eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ سمت در راه افتاد که صدای شراره با خونسردی که می خواست وانمود کند اصلا اتفاق مهمی نیافتاده، برخاست: _خوش اومدی عزیزم.... به سلامت. در خانه که بسته شد، نگاه تندی به شراره انداختم. _اگه این پرستار بچه رو هم پَر بدی بره، خودت می دونی و اون بچه ات.... _آخی عزیزززم... دلت شکست که دختر به اون خوشگلی گذاشت و رفت؟! دیوانه شدم یک لحظه از دستش و فریاد کشیدم. _خاک تو سر شکاکت کنند.... بدبخت کمتر کوکائین بکش... پارانوئید گرفتی بخاطر اون کوکائین ها. خندید. _خوب بهونه ای داری رادمهر جان.... هر چی می شه می اندازی گردن کوکائین ها.... نگران نباش من فردا صبح که ماشین دوستم درست بشه می رم و تو می مونی و اون دختر خوشگله عزیز دلم. صدای فریادم چنان بلند شد که مانی را هم از اتاقش بیرون کشید: _خفه شو دهنتو ببند.... من اگه مثل تو هرز شده بودم که خیلی راحت می تونستم بشم، لازم نبود بیام توی خونه و جلوی چشم تو.... این تویی که هیچی از کثافت کاری هات به من نمی گی.... پس دیگه الان لال شو تا نزدم و نصف صورتت رو برات کبود نکردم. شاید فقط همان تهدید من توانست جلوی زبان تند و تیز شراره را بگیرد. فقط با نگاه تیزش، تهدیدم کرد و بعد از پله ها به سمت طبقه ی دوم، بالا رفت. و البته گریه ی مانی هم که ترسیده بود، بی تاثیر نبود. بخاطر مانی برگشت به طبقه ی بالا و من.... با سردرد بدی برای پیدا کردن یک قرص، به آشپزخانه برگشتم. شراره همان شب باز رفت. لعنتی فقط آمد تا، تهمتی بزند و برود. می ترسیدم حالا.... حالا که بعد از مدت ها باران برگشته است، باز سوالاتم را بی جواب بگذارد و برود. فردای آن روز با اینکه کم خوابیده بودم اما صبح بدجوری منتظر آمدنش بودم. برای اولین بار در طول زندگی ام صبحانه حاضر کردم بلکه زمان میان چیدن میز صبحانه گم شود. اگر تا ساعت 8 صبح نمی آمد یعنی از حرفهای شراره دلخور شده است. از قوری چای تازه دم یک لیوان برای خودم ریختم که صدای پاهایی آمد. شاید مانی بود. اما قبل از آن که بتوانم حدس بزنم صدایش را شنیدم: _سلام... صبحتون بخیر.... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............