روضه برپا بود هر جا آب بود
روضه هایش ذکر بابا آب بود
مقتل جانسوز آقا آب بود:
تشنه لب بود آه اما آب بود
روضه خوانش گاه ظرفی آب شد
گاه گاهی روضه خوان قصاب شد
ماجرای آب آبش کرده بود
غصه ی ارباب آبش کرده بود
مادری بی تاب آبش کرده بود
دختری بی خواب آبش کرده بود
یا خودش بارید دائم یا رباب
روضه می خواندند هر دم با رباب
پیکری را بر زمین پامال دید
شمر را در گودی گودال دید
عمه را بالای تل بی حال دید
لشکری را در پی خلخال دید
هجمه ی شمشیرها یادش نرفت
سنگ ها و تیرها یادش نرفت
هم به تن رخت اسارت دیده بود
خیمه را در وقت غارت دیده بود
از سنان خیلی جسارت دیده بود
از حرامی ها شرارت دیده بود
آتش بی داد دنیا را گرفت
شمر آمد راه زن ها را گرفت
عمه را با دست بسته می زدند
با همان نیزه شکسته می زدند
بچه ها را دسته دسته می زدند
می شدند آنقدر خسته... می زدند
تازیانه جای طفلان خورده بود
زین جهت خیلی به زینب برده بود
با تنش زنجیرها درگیر بود
در غل و زنجیر امّا شیر بود
از نگاه حرمله دلگیر بود
اوجوان بود آه امّا پیر بود
ماجرای شام پشتش را شکست
غصه های شام پشتش را شکست
کوچه های شام پیرش کرده بود
شهر و بار عام پیرش کرده بود
سنگ روی بام پیرش کرده بود
طعنه و دشنام پیرش کرده بود
بی هوا عمامه اش آتش گرفت
مثل زهرا جامه اش آتش گرفت
درد و رنج و غصه ی بسیار دید
از زبان شامیان آزار دید
خواهرانش را سر بازار دید
عمه را در معرض انظار دید
بزم مِی بود و سر و طشتی طلا
خیزران بود و عزیز مصطفی
نیزه بازی با سرش هم جای خود
بوریا و پیکرش هم جای خود
دست بی انگشترش هم جای خود
ماجرای خواهرش هم جای خود
خاک را همسایه ی افلاک کرد
خواهرش را در خرابه خاک کرد
#وحید_محمدی
#امام_سجاد_ع
#شعر_شهادت_امام_سجاد
#محرم_۱۴۰۲
@hadithashk
الا ای ملقب به زین العباد
سلام خدا بر روان تو باد
سلام شهیدان عالم مدام
به روح شما ای امام همام
تو آن پارسایی که در زهد و دین
لقب یافتی زینت عابدین
عبادت ز زهد تو جان یافته
به پای تو سجاده انداخته
به وصفت قلم گفت این زمزمه
نسب داری از حیدر و فاطمه
و جدت پیمبر حسینت پدر
و مادر به شهبانویی مفتخر
چنان در عبادت به تاب و تبی
که تاب و توان تن زینبی
به تب سوختی گرچه در خیمه گاه
به زینب تو بودی تو پشت و پناه
وزان زندگانی بس ساده ات
گرفت آبرو مهر و سجاده ات
به دنیا و عقبی یکی راه راست
خم ابروی چون هلال شماست
به وصف تو فرمود اله مبین
چو زین العباد و سپس نقطه چین
ملائک به تحسین بپرداختند
و سجادیه در سما ساختند
من و مدحت شاه عالیجناب؟
من و مدحت زاده ی بوتراب؟
من آنم که از عشقتان زنده ام
موالی درگاهم و بنده ام
مرا چون شمایید بود و نبود
سرودم به مدح شما این سرود
که مدحت گری چون شما را سزاست
چه گویم که مداح مدحت خداست
قلم بود سرمست مدحت گری
به رسم و ره و شیوه ی نوکری
چو دلگیر شد آسمان و زمین
قلم شد روایتگر اربعین
به ناگه سیه پوشتان خامه شد
چو شد اربعین شعر غمنامه شد
قلم زد قدم در صراط جنون
برآمد ز صحرای غم بوی خون
به قلب قلم غم بزد نیشتر
ز داغ شما شعله زد بیشتر
ز خون صفحه رنگین شد و شعله ور
قلم شد ز داغ شما نوحه گر
به دوشش لوای عزا برگرفت
سرودن ز غمنامه از سر گرفت
سرود از چهل روز و شب بی کسی
چهل روز و شب هول و دلواپسی
چهل روز دوری دیدار یار
به همراه هفتاد و دو سربدار
چهل روز سر های دور از بدن
بدن های دور از سرِ بی کفن
چهل روز و شب روی نی بی قرار
سر پاک هفتاد و دو نی سوار
چهل منزل و راس پاک حسین
چهل منزل و شیون و شور و شین
چهل منزل و راس پاک عمو
که بر نیزه میبرد آن را عدو
چهل منزل و ماتم و درد و غم
چهل منزل و جور و ظلم و ستم
چهل منزل و سختی قافله
چهل منزل و خنده ی حرمله
چهل منزل همراه شمر و سنان
چهل منزل و خولی و ناکسان
چهل منزل و دشمن و هلهله
به گردن به بازو و پا سلسه
چهل روز با خار ها در ستوه
چهل روز آواره در دشت و کوه
چهل منزل و سختیِ در طناب
نظاره گر اشک های رباب
چهل منزل و همره ساربان
که میداد انگشتری را نشان
چه تهدید هایی به خنجرکشی
چهل منزل و ترس معجر کشی
چهل منزل و سختی و رنج و زجر
نظاره گر روی منحوس زجر
چهل منزل همراه با کودکان
اسیری برفتند جمله زنان
چهل منزل با پای پر آبله
دویدند آنان پی قافله
چهل روز غم در گلو کاشتن
به راس شهیدان نظر داشتن
ز یک چشمت اشک و دگر خون پاک
بریزد ز داغ شهیدان به خاک
تورا کشت غم های در بین راه
نبودت غذایی به جز اشک و آه
چهل روز کردی تو این راه طی
به همراه شلاق و گه کعب نی
چهل روز بر ناقه ی بی جهاز
به همراه زینب به سوز و گداز
چهل منزل از داغ و غم سوختید
به هفتاد و دو سر نظر دوختید
چه گویم ز سختی در شهر شام
به خاکستر و سنگ از روی بام
چه کردند با آل خیر الانام
که فرمودی الشام الشام شام
ولی این نبُد آخر ماجرا
چه کردی تو ای پور خیر الوری
چو دیدی که آن کافر بی حیا
نشسته به منبر به جای شما
به روی اسیران نماید نظر
سخن میسراید ز فتح و ظفر
به سَبِّ علی چون گشوده دهان
و مدح یزید آورد بر زبان
به منبر نشستی تو ای بوالحسن
چنان خطبه خواندی به فوق سخن
منم پور مکه انا ابن المنا
منم پور زمزم انا ابن الصفا
به ما علم و صبر و سخاوت رواست
فصاحت شجاعت محبت سزاست
خدا در قلوب همه مومنین
نهاد حب آل علی این چنین
منم زاده ی حضرت مصطفی
که بُد عازم سدره المنتهی
منم زاده ی شاه بدر و حنین
عمویم حسن هست و بابم حسین
منم زاده و پور خیرالنسا
همان فاطمه دختر مصطفی
چو کردی ز زهرا تو مدحتگری
نمودی به مردم تو روشنگری
چنان خطبه خواندی به کاخ یزید
که عالم خطیبی مثالت ندید
چنان خطبه خواندی به شام بلا
که با خطبه ات زنده شد کربلا
چنان خطبه خواندی به نطق فصیح
که جان یافت در چرخ چارم مسیح
به بانگ حماسی و علم لدن
چه کردی تو در شام،کن فیکون؟
چه خطبه که چون ضربت ذوالفقار
زدی گردن دشمن نابکار
سخن بر لبت خنجری تیز شد
به قلب عدو رفت و خونریز شد
به مدح تو ای زینت عابدین
هزاران هزاران هزار آفرین
#امام_سجاد_ع
#جواد_کریم_زاده
@hadithashk