[ حدیث دل ]
لنگر بینداز در ساحل امن آغوشم و چونان موجی که از دامن دریا به سکوت ساحل پناه می برد بستر آغوشم را
دستم به هنگام نوشتن نامت می لرزد!
هر بار که تو را مشق می کنم،
سطرها هیجان زده می شوند!
شعر مسیر خودش را گم می کند!
و من کودکانه دنبال جایی می گردم،
به هر بهانه ای تنها با همین قلم،
که چشمانش مشتاق نوشتن
بر روی این صفحه ست،
بفهمانم شرح احساسم آسان نیست!
چگونه برایت از روزهای بارانی بگویم،
که دلم هوایی می شود؟!
و تنها در کوچه و خیابان
در خیالم کنار #تو عشق را قدم می زنم؟!
#عرفان_یزدانی
#بوقتدلتنگی
#شبتبخیرجانا 🌙
#تیامی
#حدیث_دل 🦋
می گذرد "#پنجشنبه" ای، که
مرا دچار کرده ای!
تا بيشتر از هر روز
به دوست داشتنت،
پایِ دارِ نقشِ
دستانت بند بزنم
گره های کوری را که
به پاهايم بسته شده است
#عرفان_یزدانی
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
هر"صبح بخیر تو"
یک "دوستت دارم" است
برای من !
تکرارش کن
خورشید طلوع کرده
گنجشگ هاپشت پنجره
سروصدابه راه انداخته اند
صبح !
ازراه رسیده...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
مرا به عشق دعوت کن!
و به #چهارشنبه های خیالت، که
شعله در جانم انداخته
معجون دوست داشتنت
را سر می کشم!
فورانی از لبخندهایی، که
با هزاران بوسه
بر لب هایم آواز می خوانند ...
#عرفان_یزدانی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
دلم که برایت تنگ می شود بارانی بلندم را می پوشم راه میفتم درون خیابان تنهایی بدون چتر زیر آسمان پایی
شغل جدیدی دارم!
شب ها پایِ دارِ احساست می نشینم
با ستاره ها قصّه ی دلتنگی را می بافم
و روزها
روی ریل های خوشبختی راه می روم!
مسافری می شوم،
که به تمام تو دست یافته!
با تو تمام شهر را زیر پا می گذارم
شاید شاعری شده ام،
که عاشقانه تو را می سراید
غرق در انقلابِ زیبایِ چشمانِ #تو ...
#عرفان_یزدانی
#شبتبخیرجانا 🌙
#بوقتدلتنگی
#تیامی
#حدیث_دل 🍂
صبح به خیر های تو،
بوی بهار، می دهند!
تازه و دوست داشتنی ...
سلام که می کنی،
شکوفه ها،
گل می کنند، بر لبانت...!
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
صبح جمعه...
باز یک من بی تو...
عاشقانه ای تنها...
عکسی ست از خورشید...
با دست های من...
که قفل شده در هم...
کنارِ نیمکتِ همیشگیِ خیالم...
#عــرفان_یزدانــی
#حدیث_دل 🍃
C᭄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را از میانِ لبخندِ بیدها
به صبح پنجره، دعوت مے ڪنم!
به نوازش آفتاب
به زرد پیراهن برگ هاے چنار،
ڪه بر شاخه ے نارسِ پاییز، مے وزند!
تو را از میان بوسه هاے باد و باران
به سپیدے یک اتّفاق ،دعوت مے ڪنم...
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
عطرِ
نارنج...!
بوی صبح...!
برای دوست داشتنت...
آفتاب را در فنجان شعرم...
نشانده ام...
#عرفان_یزدانی🌿
#حدیث_دل 🍁
ڪنارمهربانیت
می شودنشست
وفنجانی چای صرف ڪرد
اڪَر
خورشید
به وقت چشمانت
طلوع ڪرده باشد
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁
«طلوع مهربانیست آفتـاب نگاهـت»
صبح از تشعشع چشمانـت
جهانم را روشن می ڪند
#عرفان_یزدانی
#حدیث_دل 🍁