eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ اما غیر از فکرش، خودش هم آن روز نگذاشت آرام شوم. وسط کلی کار، به من زنگ زد و من فکر کردم باز مثل هر روز که مانی از تنهایی حوصله اش سر می رود و به من زنگ. میدزند، حتما این بار هم او زنگ زده است. تا دیدم شماره ی خانه است، گوشی را برداشتم و بی سلام و علیک گفتم: _بله.... مگه نگفتم هی هر دقیقه به من زنگ نزن... اگه کاری داری چرا به اون مامان بی خیالت زنگ نمی زنی. و صدای باران توی گوشم پیچید. بلند و عصبی! _واقعا شما پدری!..... حالا امروز من پیش پسر شما هستم ولی خدا می دونه، این بچه با یخچال خالی چکار می کرده و چطور گرسنگی رو تحمل می کرده. سرفه‌ای کردم و تُن صدایش را کمی پایین آورد و گفتم : _کارت برای خرید گذاشتم.... مانی جاش رو بلده، می تونی هر چی لازم داری بخری .... در ضمن شما مشاور خانواده نیستی که به من بگی چطور با پسرم برخورد کنم یه پرستار ساده‌ای.... اینو یادت باشه. گوشی را قطع کردم و جواب نفس‌های تند و عصبی‌ام را با یک نفس عمیق دادم. انگار آمده بود تا باز مرا از اول ویران کند.... اصلا به این بازگشتش شک داشتم. نمی دانم چرا فکر می کردم او از طرف عمو به زندگی من برگشته است. اما دلیلش را نمی فهمیدم! اما نبود شراره، فرصت مناسبی پیش آورد تا از خودش بپرسم. از شرکت آن روز زودتر به خانه برگشتم. آهسته در خانه را گشودم و با شنیدن صدای صحبت باران با مانی، آرام سمت آشپزخانه رفتم. میز ناهاری برای مانی چیده بود و انگار خوب پرستاری برای مانی بود اما دل من بدجور می خواست بهانه گیری کند. لااقل به اندازه ی آن چند سالی که بی خبر رفته بود. باید بهانه‌ای برای باز کردن سر صحبت، ایجاد می کردم و چه بهانه‌ای بهتر از آن همه خریدی که روی میز ناهارخوری را پر کرده بود! البته برای من هم بد نشد.... گرچه آن روز، غذای خانگی خوردم و چه دستپخت خوبی هم داشت اما باید کمی سر همان خریدها بهانه‌گیری می کردم. شاید بی‌فایده هم بود... چون قطعا او هم از بی‌مسئولیتی شراره، مادر مانی و نبود امکانات در یک یخچال و فریزر، می توانست خوب دلیل بتراشد برای زندگی آشفته‌ی من! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............