eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها‌جایۍکہ +پرچم‌ایران پایین‌میاد؛روۍپیکر‌.. شهداست...🇮🇷 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‌روزهارَفت‌وَفَقَط‌حَسـرت‌دیـدارِرُخت مانده‌بَراین‌دل‌ِیعقوبـےماآقاجان!(:🥀 . ♥️¦↫ ✨¦↫🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•💔🕊• هر‌ڪہ‌را‌صبح‌شهادٺ‌نیست، شام‌مرگ‌است بـۍشهادٺ مرگ‌با‌خسران چہ‌فرقے‌می‌ڪند..! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«♥️✨» ميگن‌بہ‌خدا نزديك‌شو هرچۍبخواۍبهت‌ميده اين‌يہ‌سياستہ بہ‌خداكہ‌نزديك‌ميشۍ ديگہ‌هيچۍنمۍخواۍ... ♥️¦↫ ✨¦↫ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
- شهیدحمیدرضامدنی‌قمصر🌿'! • . شیمیایی بود ، برای درمان به انگلیس اعزام شد خون لازم داشت ، گفت خونِ غیرمسلمان نزنید ؛ توجه نکردند!!🔪🚶🏿‍♂ هر چھ زدند بدنش نپذیرفت ، خونِ یک مسلمان جواب داد. پزشکش مسلمان شد و گفت : معجزه است ..!(:🌱' 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ یعنی نمی فهمیدم که چطور است که هر وقت می خواستم درست و حسابی با او حرف بزنم، کارمان به دعوا می کشید! اما از طرفی هم نمی خواستم بگذارم هوتن با نقشه ای که کشیده بود، از من جلو بزند. آن روز تا پايان ساعت کاری شرکت، دیگر سرابی را ندیدم. آخر وقت بود که متوجه صدای بارش تند باران شدم. از کنار پنجره ی اتاقم به بیرون نگاهی انداختم و بعد از جمع و جور کردن میزم از شرکت بیرون زدم. همین که از پارکینگ شرکت بیرون زدم، سرابی را دیدم. باران زیر باران داشت قدم می زد! حقیقتا هم باران شدیدی بود. همان‌طور که در راسته ی پیاده رو حرکت می کردم، با دیدنش تصمیم جدیدی گرفتم. چندین بار بوق زدم تا توجه اش به من جلب شد. بعد شیشه ی ماشینم را پایین دادم و گفتم : _خانم سرابی.... نگاهش سمتم آمد. از پیاده رو گذشت و سمت خیابان آمد. _بارون شدیدی میاد.... شما رو میرسونم. _ممنون جناب فرداد.... خودم میتونم برم. _تعارف نمی کنم.... همین الانش هم زیر بارون خیس شدید. کمی تامل کرد که خودم را خم کردم و در سمت شاگرد را برایش گشودم. این بار یک نگاه به من انداخت و بعد روی صندلی جلو نشست. دوباره راه افتادم. شیشه ها را بالا دادم و بخاری ماشین را روی درجه ی کم، روشن کردم. _چتر ندارید؟ _فکر نمی کردم. امروز باران بیاد. _اتفاقا شما که بیشتر از همه باید توقع باران داشته باشید. متعجب نگاهم کرد. _چرا؟! _چون هم اسم خودتونه. خندید. بی صدا و متین. باز سکوت بینمان برقرار شد. اما بعد از چند دقیقه ای او سکوت را شکست. _ممنون جناب فرداد.... من همین جاها پیاده میشم. نگاهم کمی با دقت به اطراف چرخید. خیلی تا خانه شان راه بود. _اما من آدرس منزل شما رو دارم.... هنوز خیلی مونده. _دیگه مزاحم نمیشم... از همین جا با اتوبوس میرم.... _چون من میخوام برسونمت اینو میگی یا اگه جناب مهندس هم بود همینو می گفتی؟ سرش را آرام سمتم چرخاند. نگاهش باز جدی شد. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
❤️❌️❤️❌️❤️ جشنواره کلاس مجازی پودر کیک آماده خونگی😍 همراه با قرعه کشی کمک هزینه سفر به مشهد مقدس به ارزش یک میلیون تومان 🥰😍 این کلاس برای کسانی که عاشق کیک و شیرینی هستن و میخوان از این طریق درآمدزایی کنن عالیه🥰 زود بیا داخل کانال ما که منتظرتیم⬇️ کانال فروش محصولات خونگی خوشمزه های تاملی در پیام رسان ایتا⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2394161349C10806f90c7
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
«🌸🍃 » زمـان همه‌چیـز‌را‌ڪهنہ‌میڪند، مَگـر‌خوݩ‌شھیـدرا!' 🌸¦↫
«♥️🕊» مـٰا‌مدعیٰـان‌صف‌اول‌بـودیم‌ از‌آخر‌مجلس‌شھدا‌‌را‌چیدند...! ♥️¦↫ 🕊¦↫ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«💙✨ » بسم‌رب‌المهدی|❁ بیـٰاکِه‌رنج‌فـِرآقت‌بریدامـٰان‌مـَرا بِه‌یـُمن‌آمـَدنت‌تـٰازـہ‌کن‌جھـٰان‌مـَرا..! 💙¦↫ ✨¦↫🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🌸📿» بهتراز‌هرترانہ کلمات‌مقدس‌پروردگاردر‌قرآن‌کریم‌ آثارۍعجیب‌وفوق‌تصویر‌در‌روح‌انسان‌دارند. خواندن‌آیہ‌هاۍقرآن‌و‌قرائت‌مکرر‌آن‌ها‌ مۍتواند‌محبت‌بہ‌کلام‌خدا‌رادر‌انسان‌بیدار‌کند. آن‌وقت‌خواهیم‌دید‌کہ‌ ترنم‌قرائت‌قرآن‌بهتر‌از‌هر "ترانہ‌اۍمۍتواند‌م‌را‌بہ‌خود‌وابستہ‌کند" 🌸¦↫ 📿¦↫
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _اصلا قیاس خوبی نبود.... _چرا؟!.... _چرا فکر می کنید قراره با جناب مهندس برخوردی غیر از این داشته باشم؟! لبخند کجی زدم و با آنکه می دانستم که حرصی خواهد شد اما گفتم : _خب شاید به خاطر ثروتش. و حرصش گرفت! _چرا فکر می کنید ثروت آدما از شخصیت خودشون برام مهمتره؟ _چون دخترای امروزی این طوری شدن. _من جز این دسته از دخترای امروزی نیستم. _همه اول همینو میگن.... کم دختر دور و برم ندیدم.... اول همه میگن اخلاق و رفتار ملاکه ولی بعدش مشخص میشه جز پول هیچی براشون ملاک نیست. عصبانی هم شد! _بهتون گفتم من جز این دسته نیستم... نگه دارید میخوام پیاده بشم. _باشه حالا چرا سریع دلخور می شید؟! _چون دفعه ی اولی نیست که این حرفا رو از شما می شنوم.... فقط تو این هفته چندین بار منو قضاوت کردید....میشه منم یه سوال ازتون بپرسم؟ چرخید روی صندلی و کمی نگاهم کرد. _شما چرا عادت به تخریب شخصیت آدم ها دارید؟! زیر نگاه خاکستری اش خندیدم. _من!.... اصلا.... نیازی به تخریب شخصیت کسی ندارم. _جداً؟!.... پس چرا اینقدر با کنایه حرف می زنید؟!.... اگه واقعا حرفی دارید برید سر اصل مطلب. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _اصل مطلب.... باشه.... این هوتن مرد زندگی نیست... به خاطر خودت میخوام کمکت کنم.... چندین ساله می شناسمش... اهل زندگی هم نیست.... چشماش زود گول می خورند.... در موردش درست تصميم بگیر. _خوبه.... باشه.... چیز دیگه ای هم هست که باید بگید؟ _نه... فکر نمیکنم. _ممنون همین جا پیاده میشم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچها‌به‌امام‌زمان راست بگید:) <💖> -------------------------³¹³ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
تا حالا شده برات مشکلی پیش بیاد که هرچی فکرکنی نتونی علتی براش پیدا کنی؟🤔 درباره ♨️سحر ♨️چشم زخم ♨️مس جن چیزی شنیدی؟ درباره این ها و موارد مختلف تو کانالمون مباحث علمی ارائه دادیم... 📞 امکان مشاوره تلفنی رایگان راجع به مشکلات ماورائی هم فراهم شده... بیا کانال ما و کلی مطالب مفید یاد بگیر👇 https://eitaa.com/joinchat/959381504C0eed3557d5 و یک خبر خوب😍 📜دوره آشنایی با آسیب های ماوراء الطبیعه بصورت آفلاین آغاز شد. منتظر حضور شما هستیم🙏
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
- شهیدحمیدرضامدنی‌قمصر🌿'! • . شیمیایی بود ، برای درمان به انگلیس اعزام شد خون لازم داشت ، گفت خونِ غیرمسلمان نزنید ؛ توجه نکردند!!🔪🚶🏿‍♂ هر چھ زدند بدنش نپذیرفت ، خونِ یک مسلمان جواب داد. پزشکش مسلمان شد و گفت : معجزه است ..!(:🌱' 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _نرسیدیم که.... _میخوام همین جا پیاده بشم. _هنوز بارون میاد. _جناب فرداد... میخوام پیاده بشم. _خیلی خب.... گوشه ی خیابان نگه داشتم و فوری گفتم: _صبر کنید.... دستش روی دستگیره ی در خشک شد. _شما چرا اینقدر زود عصبی میشی؟!... من فقط خواستم راهنمایی تون کنم. این بار صدایش را بالا برد. _خسته شدم از دست راهنمایی های شما.... بارها در مورد جناب مهندس به من فرمودید... منم گفتم خودم میتونم در موردش تصمیم بگیرم.... ولی اومدید و دسته گل ایشون رو انداختید دور.... اصلا به شما چه ربطی داشت که ایشون برای بنده دسته گل فرستادن؟!... شاید من می خواستم به ایشون جواب رد بدم اما دسته گل ایشون رو نگه دارم. _شما انگار خیلی عاشق دسته گل هستید! _فکر می کنم به خودم ربط داره... شما اونقدر خودخواهید که همه باید مثل شما فکر کنند؟! مکثی کرد و ادامه داد : _بله... من عاشق گل رُز هستم.... حالا میشه دیگه تو کاری که به شما ربطی نداره دخالت نکنید؟ دستگیره ی در را کشید و از ماشین پیاده شد. بعد قبل از بستن در ماشین نگاه تندش را به من انداخت و باز با جدیت گفت : _ممنون بابت زحمتی که کشیدید.... و در را بست. از آینه ی وسط ماشین نگاهش کردم. چند متری به عقب برگشت تا در ایستگاه اتوبوس بنشیند. پف بلندی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم: _اونقدر اونجا بشین تا زیر این بارون بِچای.... دختره ی زبون دراز! اما با آنکه آن لحظه از دستش کمی عصبانی شدم اما وقتی نزدیک خانه ام بودم ، در خیابان اصلی نزدیک به خانه، با دیدن یک گل فروشی فکری به سرم زد. « من عاشق گل رُز هستم » این حرفش به خاطرم آمد و در تصمیمی عجیب، یک سبد گل رز آبی خریدم. زیبایی خیره کننده ای داشت. آن را در یخچال خانه گذاشتم برای فردا! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
👈دنی بلوم فوتبالیست آلمانی و 🍃اسلام به من امید و قدرتی فوق العاده داده.... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
۞﴾﷽﴿۞ ‌ و زندگےام بر روالِ تڪرارِ دوست داشتَنَت،تڪرار میشود❤️ 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ و فردای آن روز، با یک سبد گل رُز وارد شرکت شدم. اول از همه سبد را به آبدارچی شرکت دادم و گفتم : _این سبد گل رو ببرید به اتاق خانم سرابی ولی نگید از طرف کی. _چشم جناب. تا آخر ساعت کاری شرکت صبر کردم اما مشتاق بودم قیافه ی آن دختر زبون دراز را بعد از اینکه می فهمید دسته گل از طرف من است را ببینم. آخرین لحظات ساعت کاری بود که این بار هم خودم به اتاق سرابی سر زدم. تا در اتاق را باز کردم سبد گل را روی میز مقابلش دیدم اما فوری آن را از روی میز برداشت و با دو دست روی پاهایش گذاشت. از این کارش خنده ام گرفت. فکر می کرد این سبد گل را هم می خواهم حواله ی سطل آشغال کنم! آقای اَشکانی نگاهم کرد که گفتم : _خسته نباشید جناب اَشکانی.... و این یعنی پایان ساعت کاری. _شما هم خسته نباشید جناب فرداد... خداحافظ خانم سرابی. _خداحافظ. با رفتن اَشکانی به سبد گل اشاره کردم و در حینی که دو دستم را پشت کمرم می بردم گفتم: _می بینم که باز روی میز شما یه سبد گُله! با اخم جوابم را داد. _بله.... منم به شما گفتم که گل رُز دوست دارم. لبخندم را با دو انگشت اشاره و شست محو کردم و باز گفتم : _این سبد گُل مشکلی نداره.... بذارید رو میزتون باشه. متعجب به سبد گل نگاهی انداخت که ادامه دادم: _بابت اتفاقات اخیر شاید لازم به یه عذرخواهی مختصر بود.... نه؟! نگاهش بین سبد گل و من در گردش بود. _این سبد گُل رو شما آوردید؟! _قابل شما رو نداره. چشمانش از تعجب، شاید رنگ عوض کرد! _واقعا!!... شما این سبد گل رو خریدید؟! با دست راست به سبد اشاره کردم. _گفتید گل رُز دوست دارید خب.... لبخند زد. _خیلی ممنونم.... خیلی با ارزشه برام. اَبروهایم از حرفش بالا پرید. با ارزش! چند شاخه گل! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ღ شاید این اشتباهےآمده دنبالِ من بارها‌سنجیده‌‌ام، هم‌قدّ این‌غم‌نیستم😭💔 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ داشتم بر می گشتم خانه اما هنوز حرفهای باران در سرم بود. ستاره ی پر درخشش نگاهش وقتی فهمید من سبد گل را برایش فرستادم، دیدنی بود! یا آن جمله ی « خیلی برام با ارزشه ». هیچ وقت فکر نمی کردم چهار تا شاخه گُل که زود پلاسیده و پژمرده می شود، برای یک نفر با ارزش باشد! آن شب برای من هم عجیب بود حتی. نگاه خاکستری باران از جلوی چشمانم محو نمی شد. آن دختر چی در نگاهش داشت که در ذهن من چون یک تصویر ثابت ثبت شده بود، نمی دانم! اما فکرش آنقدر درگیرم کرد که همان شب به هوتن زنگ زدم. _به به سلام یار قدیمی، دوست صمیمی! _سلام.... ببین دیگه دور و بر این دختره نبینمت. قهقهه ای سر داد. _شعر میگی؟!.... مگه سند زدی؟! _آره... سندم میزنم.... خواستگارشم اصلا... خوبه؟ _چرت نگو رادمهر.... برو بچسب به میز و شرکتت.... تو رو چه به ازدواج! _هوتن... اگه یه بار دیگه تو رو دور و بر این دختره ببینم، میزنم به سیم آخر ها. _سیم آخرت چیه عزیزم.... سیم آخرت یه یقه پاره کردنه؟!.... تو اول برو بله رو بگیر بعد واسه دختره یقه پاره کن.... اصلا از کجا معلوم اون دختر بهت بله بگه.... _تو کاری به این کاراش نداشته باش... همین که گفتم. _خیلی خب بابا.... ببینم ولی چطور ازش بله می گیری ها.... ببین بله نگرفتی، من دوباره میرسم خدمتت. با خنده تماس را قطع کرد و من نفس بلندی کشیدم. حالا باید اول با خودش حرف می زدم. و چقدر سخت بود برای من! منی که حتی تا آن سن و سال نه از کسی خواستگاری کرده بودم و نه با کسی از احساسم گفته بودم. هر دختری که توی زندگی ام بود، خودش مرا خواسته بود.... خودش در مسیر زندگی ام قرار گرفته بود. ولی این بار.... دلم یک نفر را می خواست! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
¹¹⁰ گَر‌نیست‌رویِ‌نورِ‌تو‌دَرڪَعبه‌جِلوه‌گَر.. اَزبَهرِ‌چیست‌این‌هَمہ‌تَعظیمِ‌خآنہ‌ای؟ 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•