہام از همہ دنیا و گرفتارانش
ڪرمے ڪن ڪه دلم #ڪربوبلا مےخواهد
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه فاطمیه
#حاج_مهدی_رسولی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#یاصدیقهالشهیده🥀
شیعیان #مرتـضی رخت عزا بر تن کنید🏴
خانه شیرخدا غرق عزای #فاطـمه ست⚫
#شهادتحضرتزهرا(س)
#تسلیتباد🥀
#فاطمیه🕊🖤
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت198
_حالا امتحانی بوده یا همیشگی ؟
_چی ؟
_همین چادرت
_من خیلی دوستش دارم ، نمی گم بهش عادت کردم چون واقعا بعضی وقت ها موقع بیرون اومدن یادم میره !
اما از وقتی که هر روز سرم کردم دیدم بر خلاف اونی که همیشه فکر می کردم دست و پا گیر نیست و منُ محدود نمی کنه
فقط شده یه پوشش جدید که باعث میشه حس کنم موقر تر و محفوظ ترم
فکر نکنم بتونم ازش دل بکنم
_وقتی که بدون اجبار و خودجوش یه تصمیمی رو بگیری یعنی با اراده پیش رفتی .. وقتی هم که اراده بیاد وسط دیگه معلومه که موفق میشی
موافقی ؟
_خوب آره !
کتش رو انداخت روی پاش و دست هاش رو بهم گره زد ، نگاهش چرخید سمت حوض ... بعد از چند لحظه گفت :
_راستشُ بخوای منم با اراده پا پیش گذاشتم نه از روی اجبار
منظورش رو نفهمیدم ..
_منظورت چیه ؟
_یعنی اینکه دوست ندارم فکر کنی خواستگاری سوری بوده یا اینکه فقط به خواسته پدرم احترام گذاشتم
البته شاید اگر دست من بود حالا حالا ها به تاخیر می افتاد چون یکم زیادی صبورم اما انگار حکمت بود که اون روز یه ناشناس نا خواسته حرف دل منُ پیش بکشه و بابا سریع تصمیم بگیره و قرار بذاره !
می دونی الهام ، دوست داشتن خیلی حس عجیبیه ... اگر از من بپرسی میگم با عشق فرق داره
من و تو مادر پدرمون رو دوست داریم ، یعنی اینکه هیچ وقت نمی تونیم ازشون دل بکنیم ، کنار بذاریمشون ، یا حتی این دوست داشتنه کم رنگ شدنی نیست !
شاید یه جاهایی خودمون نا خواسته کم بذاریم ، اما واقعیت اینه که تو وجودمون همیشه و همیشه دوستشون داریم بدون هوس ، بدون ریا ، بدون هیچ حس بد دیگه ای !
اما وقتی عاشق میشی نمی تونی بفهمی که بین عشق و هوس تو وجودت چقدر فاصله است ، سخته ، شاید هر کسی
که فکر میکنه عاشق شده اگر یکم بشینه و با خودش خلوت کنه ببینه عشقش پوچه ....
من دلم می خواد اگر عشقیم بین ما باشه واقعی باشه جوری که حسش کنم ، بفهممش
چیزی نگفتم و بازم منتظر شدم تا ادامه بده ...
چشم هاش نگاهم رو غافلگیر کرد ، ... لبخندی زد و همونجوری که نگاهم می کرد با آرامش گفت :
_از من بعیده انقدر رک حرف زدن ... اما ، دوستت دارم الهام
دوست داشتنم هوس نیست ، پر از صداقته ، پر از یکرنگیِ ، پر از اراده است ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
فاطمیه ها
منم مثه بچه سیدها...
#ارسالیاعضا🥀
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سخنرانی ویژه
🌸 هر چیزی ازخیرات در عالم ، به انسان برسه به واسطه ی حضرت زهراست...
👤 استاد عالی
#فاطمیه #مادر
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🐜کشتن مورچه ها🐜
يکی از برادران رزمنده ای که در بين ما بود
نوجوان بود به نام محمد خانی.
قبل از عمليات رمضان در منطقه ی آلفاآلفا در
پنج کيلومتری جاده ی اهواز _خرمشهر بوديم.
اين شهيد با وجود کم سن و سال بودنش بسيار مقيد به اقامه ی نماز شب بود.
او حتی يک چفيه بر روی خودش می انداخت
تا شناخته نشود.
يکی از دوستان نقل می کرد من يک شب در نماز
شب او شنيدم در سجده می گفت:
خدايا وقتی من کوچک بودم مورچه های زيادی را لگدمال کرده ام و در حال بازی کردن در کوچه ها مورچه های زيادی را کُشته ام.
نکند که مرا در آتش عذابت بسوزانی.
من وقتی شنيدم اين نوجوان به خاطر اين گناه
آن قدر گريه می کند و نماز می خواند به خودم
می انديشيدم که من چه قدر غافلم و از ياد
آخرت دور مانده ام.
✨✨✨اللهم اغفرلی الذنوب✨✨✨
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5cc491254634f4bcf2f1922c_7401969494662496835.mp3
8.18M
#تلنگری 💌
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم،
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم!
اگر هنوز چشم به محبت این و آن داریم؛
اگر هنوز بیمهری دیگران آزارمان میدهد؛
اگر هنوز نمیتوانیم ببینیم و بگذریم ؛
💥 یعنی ؛
هنوز از محبت مادر، سیراب نیستیم!
چگونه میشود سیراب شد؟
#مادرم_فاطمه "س"
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
#پارت6
مهیار با یک پرش یک شاخه از درخت را گرفت و چند تا از سیب های سرخ را چید . چند تایی هم روی زمین افتاد . خم شد و سیب ها را جمع کرد و سمتم آمد . مقابلم که رسید ، سیب ها را درون سبد ریخت و آهسته گفت :
ـ سلام مستانه خانم .
آب شدم از طنین صدایش . سرم بالا آمد سمت نگاه او و لبخندم جان دار شد :
ـ سلام .
ـ سایه تون سنگین شده بود ... خبری از پسرک دوران بچگی نمی گرفتی !؟
ـ شما سرتون شلوغ بود ... گیر درس و امتحان بودید ... خانه ی خانم جان نمی اومدید ؟
نگاه سیاهش را لحظه ای پایین گرفت :
_چند باری هم که اومدم شما نبودید .
سکوت کردم . چون جوابی نداشتم . می گفتم خجالت می کشم از اینکه تو دانشجو شدی و من نه ... می گفتم پدرم مدام می گفت :
" ـ دختر باید هزار تا هنر بلد باشه تا بره درس بخونه ؟ "
آهی کشیدم و او باز سمت درخت سیب رفت و همانطور که باز سیب های درخت را میچید گفت :
ـ میگم هنوزم آفتابه ی خونه ی خانم جون و حوض آب وسط حیاط یادگار روزای بچگی ما ، هست واسه کسایی که بخوان تلافی کنند .
نمی دانم چرا این کنایه اش قلبم را رنجاند . فوری سبد سیب را زمین گذاشتم و گفتم :
ـ فکر کنم دیگه سن و سال من ، سن و سال این حرفا و شوخی ها نیست ، شما هم اگه منظوری داری از این حرفت باید بگم که واقعا ازت انتظار نداشتم .
چند قدمی به قصد قهر از او دور شدم که صدایش مرا میخکوب کرد :
ـ مستانه !
ایستادم . پاهایم فرمان عقلم را برای رفتن ، نمی گرفت و من تحت تسخیر فرمان ایست او ایستاده بودم .
ـ منظوری نداشتم ... همه ی این سال ها خاطراتمون رو مرور کردم فقط ... فقط خواستم یادآوری کنم ... فکر کردم اونقدری که برای من عزیزه ... برای تو هم عزیزه .
پشتم به او بود که سمتم آمد . باز کنار شانه ام ایستاد . نگاهش روی صورتم سایه انداخت :
ـ مستانه !
جواب ندادم . لال شدم انگار ... وقتی حتی صدایش مرا محو خاطرات می کرد چطور توقع جواب دادن از زبان قاصرم را داشت :
ـ دلخور شدی ؟
هنوز جواب نداده بودم که گفت :
ـ ببخشید ... می خوای مثل قبل تلافی کنی ؟ ... می خوای بری توی باغچه سبزیجات خانم جون و بعد همه رو لگد مال کنی و بگی کار مهیار بوده !
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•