eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ آن کلمه ی عزیزم آخر جملاتش داشت روانی ام می کرد انگار. _غصه خوردن نداره؟!.... از برند من برای جا به جایی موادت استفاده می کنی؟!.... این بود شراکتت؟!.... شعبه ی فروش محصولات منو برای فروش مواد خودت می خواستی. من حتی از شدت ترس، کلمه ی « مواد مخدر » را هر بار به آرامی می گفتم تا کسی نشنود و او خونسردانه می خندید! یا شایدم مدام فکر می کرد با آن همه ناز و اَدایی که در تک تک حرکات و رفتارش داشت، حتما خامش خواهم شد؟! _الان از من چی می خوای رادمهر جان؟ ناچار مشمای جعبه ی سایه های چند رنگ را از روی میز برداشتم و نفسم را محکم از لای لبان نیمه بازم فوت کردم و همراه با سعی که برای خونسردی ام داشتم گفتم : _می خوام مشارکت ما تموم بشه و تموم محصولات آرایشی و بهداشتی منو از اون فروشگاه لعنتی ات جمع کنی.... وگرنه مجبور می شم که.... خودش را سمتم جلو کشید و وسط حرفم پرید. _مجبور می شی چی؟!.... می خوای بری بگی تو نمی دونستی که دارن از محصولات شرکتت برای جاساز مواد مخدر استفاده می کردن؟!.... به نظرت کی باور می کنه؟! این همه خونسردی! حتی راحت با همان تُن صدای آرامش، اسم « مواد مخدر » را به زبان می آورد. چشمانم را از شدت فشار عصبی بستم که ادامه داد : _ببین رادمهر جان.... من می دونم چی می خوای....و نمی ذارم غصه بخوری عزیزم.... واقعا خیلی خوش شانسی که بین این همه شریک کاری که دارم، غیر از شراکت، دلم هم با توعه. حتی نگاهش هم نکردم. تکیه زدم به صندلی ام و در حالیکه پنجه ی دست راستم روی میز بود، با سر انگشتان دستم، آهسته، به میز ضربه زدم. _باشه.... فروشگاه رو جمع می کنم.... محصولات شرکتت رو بهت پس می دم.... اما من از هیچ کدوم از شریک کاری هام نمی گذرم..... من نمی تونم باهات شراکتم رو بهم بزنم اما می تونم در عوضش بهت یه پیشنهاد بدم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
سلامِ تو خوش آواترین ملودیِ صبح است شنیدن صدایت زندگی را بخیر می‌کند صبح بخیر 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانی که از تو میگویم انگار تمام هستی درخت‌ها همراه شکوفه‌هایش اسمان شب همراه ستاره‌هایش باغمی عجیب می گویند: مثل تو زیاد دیده‌ایم یا در غمش می‌میری یا با غمش رسیدنی در کار نیست! 🍃🌸🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. بی تو هر شب منم و گوشه تنهایی خویش پای در دامن غم، سر بگریبان ملال...❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ عصبی بودم اما با نهایت خونسردی ممکن گفتم: _من نمی خوام هیچ شراکتی با تو داشته باشم. _نه دیگه نمی شه.... اون وقتی که با جناب رُخام اومدی به همه ی دم و دستگاه ما سرک کشیدی.... من تموم آمار شما رو در آوردم..... من می دونم کی هستی و چکاره ای و کجا زندگی می کنی و خیلی چیزهای دیگه..... من نذاشتم حتی یکی از اعضای باند بفهمه که تو واسه جاسوسی اومده بودی..... فکر کردی درهای باند ما به روی همه بازه؟!.... آره هر کسی نمی تونه وارد باند ما بشه که تو شدی، و اگه وارد هم بشه با پای خودش نمی تونه خارج بشه....... می گم هر کسی نمی تونه چون همون اول مرگ یا زندگیشو امضا می کنه.... من نگفتم بهت یا نترسوندمت چون خودم برات زندگی رو امضا کردم..... اگه موندی اگه اینجا نشستی و وقیحانه زل زدی توی چشمای منو، داری به من می گی که نمی خوای شریک من باشی، به خاطر این دل لامصب منه..... وگرنه اگه باید خوب عمل می کردم.... همون بار اول که آمار همه ی زندگیتو در آوردم باید با یه صحنه سازی ساده، تو رو از سر راه باندمون بر می داشتم تا یه روز نیای بگی من دیگه نیستم....نیستم تو کار ما یعنی مرگ.... می فهمی اینو؟.... اما.... لحظه ای سکوت کرد و نفس عمیقی کشید. باز با آرامش تکیه زد به پشتی صندلی اش و گفت : _تقصیر منه که دوستت دارم..... از همون اول از جدیتت خوشم اومد.... کلا از مردای با جذبه خوشم میاد.... تو فقط یه راه داری رادمهر عزیزم..... نگاهم کنجکاوانه سمتش آمد. نگاهش را با لبخندی که برایم شبیه لبخند یک مار خوش خط و خال قبل از نیش زدن طعمه اش، بود به من دوخت. _من دیگه کاری به محصولات شرکتت ندارم.... مشارکت ما در این زمینه تمام.... و قبول که از برندت برای کارای خودم استفاده نکنم.... اما.... انگشت اشاره ی دست راستش به نشانه ی همان اما و اگر جدید بالا آورد. _من می خوام شریک زندگیت باشم.... می خوام جواب دل بی قرار منو بدی.... انتخاب هم با خودته..... می تونی بهم نه بگی و مرگ خودت رو امضا کنی.... گرچه قطعا دل منم خیلی می شکنه ولی قانون باند ما اینه..... اگه جزئی از خانواده ی من نباشی مرگت امضا می شه رادمهر جان.... اما اگه جزئی از ما بشی حتی اگه تو معاملات ما کاری هم نداشته باشی.... در اَمانی... اینو تضمین می کنم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
. اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش، که هر شَب با خیالش خواب های دیگری دارم...! 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷صبح‌بخیر امروزتون پر انرژی بر صبح بگویید که امروز قشنگ‌ست🌼 وز لطف خدا هوای دل ما صاف و قشنگ‌ست گر لکه ابری به دل افتاده ز یاری🌼 بر گوی که این گنبد فیروزه قشنگ‌ست امروز شروع کن به لطف و ز سر مهر الهی فردای دگر عمر به فردا که امروز قشنگ‌ست یارب تو در این صبح طلایی ، 🌼 نظری بر دل ما کن حیف‌ست نبریم لذت ایام که امروز قشنگ‌ست🌼 ‌‌‌‌‌‌
هربار که نگاهت می‌کنم؛ جمله‌ای آشنا ، به ذهنم خطور می‌کند؛ در اين سرزمين، چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نارنج خانه ی مادر بزرگ بعداز رفتنش عطرش را تا آسمانها می پراکند🍊شاید دلتنگیهایش را با رایحه برایش هدیه می برد 😔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ نگاه تیزش برای گرفتن جواب روی صورتم بود و من چه حالی داشتم. سردردم برگشت.... دمنوش اعصاب هم اثرش را از دست داد. برخاستم و گفتم: _حالم خوب نیست..... می رم خونه ام. _باشه عزیزم... برو... ولی خوب فکراتو بکن... شب، زنگ می زنم و حالتو می پرسم... مراقب خودت باش عزیزم. قشنگ مشخص بود که چگونه تهدیدش را لا به لای کلمات، عزیزم و جانمی، که گفت پنهان کرد. کاملا واضح بود که دو راه بیشتر ندارم. یکی بستن دهان من با ازدواج صوری با شراره و دیگری بستن دهانم با یک تصادف صوری! خسته از این مار و پله ای که انگار به خانه ی آخرش نمی رسیدم و مدام با نیش ماری خوش خط و خال تا خانه ی اول سقوط می کردم، به فکر فرو رفتم. اولین چیزی که به ذهنم رسید صحبت با پدر بود. تماس گرفتم و همه ی ماجرا را گفتم. فکر می کردم تعجب کند اما نکرد. _پس بالاخره انداختنت تو بازی. _یعنی چی؟!.... شما می دونستی؟ _دونستنش سخت نبود.... همون روزی که بهت گفتم دنبال این دختره نرو.... پیگیر عموت نشو.... همون موقع می دونستم اگه سرتو بکنی تو لونه ی مار یه اتفاقی می افته..... _الان اینا رو می گید؟! صدای پدر فریاد شد: _من الان می گم؟!.... من همون موقعی که گفتی این دختره رو می خوام بهت نگفتم این دختره به دردت نمی خوره؟!... نگفتم، پدر درست و حسابی نداره؟! _چه ربطی داره؟!.... شما باید همون موقع که راز عمو رو برام فاش می کردید بهم می گفتید که عمو تو کار مواد مخدره..... باز صدای پدر بلند شد. _تا کی یه حرفو باید صدبار بهت زد تا آدم بشی؟.... فکر کردی سالهاست از منو مادرت جدا شدی و رفتی واسه خودت یه خونه خریدی و شرکت داری، همین یعنی مرد شدی؟..... مشکل تو نگفتن من نیست رادمهر.... مشکل تو اینه که تو به من اعتماد نکردی.... من همه ی این ها رو بهت گفتم ولی تو باز کار خودت رو کردی.... حالا هم من نمی دونم می خوای چه خاکی تو سرت بریزی ولی اینو می دونم که عموت دستوری رو بدون مجازاتش صادر نمی کنه..... اون خانم اگه واقعا کله گنده ی باندشونه.... پس کُلات پس معرکه است پسر!..... می خوان تو رو بکشونن تو باندشون تا دهنت بسته باشه.... اگر هم قبول نکنی این ازدواج صوری رو.... همین الان دهنتو واسه هميشه می بندن..... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............