🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_284
جواب کنایه ی رامش را خود عمو داد:
_شرکت یه بار توسط یه آدم بی لیاقت به باد رفته.... الان تازه دوباره داره سر پا میشه.
می دانستم همین حمایت و جواب عمو چطور باعث خصومت رامش با من خواهد شد.
اما کاری از دستم بر نمی آمد.
عمو جزئیات سفر را نگفت و من هم گیج و منگ مانده بودم.
بعد از رفتن عمو، باز کنایه های رامش شروع شد.
برگه ای برداشت و آمد بالای سر من.
_بگیرش.
_این چیه؟
_این برگه ی خالیه مگه نمی بینی؟
_دارم می بینم می پرسم واسه چی داری میدی به من!
_می خوام برام بنویسی.... هر چی می خوای.... پول.... شغل.... ماشین... چی می خوای؟
هنوز مفهوم کلامش را نگرفته بودم که کف دو دستش را روی میزم کوبید.
_بگو از جونم چی می خوای تا بذاری و بری و شرت کم بشه..... من به چه زبونی بگم غلط کردم پای تو رو به زندگیم باز کردم تا بی خیال این شرکت بشی.
سرم درد می کرد این حرفهای رامش هم داشت دیوانه ام می کرد.
کلافه سرم را از او برگرداندم که ادامه داد :
_چک می گیری مبلغ بالا بالا.... یه کارت عابربانک می گیری به عنوان پاداش.... سفر خارجی می خوای بری..... لعنتی بگو چی بهت بدم گورتو گم کنی کلا از زندگی من و پدرم بری بیرون.
برخاستم از اتاق بیرون بروم که مقابلم ایستاد. نگاهش نکردم اما او بدجوری زل زده بود در چشمانم.
_برو کنار می خوام برم بیرون.
_نمی رم.... باید تکلیفم رو بدونم... کی از شَرت خلاص می شم؟
واقعا داشت اعصابم را بهم می ریخت این دختر ناز نازی و ناز پرورده!
_بهت می گم برو کنار....
چنان با کف دست مرا هل داد که دوباره افتادم روی صندلی ام.
توقع همچین حرکتی از او نداشتم و نمی دانم چرا با اینکارش، دیوانه شدم رسما.
برخاستم و با حرص و عصبانیت مقابلش قد کشیدم و توی صورتش با جدیت گفتم:
_یه بار دیگه دستت بهم بخوره دستت رو چنان می پیچونم که تا شونه بره تو گچ..... شیرفهم شدی یا نه؟
و کارساز شد انگار . ترسید. صورتش رنگ باخت. نگاهش را با ترس از من گرفت و بغض کرد.
هم از میزم و هم از من فاصله گرفت و فوری با گریه از اتاق بیرون رفت.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 درود بر شما صبح زیباتون در پناه خدا
🌼به نام خداوند بخشنده مهربـان
🌸به نام او که رحمان و رحیم است
🌼به احسـان عـادت و خُلقِ کـرم است
🌸سلام صبح زیـباتون بـخیـر
🌼دلتون سرشار از عشق و صمیمیت
بهقولآقـٰآۍبھجت
کهمیگن
شمآبرآخوآبتکهکوتآهه
جآیِنرمتهیهمیکنۍ
امآبرآخرتتهیچکـٰآرۍنمیکنی!!! :)
#بهفِکرآخرتمونمبآشیمبآلاغیرتاً🚶🤞🏿!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت
بازار شام جای عزیزان ما نبود...😭💔
#یاسیدالساجدین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
| #امامـحسینع🌿|
ماتشنہعشقیم...!
وشنیدیمکہگفتند↓
رفعِعطشِعشق
فقطنامِحسین‹علیه السلام›اسټ...!♥
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_285
پشیمان شدم.
تند رفته بودم اما دیگر دیر شده بود.
آنقدر دیر که دیگر رامش را تا آخر ساعت کاری شرکت ندیدم.
ناچار وسايلم را جمع و جور کردم و کیفم را برداشتم و از شرکت بیرون زدم.
حتی بیرون شرکت هم خبری از او نبود.
راه افتادم سمت ماشین خودم کوچه ی پشتی شرکت که سر کوچه که رسیدم، رامش را دیدم.
دور ماشینم می چرخید و بلند بلند با موبایلش حرف می زد.
گاهی حتی می گریست!
آرام وارد کوچه شدم و پشت دیوار یکی از خانه ها ایستادم.
جایی که صدای عصبانی اش را خوب می شنیدم.
_دلم می خواد با دستای خودم خفه اش کنم این کثافتو.... پسره ی وحشی.... آوا خسته ام.... به خدا دیگه تحمل هیچی رو ندارم..... شیطونه میگه این دفعه یه جوری بزنم خودمو بکشم که هیچ کی نتونه کمکم کنه....
لگد محکمی به در ماشین زد و بلند گریست.
_دلم می خواد جلوی چشمای بابام و این پسره بمیرم.... بلکه تا آخر عمرشون لحظه ی جون دادنم جلوی چشمشون باشه.
آهسته از کنار دیوار سرکی کشیدم که نشست لبه ی جدول و باز گریست.
_دلم از این دنیا و آدماش گرفته.... هیچ کی حال منو نمی فهمه..... بگو چکار کنم آوا؟... اون از سپهر که حتی نذاشت لااقل چند ماه از فرارمون بگذره بعد نامزد کنه.... اینم از این پسره که نیومده دل بابام رو برده و همه چی رو صاحب شده... من چرا اینقدر بدبختم آوا؟!
چند دقیقه ای به حرفهای آوا از پشت خط موبایلش گوش داد و باز زبان کرد:
_بسه بابا این پسره اگه رام شدنی بود که تو و دوستای هفت خطت رامش کرده بودی.
صحبت هایش زیادی طولانی شده بود. ناچار از پشت دیوار کنار آمدم و سمت ماشین حرکت کردم.
چند قدم مانده به ماشین مرا دید و از روی جدول برخاست.
آهسته در گوشی موبایلش چیزی گفت که به او رسیدم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
#ڪݪام_شـھید💌
میگفت:
چادر یادگار حضرت زهرا است..
ایمان یک زن وقتی کامل میشود
که حجاب را کامل رعایت کند..
#شهید_ابراهیمهادی🤍🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⊰•🌸•⊱
دیدۍوقتےتشنھباشۍ
آبمیخورۍخیلےمیچسبھ...؟!
شایداربابمیخوادتشنھتر
بشیمواسہڪࢪبلآشماراڪسۍ
نخواستتوهمگرنخواستۍ
درگوشمانبگوڪِهبمیریمگوشھا؎シ💔!"
ازبسبهوقتگریھڪردنیڪھوتنھام
دیوارمۍگویدبیایمشانھاٺباشم...🚶🏿♂!"
درتمامسالمجنونم،محࢪمبیشتر...💔!"
-توڪهتااینجاگذاشتیمنزیرعلمروزی
بگیرم-یکمدیگهمهلتمبدهمحرمتورو
ببینم((:💔
⊰•🌸•⊱¦⇢#امامحسینقلبم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گفت : چه عکس های قشنگی !
-شنید : آنچه که در عکس ها می بینید ،
دیده های چشم هستند ،
اما آنچه که دل ها می بینند چه؟
اگر عکس زیباست ، دل چگونه است؟!
اگر عکس دیدنی است ، دل دیدنی تر است.
کاش قابلیت عکسبرداری از دل ها هم بود .
.
#دل ... و همچنان دل ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
کسانی که ایمان آورده اند
خدا را #خیلی دوست دارند !
بقره | ۱۶۵
.
آینده چیست؟!
مقصد کجاست؟!
دنیا چیست؟
عشق چیست؟
علاقه چیست؟!
قلب چیست؟!
خدا کیست؟!
.
ایمان آورده ایم ؟!
#!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بهترین رَفیقم ..!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکشهای پوچ ، مدفون نشوم.
شهید آقا مصطفی چمران
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_286
قهر آلود، با آنکه مرا دید، سرش را از من برگرداند.
_باشه.... بعدا باهم حرف می زنیم باز.... خداحافظ.
همین که گوشی را قطع کرد گفتم:
_می رسونمت بشین.
_لازم نکرده.
اخمی کرده بود که هیچ جذبه ای نداشت.
_بشین گفتم حرف دارم.
نگاهم کرد. با چشمانی سرخ از گریه و گفت :
_چیه؟ دنباله ی تهدیدات مونده؟.... بگو خب.... می خوای دستم رو از مچ چنان بپیچونی که تا شونه بره تو گچ.... دیگه چی؟
پف بلندی کشیدم.
_تند رفتم... عصبی شدم می دونم.... از بس رو مُخی خب.... هی داری کنایه می زنی آخه... هر آدمی یه طاقتی داره خب.... بابت اون حرفم....
خیلی سخت بود اعتراف به اشتباهم اما از آن اِبایی نداشتم.
_معذرت می خوام.
سرش را باز سمت چشمانم بلند کرد.
_تو!.... تو از من معذرتخواهی می کنی!.... گوشام هنگ کرد!
_آره.... معذرت خواهی می کنم چون اون طرز برخورد با یه خانم نبود.... متاسفم واقعا.... عصبی شدم یه لحظه نفهمیدم چی میگم.
پوزخندی زد و آهی کشید. اما من مُصر نگاهش کردم :
_حالا به جبرانش شما رو می رسونم چطوره؟
خنده ای به تمسخر سر داد.
_رسوندن من چه جبرانی می تونه باشه آخه؟!
_چی می خوای خب؟
مرموز نگاهم کرد که گفتم :
_اصلا برو وسایلتو از شرکت جمع و جور کن.... حالا تو راه رسوندن شما حرف می زنیم.
باز پوزخندی زد و گفت :
_اوه... یه دفعه شما شدم!.... چیزی خورده تو سرت؟!
_حق با شماست من یه کم گستاخ شدم....
داشت کم کم خنده اش می گرفت.
_واقعا چت شده تو؟!.... ده دقیقه پیش می گفتی می خوای دستم رو بشکنی حالا.....
پشیمان از جسارتی که تازه متوجه ی ابعاد متفاوت قبحش، شده بودم سر به زیر انداختم و گفتم:
_گفتم معذرت می خوام.... می شه شما هم هی تکرار نکنی؟
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق این جاست ..!
#video
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بہوقٺشعر
باب الحوائج آمده حاجت بگیرید..
عیدانه از دست ولے نعمت بگیرید.!
شش گوشه مے خواهید بسم الله امروز..!
از کودک اربابتان رخصت بگیرید...🍃❤️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
.
.
[ یارببهحقّایندومولودخدایی✨؛
ایندوگلزیبایباغهلاتایی🌸...
روزیماکنعرشخدارا🤲🏻! ]
••همکاظمینوهمکربلارا🤲••
🎈|#هواۍحرم...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«📻🌿»
-
-
هرموقعبہبھشتزهرامیرفت..
آبۍبرمیداشتوقبورشھدارومیشست!
میگفت:بـٰاشھداقرآرگذاشتمڪهمنغبـٰاررو
ازروۍِقبرهـٰایآنھـٰابشورموآنھـٰاهمغبارِ
گنـٰاهروازروۍِدلمـنبشورند..!
#شھیدرسولخلیلۍ
-
-
⸾📻🔗⸾⇢ #شھیدآنہ••
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🌸✨❫
خوش قلب و مھربون ترین آدم رو زمینی😇♥️:)!'
🌿¦➺ #رهبری
🧡¦➺ #لبیکیاخامنهای
•🎞•🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «صبح نیست»
👤 آیتالله مجتهدی تهرانی
🔅 تا امام زمان تشریف نیارن صبح نیست...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگر ⚠️
خواهرگرامی!👇🏻
نامحرمغریبهوآشنانداره!!❌
یهوقتباپسرایفامیلبه
بهانههاییمثلاینکه:
مثلداداشمه
ازبچگی باهمبزرگشدیم
صمیمینشی ها!!!🙃
نامحرم نامحرمه!
حواست باشه!!🌱
•••━━━━━━━━━
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
وپدرتنھاقہرمانۍبود،
ڪہروۍسڪونرفت!... :)
#بدونتعارف🖐🏼
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_287
سوار ماشین شد.
صندلی عقب نشست!
خودم می خواستم همین را بگویم ولی نگفته او صندلی عقب نشست.
در مسیر آرام و ساکت بود.
انگار نه انگار او همان رامش پُر غیض و عصبانی صبح بود!
به خانه ی عمو که رسیدیم قبل از پیاده شدن گفت :
_از فردا میای دنبالم؟
سرم به عقب چرخید.
_من بیام؟!
_آره دیگه... مگه نمی خواستی حرفی که زدی رو جبران کنی؟.... از فردا میای دنبالم.... منو با ماشین خودم می بری و برمی گردونی.... البته خودتم می تونی با ماشینم برگردی... یعنی ماشینم اصلا دست خودت می مونه.... منو می بری و منو میاری، حقوقم داری... درست مثل قبل می شی راننده ی من.
نمی دانم قصدش از این حرف چه بود، اما نمی خواستم با رد کردن پیشنهادش باز باب دعوا و لجبازی را باز کنم.
ناچار گفتم :
_قبوله....
از ماشین پیاده شد و من هم همراهش.
_تو کجا میای؟
_باید اول به خانم فرداد، مادر شما اینو بگم.
نگاهم کرد با حرص.
_یعنی فکر می کنی من می خوام سرکارت بذارم یا آتو ازت بگیرم؟
_یه همچین چیزایی.... درست مثل نقشه ای که با آوا ریختی که منو کشوندی خونه ی آوا تا آتو ازم بگیری.
نفس پُری کشید.
_اون فرق داشت.... حالا می خوام باهات راه بیام.
سمت پنل آیفون تصویری رفتم و زنگ خانه را زدم.
_اشکالی نداره.... یه سلام عرض کردن خدمت مادر گرامی شما که بد نیست.
چشمانش را برایم تنگ کرد اما با سکوتش، رضایتش را اعلام کرده بود.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#تلنگرانہ 🌱
باخودتمیگےفقط؛
یھچتسادسهمین !
ولے↯
حواستباشہ؛¡
اونلبخندۍڪھرویلبتھ↓
آغازسرازیرےِگنـــــاهه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
_آیت الله فاطمـے نیا فرمودند :
گاهۍ دلگرفتنهایی است کہ هیچ منشائیندارد و فرد به سببِ آن غصهـهایۍ مۍخورد؛🌱
-در حدیثـ داریم کهـ این غصه خوردنهاۍِ
بدون منشا سبب آمرزش گناهان میشود.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
「🦋」
عشـــق؛
شیرین میکنداندوه را..♥️🍃
•عاشقانهـ مذهبیـ💕•
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
🌸راستے جبهه چطور بود؟
گفتم :تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آرے.
گفت : در چے؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آرے.
گفت: در چے؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنے بود؟
گفتم: آرے.
گفت: برا چے؟
گفتم: براے شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آرے .
گفت: چی میخوردید؟
گفتم: تیر و ترکش
گفت: پنهان کارے بود ؟
گفتم: آرے .
گفت: در چے ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آرے .
گفت: چه پستے؟؟
گفتم: پست نگهبانے سنگر کمین .
گفت: آوازم مے خوندید؟
گفتم: آرے .
گفت: چه آوازے؟
گفتم:شبهاے جمعه دعاے کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آرے .
گفت: صنعتے یا سنتے؟؟
گفتم: صنعتے ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم مے رفتید؟
گفتم: آرے ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهے ، مجنون .
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آرے .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهاے کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمےداشتید؟
گفتم: آرے
گفت: کےبراتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟
گفتم: آرے
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونے خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت!!!!!!!!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فاطمه گفت:
عمه من میدونم بابا مصطفام شهید شده
بار آخری که اومد تهران
من رو با خودش برد بهشتزهرا
سر مزار شهدا
بهم گفت:
فاطمه..! یادت باشه شهدا همیشه زندهن
وقتی که چشمات رو ببندی میتونی
اونا رو ببینی و باهاشون حرف بزنی..
#دخترشهید
#شهید_مصطفیصدرزاده
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•